حادثه‌اي بي‌مانند
سخن از برپا كنندگان حادثه‌اي بي‌مانند، واقعه‌اي عظيم، اتفاقي عبرت آموز و حقيقتي بي‌شبه و مثل است، كه براي تمام انسان‌ها، در همه ادوار حيات و زندگي، منبعي سرشار از پند و موعظه و نصيحت و درس است.
اهل مُلك و ملكوت، و ساكنان زمين و آسمان، برپا كنندگان چنين حادثه‌اي را جز يك بار نديدند و به غير از يك مرتبه واقعه‌اي بدين صورت، و به اين كيفيت در تمام فضاي باعظمت حيات اتفاق نيفتاد!!
‌‌
دگر تا جهان هست بزمي چنين *** نبيند به خود آسمان و زمين
‌‌
تحقق اين واقعه بي نظير در سرزمين كربلا بر دو طايفه تكيه داشت، گروهي زميني محض، و قومي آسماني خالص.
گروه آسماني در عرصه گاه حيات خود، جز خدا محوري، عشق به حقّ، اداي مسؤوليت در راه رضاي دوست، برپا كردن پرچم حقيقت، روشن نگاه داشتن چراغ فضيلت، برانداختن كاخ ستم و بيداد، ريشه كن كردن شجره خبيثه و سرسبز نگاه داشتن شجره طيّبه، انديشه ديگر نداشتند.
و آن گروه ديگر، يعني طايفه مادّي مسلك و قوم زميني، در جولانگاه زندگي خويش، جز طاغوت محوري، پيروي هواي نفس، تعطيل وظايف اخلاقي، از كار انداختن چرخ انديشه و فكر، دنبال كردن برنامه‌هاي شكم و شهوت و افتادن در لذّات بي در و پيكر حيواني فكر ديگر در سر نمي‌پروراندند.
يادگاري (2)
در ساعت۴:۴۱ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

سلام. دلم گرفته است، آسمان در گلويم زندانيست، دلم از مژه هايم جاريست، و چشمهايم در لحظه تاريخ، بي تو باريده است.

درمن، تمام بتهاي تاريخ شکسته است، هر چند بت پرستان مدرن هر لحظه بتي را علم مي کنند .

دلم، اين" حسين آباد"، ديريست که بهانه تو را مي گيرد و نامت را عاشق شده است. دلم براي تو تنگ شده است، نه از آن جهت که دردي دارم، بلکه بدان علت که بي دردي جهان، جواني ام را پير مي کند.

جهان دوباره نام تو را مي طلبد و کربلايت را، تا سربريده ات منزل به منزل خدا را نازل کند، و آينه در آينه نفست پژواک شود.

من، نه تو را زنجير مي زنم و نه برسينه مي کوبم، بلکه تو را عاشقم تا دستم را بگيري و پس کوچه هاي روشن زندگي را راهنمايم باشي.

نام تو خورشيدي است که زمين با تمام کوههايش به طوافش احرام بسته است. من تو را نه مي گريم و نه مي خندم، مي گريم برچشمهايم که جز تو را ديده است و مي خندم به اشکهايم که جز به دنبال تو دويده است.

از تو همان"هيهات من الذله" کافيست، تا جهاني را شاه چراغ باشد و تمام درهاي بسته را شاه کليد، و تمام زمينهاي سرد را آفتابي که حيات را بروياند.

راستي تو در آن ظهر مقدس و گرما ريز، که هزار صبح تا قربانگاهش دويده اند، چه ديدي که نازکاي گلويت هزار تيغ کج آيين را پاسخي درست شد؟

تو در آن خاک آسماني، آن گودال سربلند چه چيز را تماشا شدي که سرشارتر از هميشه تا کوفه، تا شام، تا هر کجا که "ظلم آباد" است خدا را آيه آيه باريدي؟

توچه ديده اي که عاشق تر از هميشه خدا را رصد شدي؟

کدام جام ، سيرابت مي کرد که دجله و فرات حقارت خود را گريستند و تا لبهايت بالا نيامدند؟

کدام خورشيد در دلت مي وزيد که تمام شبها را يک تنه به مبارزه طلبيدي ؟

کدام درياي عطش در تو جاري بود که فرات هم پاسخگوي تشنگي ات نبود؟

تو در کدام ارتفاعي که هيچ بحري تا گلويت ارتفاع نيافت؟

تو در کدام باران باريدي، از کدام ابرمقدس، که جهانيان نام تو را بر لب ترانه مي کنند؟ تو ازکدام آسمان آمدي که روح بلند تو را هيچ قصيده اي گنجايش نيست؟

راستي، هنوز دوبيتي هاي چشمانت را چوپانان ازهفت بند ني لبک خويش در دشت مي بارند، و گلها به ياد تو از زمين، سرخ رو مي رويند.

هنوز درياها به ياد عطشاني تو، کف برلب و موج خيز تا ساحل مي آيند تا درپايت بيفتند.

هنوز کوهها، پژواک "هل من ناصر" تو را به هم هديه مي دهند، و سنگدلي مردان بوزينه باز را نفرين مي شوند.

اي مرد، اي حماسه ترين مرد، که ذکر نامت کافيست تا تمام پرندگان يکجا نشين کوچ را تجربه کنند. که يادت کافيست تا تمام ميکده هاي منجمد جهان به خروش در آيند، که زلالي ات درياها را شرمنده ترين خواهد کرد، و چشم ها در نبودنت از سکوت سرشارند، نام تو دهن به دهن مي گردد و جهان شيرين مي شود.



با ياد تو، آرامش جهان به هم مي ريزد و يزيد قابليت لعنت پيدا مي کند.

 
در ساعت۶:۳۹ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

قد آئینه ها خم شد دوباره
دلم دریاچه غم شد دوباره
صدای سنج و دمام آمد از دور
بخوان ای دل محرم شد دوباره

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است