من به در گفتم وليكن بشنوند ...
نمي‌دونم چي بگم. احساس خيلي بديه اما چه مي‌شه كرد، يه چيز تو مايه‌هاي دپرسي و اينا.
خيلي حالم گرفته.
سر شبي به حدي حالم گرفته بود كه ....
قضيه از جايي شروع شد كه نمي‌دونم از كجا يكدفعه رفتم سراغ آرشيوم و شروع كردم آرشيو بندي فايلهاي توي كامپيوترم، تو يكي از پوشه‌ها چيزي بود كه مدتها مي‌خواستم از خودم دورش نگه دارم اما امشب نتونستم يعني دلم نگذاشت و بازش كردم و نتيجه‌ش اين شد كه مي‌بينيد ...
داشتم روي وبلاگ نوشتن هم مردد مي‌شدم. همون حسي كه بارها و بارها قبلا تجربه‌ش كردم و شما هم ديديد.
اما اين حافظ هم با ما سر و سري داره كه نگو نپرس. ديوانش رو كه هميشه همراهمه برداشتم و تفالي زدم (البته در مورد وبلاگ)، خودتون بخونيد چي جوابم رو داد.
‌‌‌
من نه آن رندم كه ترك شاهد و ساغر كنم
محتسب داند كه من اين كارها كمتر كنم


من كه عيب توبه كاران كرده باشم بارها
توبه از مي وقت گل ديوانه باشم گر كنم


عشق دردانه‌ست و من غواص و دريا ميكده
سر فروبردم در آن جا تا كجا سر بركنم


لاله ساغرگير و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوري دارم بسي، يا رب كه را داور كنم

بازكش يك دم عنان اي ترك شهرآشوب من
تا ز اشك و چهره راهت پرزر و گوهر كنم

من كه از ياقوت و لعل اشك دارم گنج‌ها
كي نظر در فيض خورشيد بلنداختر كنم


چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
كجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر كنم

عهد و پيمان فلك را نيست چندان اعتبار
عهد با پيمانه بندم شرط با ساغر كنم


من كه دارم در گدايي گنج سلطاني به دست
كي طمع در گردش گردون دون پرور
كنم

گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم


عاشقان را گر در آتش مي‌پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه كوثر كنم


دوش لعلش عشوه‌اي مي‌داد حافظ را ولي
من نه آنم كز وي اين افسانه‌ها باور كنم

‌‌‌
خداييش هرچي درد دل داشتم تو اين شعر اومد و ديگه لازم نيست گزافه گويي كنم.
به هر حال دعا كنيد از اين حس در بيام وگرنه به مشكل اساسي بر مي‌خورم.
‌‌‌
*************
پي‌نوشت:‌
1) مردم چشمم به خون آغشته شد *** در كجا اين ظلم بر انسان كنند
‌‌‌‌‌
2)گفته بودي كه بيايم چو به جان آيي تو ***** من به جان آمدم اينك تو چرا مي‌نايي
يادگاري (5)
در ساعت۹:۴۵ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

من مار[مولك] درخوا ست عضويت درسايت شما را دارم

 
در ساعت۳:۲۵ بعدازظهر, Blogger بائوباب نوشته ...

عزيز دل برادر (مارمولك)، هر كاري يك رسم و رسومي داره، من كه شما رو نمي‌شناسم، يا خودتون رو معرفي كنيد (با اسم واقعي بنويسيد) يا يك ايميلي چيزي به ما بدين تا بتونيم با اون براي سما دعوت نامه عضويت در سايت رو بفرستيم.
بدون دعوت‌نامه كه نمي‌توني عضو شي و بدون ايميل هم من نمي‌تونم دعوت‌نامه بفرستم.

 
در ساعت۸:۰۵ بعدازظهر, Blogger سپار نوشته ...

سلام برادر!! سلام بر همه!! میبینم نبود من خیلی عوضت کرده دور برداشتی؟؟!!! عاشق ÷یشه شدی. من الان یزد هستم.باید تا نیم ساعت دیگه بادگان باشم.دست از سر جوجه بردار بذار برگردم ببینم چه کار می تونم برات بکنم.ناراحت نباشی تا 20 روز دیگه به حساب همه تان میرسم.
راستی این دوست عزیز مسعود خان کیه؟؟ باید خیلی ها رو ببینم> این طوری نمیشه. کوچیکه همه بخصوص رفقا.

 
در ساعت۱۰:۰۹ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

ایول حافظ که هوای ساغرو داره .

 
در ساعت۱۰:۱۰ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

ایول حافظ که هوای ساغرو داره .

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است