و همچنان سرها در گريبان است. گويی سلام ما را پاسخی نيست. به کدامين گناه ناکرده مجازات میشويم؟ هرچند هميشه برای توبه جايی هست! میگويند سر بی گناه پای دار میرود اما بالای دار نه! و همهی چشمها حيران و نگران آن لحظهاند ... بیگناهیام اثبات میشود يا نه؟
اما چرا دروغ بگويم؟ من که مانند آنان بی خبر نيستم از کردهی خويش ... اما تو را قسم تمامش کن ... سنگينی نگاه بیتابشان خرابم میکند و انتظارچشمانشان طاقت از کفم میبرد. من چند باره بايد تاوان گناه ناكرده پس دهم؟
همچو منصور که نه ... اما خريدار سر دار شدم و تنها اميدی به نگاهی در واپسين لحظه ... اما محکوم به فنا را چه به اميد!
باز اين بغض فروخورده وادارم میکند به سکوت و شايد به همين نزديکیها سکوتی تا ابد!