آدم اگه خر نباشه ...
ساعت حدود 12.5 اينطورها بود كه تلفن زنگ زد. احمد پشت خط بود.
- ممد چي‌كاره‌اي ؟؟؟
* هيچي بابا علاف نشسته‌م تو خونه دارم يه قل دو قل بازي مي‌كنم
- يعني امتحان نداري ؟
* نه بابا خيلي مونده تا شب امتحان
- پايه‌اي بريم استاديوم
* نه بابا خدا خيرت بده.
- چرا ؟؟
* اولندش من پرسپوليسي نيستم، دومندش من اصلا ورزشگاه رو دوست ندارم، سومندش روز روزش من ورزشگاه نمي‌رم (تا حالا نرفتم) حالا تو اين سرما برم بگم چندمنه ؟؟!!
- حالا بيا بريم، خودم مي‌برمت و بر مي‌گردونمت با ماشين، دو تا بليط از حراست آزادي گرفتم مخصوص VIP، سر وقت مي‌ريم و سر وقت هم بر مي‌گرديم، اصلا هم اذيت نمي‌شيم. من بهت قول مي‌دم.
* نميام
- بيا، جون من. من مي‌خوام برم، روي من رو زمين ننداز. تنهايي فاز نمي‌ده
* نميام
- خيلي نامردي، يادت باشه. تو عالم رفاقت داشتيم ...
ديگه كسي بخواد از مرام و معرفت ما مايه بگذاره نمي‌شه ديگه، و بدين صورت بود كه به همراه حاج احمد راهي ديار آزادي شديم. البته حق رو بديم حاج احمد اينكاره بود و البته صندلي‌هاي خوبي گيرمون اومد.
من كه اصلا فوتبال نفهميدم چيه. اصلا فوتبال چي بود. كي، چي، كجا
اما خداييش جامون خيلي خوب و ويژه بود، از در پشتي رفتيم و آخر بازي هم از همونجا جيم شديم.
اما خوب اين استاديوم رفتن بسيار براي بنده آموزنده بود. خيلي چيزهاي جالب ياد گرفتيم.
اگه زنده بوديم يك مطلب درمورد شعارهاي بسيار بسيار آموزنده آزادي مي‌نويسم (البته به شرطي كه همه نخونند)
---------------------------------
پ.ن: راستي استاد شجريان و رايان هم بودند البته تعريف اين قسمت براي يك مطلب جداگونه . (اين قسمت به همه‌ش مي‌ارزيد)
پ.ن: حركات بعضي‌ها (از كادر فني و بازيكنان پرسپوليس و البته كادر نيروي انتظامي و ...) همه و همه فقط آدم رو ياد پت و مت مي‌انداخت.
پ.ن: تا چند روز كسي با من حرف نزنه چون ممكنه آموخته‌هام رو بروز بدم.
نكته: آدم اگه ... نباشه 4 ساعت وقت با ارزشش رو مي‌ذاره بره استاديوم.
يادگاري (6)
در ساعت۱۰:۴۱ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

اینبار از این بلیطها گیرت اومد بگیر بده من! لازمش دارم!

 
در ساعت۱۱:۵۲ بعدازظهر, Blogger بائوباب نوشته ...

1) خدمت آسمان خانم:
ميان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمين تا آسمان است.

2) به فرقان:
هر گردي كه گردو نمي‌شه. حالا ما گفتيم احمد. هر احمدي كه ترك نمي‌شه. دهه چيه باز سر و كلت پيدا شد.

3) به اسرين بانو:
بليط آزادي دارم مي‌خواي؟ بيارم؟
فقط مال كنسرته‌ها

4) به فافا جون آدم فروش:
تو كه ديگه آمار من رو كامل داري، يعني تو نمي‌دوني من بليط حراست از كجا ميارم :D

5) به خودم:
حالا هي گير بده بگو بيا مطلب جدي بنويس. اگه صدتا مطلب جدي هم بنويسي يك كامت زيرش نمياد ولي همچي كه يكم دري وري چاق كني ببين كه براش دست و پا مي‌شكنن.

6) جوجه بانو:
.... كجايي؟؟ انگار مثل اينكه آدم فروشي سرايت كرده‌ها ...

7) به ديوار:
ممنون كه سر زدي

 
در ساعت۱:۰۳ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

وقتی می آم اینجا دچار دپرسی می شم. می دونی چرا؟ آخه شما خیلی تند تند آپدیت می کنید و من هر چند هفته یه بار . خوب دپرس می شم دیگه.

 
در ساعت۳:۲۳ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

حالا اين مطلبت دري وري بود درست1 ولي فكر مي كني مطالب قبليت دري وري نبودن؟

 
در ساعت۶:۴۸ بعدازظهر, Blogger بائوباب نوشته ...

جوجه بانو خودت يك نظري راجع به نوشته‌هام دادي خوب اين رو ميشه به اون نسبت داد

 
در ساعت۹:۵۳ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

قضای کامنت رو هم میشه به جا آورد؟ مطلبی که در مورد روز عرفه و دعایش داشتید خیلی به جا بود مخصوصا برای من که به دعا نرسیدم

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است