كارشناسي ارشد
‌‌‌‌
امروز بعد از حدود ده روز غيبت اومد تا يك گرد گيري حسابي از وبلاگ انجام بدم. نمي‌دونم اما اگه همين آقاي ايدزوو نبود فكر كنم بايد تار عنكبوت‌ها رو از تو وبلاگ پاك مي‌كردم. خدا خيرش بده.
امروز ما امتحان كنكور كارشناسي ارشد داشتيم. من هم كه خيلي مي‌خوندم براي اين امتحان. از اين رو با دلي آرام و قلبي مطمئن راس ساعت 2 لباس پوشيده از خونه اومدم بزنم بيرون كه خودم رو برسونم به جلسه كنكور. هنوز دم در خونه نرسيده بودم كه ديدم بابام داره صدام مي‌زنه. برگشتم.
پرسيد كجا داري مي‌ري. راستش رو بگم روم نشد بگم دارم مي‌رم كنكور بدم. چون اگه مي‌گفتم اونموقع تا 7-8 ده سالي تو خانواده موضوعي براي خنديدن داشتند از بس كه من درس مي‌خونم. براي همين گفتم دارم مي‌رم بيرون يه كاري دارم. چند باري پرسيد من هم جواب درستي ندادم. يه دفعه ديديم بابا برگشت به نصيحت.
- پسر ديونه نشي يه دفعه‌اي با بچه‌ها بري استاديوم.
- اين بازي ارزش استاديوم رفتن نداره.
- بشين همينجا تو خونه گرم و نرم مثل بچه آدم بشين بازي رو ببين.
- سرما مي‌خوري
- استاديوم خبري نيست.
.
..
حالا ما رو مي‌گي مونديم چي بگيم. بنده خدا نمي‌دونم اي وسط چه طور اين به فكرش رسيده بود. آخه من اصلا سابقه استاديوم كه هيچ پاي تلوزيون هم كامل بازي رو نگاه نمي‌كنم. خلاصه به هر زحمتي بود در رفتيم از خونه و ... ديگه نمي‌دونم اونا چه فكري كردن. بگذريم...
سر جلسه كه نشستيم من اولش با خودم عهد كردم هروقت كيك رو دادند پاشم برم. براي همين نشستم به جلسه و با بسم ا... دفترچه رو باز كردم. هنوز شروع نكرده بودم كه ديدم نفر جلويي پاشد كيف و كتابش رو جمع كرد و پاسخنامه سفيد رو تحويل داد و رفت. آقا ما رو مي‌گي ديديم بالاخره يكي پيدا شد از ما رتبش كمتر بشه (چون من همه رو فكر كنم منفي زدم).
القصه ما زديم و زديم و به تست 120 كه رسيدم (يعني تست آخر) يه نگاهي به ساعت انداختم، ساعت حدود 4:30 عصر بود و هنوز 2:30 ديگه از امتحان مونده بود. اونجوري هم كه بوش مي‌اومد خبري از كيك نبود. به هر حال وقتي ديدم فوج فوج آدمه كه از سر جلسه بلند مي‌شه و مي‌ره منم دل و جراتي به خرج دادم و كيك نخورده جلسه رو ترك كردم و رفتم وسط دانشگاه شهيد بهشتي منتظر بقيه شدم. بچه‌ها يكي يكي ظاهر مي‌شدند اما اولين نفري كه خيلي به چشم اومد هري خان بود كه موبايل به گوش از اون ته داشت مي‌اومد. وقتي هري رو ديدم كلي به خودم اميدوار شدم بالاخره نفر اول نبودم احتمالا من و هري مشتركا در رتبه اول قرار مي‌گيريم !!!!!
حدود 2 ساعتي تو دانشگاه شهيد بهشتي چرخ خوردم تا ديگه كمكم همه برو بچ سر و كله‌شون پيدا شد اما ظاهرا همه بچه‌ها در حسرت يه چيز بودند يعني كيك كنكور كه ظاهرا اصلا توزيع نشد ؟!!!! و من و امثال من كه به اميد كيك رفته بوديم بد جوري مچل شديم.
و در آخر هم بايد بگم كه من حتما دانشگاه صنعتي مزار شريف قبول مي‌شم.
يادگاري (0)

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است