عشق و ازدواج
شاگردی از استادش پرسيد: عشق چيست؟
استاد در جواب گفت: به گندمزار برو و پر خوشه‌ترين شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندمزار به ياد داشته باش که نمی‌توانی به عقب برگردی تا خوشه‌ای بچينی.
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسيد چه آوردی؟ شاگرد با حسرت جواب داد: هيچ! هرچه جلوتر رفتم خوشه‌های پرپشت‌تر می‌ديدم و به اميد پيدا کردن پرپشت‌ترين خوشه تا انتهای گندمزار رفتم.
استاد گفت: عشق يعنی همين!
شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟
استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش که باز هم نمی‌توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد پرسيد شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين درخت بلندی را که ديدم انتخاب کردم ترسيدم که اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.استاد باز گفت: ازدواج هم يعنی همين.
يادگاري (4)
در ساعت۱:۵۷ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

من بلند ترین درخت گندمه دنیا رو میخوام

 
در ساعت۲:۲۰ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

باز تو دوباره از اين حرفا زدي بچه جون؟ صد بار بهت نگفتم تو ليسانست رو بگير فلا خودم به وقتش برات آسين بالا مي زنم...
در ضمن عيد همگي مبارك!

 
در ساعت۸:۱۳ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

عشق را تفسير نتوان كرد با حرف وبيان
عاشقان را مكتب جان باختن استاد باد
عشق چون گنجي است در اعماق ادمي
هر كه دست اورد انرا تا ابد دلشاد باد

 
در ساعت۹:۲۱ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

خانوم ها لطف کنند وارد این جور مسایل نشن چون عاقبتش میشه همین نظرات بالا

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است