به به ! به به ! به به !
واقعا جاي اونايي كه نبودن خالي بود، يعني يك شب به يادموندني كه هماهنگي و اجراش فقط از يك عده مهندس اونم از قسم با مرامش متصوره ، دم همه مان گرم!
چون معروفه كه وصف عيش نصفش هست به اختصار و از ديدگاه ايدزوي خودم اون شب خاطره انگيز رو تعريف مي كنم.
اولش قرار بود ساعت 5 همديگر رو ببينيم به همين خاطر هري جون با فافا جان جاي ديگه اي قرار گذاشته بود ولي از اونجا كه ديگه همه تلفن همراه دارن و فافاي قصه ما نمي تونسته دوري بائوباب رو تحمل كنه ترك وعده كرده به مجالست با بائوباب نايل ميشود و هري را در وادي حيراني رها ميكنه . هري هم كم نمي ذاره و به جاي ساعت 5 ساعت 6:30 مياد پيش بقيه.
بعد از رسيدن هري جون و انجام رزمايش و انواع خلافهاي رانندگي از سوي دو طرف متخاصم به مجموعه ورزشي رفتيم.
بعد از عيان كردن هيكل هاي خوش تراش و ورزشكاري به منظور استفاده از امكانات موجود مهيا شديم و به شلوغ بازي و گفتن لطايف و آب بازي ( البته عده اي با شلپ شلوپ كردن و انجام حركات محير العقول از جمله دراز كشيدن كف استخر به تفريح سالم پرداختند ) مشغول گشتيم.
وقتي نفس ها حال اومد و لذت آرامش دوچندان شد نوبت به نوشيدني رسيد كه هري جان ، جوان شاخ و شمشاد و به قول يك بنده خداي آشنايي گل پسر قند عسل ، تاج به سر برنامه اش رو چيده بود ، البته براي من شيريني در شيريني بود و خدا براي باعث و بانيان بسازه . دور ميزي كه نشسته بوديم اعضاي مرد كلوپ بامرامها جمع بودند (جاي خانمها خالي ) و گاه را به انس سپري نمودندي. اينجا بود كه فافاي عزيز نحوه’ صحيح تلفظ « ئه سرين» رو با مشقت فراوان به من آموزش داد ،البته اگر الان هم بخواد از من امتحان بگيره باز مردود ميشم. بعد صحبت از اون دوست ئه سرين خانم شد كه هنوز جوابش تو گلوم گير كرده و بعدش يك دفعه موضوع نصيحت برادرانه يك شازده به پرنسسي مبني بر دوري از كلوپ با مرامها و عواقب خطرناك عضويت در اون به ميون اومد و بعد از كلي افشاگري متوجه شديم 5 دقيقه از وقتمون رو تلف كرديم و از اون شازده حرف زده ايم ( خلاصه حواست رو جمع كن پا رو دم با مرامها نذاري ديگه ) غالب وقت هم مربوط شد به چگونگي پيچيدن نخسه (توجه كنيد كه در اين مورد نسخه غلطه ) بائوباب و شيريني دادنش كه ايشالا همه از جمله خانمها رو طي يك دعوت در محلي كه بشه اونها هم بيايند، برگذار ميشه.
بعد از بزمي كه هري جون رديف كرده بود از سعادت آباد كوبيديم رفتيم فرمانيه براي شام. ( اي شكم خيره به ناني بساز ) باز هم جاتون خالي، بعد از 24 ساعت هنوز اشتها ندارم ، يا پيتزاش مسموم بود يا با مال حلال خريده شده بود كه اينقدر بركت داشت يا شايد من دچار ذوق زدگي و هيجان ناشي از مراسم اون شب شده ام. القصه پيتزاها رو برديم تو پاركي كه اون نزديكيها بود و يا حسين ( ميگن هر جا علي، علي بود نرويد چون دارن ماشين هول ميدن ولي اگر حسين، حسين بود برويد چون دارن غذا ميدن )
وقتي مراسم پر فيض شام خوران تموم شد طي يك مراسم ديگه جناب هري رو كلي متعجب كرديم البته هنوز هم خودم هم متعجب هستم يعني ما بوديم كه داشتيم كادو ميداديم!!!! وا اسفا !!!! چه كنيم ديگه عضو كلوپ با مرامها شدن اين عواقب رو هم داره ( بيچاره اون شازده هه يك اخطارهايي داده بود )
چند نكته :
* دعوت از اعضاي غير كلوپ با مرام براي مراسم بائوباب به عهده خودش گذاشته شده ولي حتما و بايد خانمهاي كلوپ دعوت باشند.
* از اطراف و اكناف خبر مي رسه كه يكي از آشنايان ، ادعاي مديريت و منيجينگ و ليدينگ مراسم اينچنيني يا حتي بهتر از اين كرده ، ماها كه ادعايي نداريم ولي پيشنهاد ميكنم بزرگترها به اين جوان يك فرصتي بدهند كه به ياري خدا شكوفاتر بشن و با اين كار از فرار يكي از مغزها پيشگيري بشه.
* به اون شازده هم ميگم اگر ميخواد عضو كلوپ ما بشه به خودم بگه براش پيش بقيه ريش گرو ميذارم كه راهش بدهند و دست از اين رفتارش برداره.
* بائوباب شيريني يادت نره كه خيلي ازت انتظار داريم يعني مي خواهيم از اون اختيارات بائوبابي ات استفاده كني و مثل هميشه به بروبچ مجموعه درس مرام و ادب و نزاكت و دست و دلبازي بدي تا ديگه از اون مدايحي كه فافا در رثاي تو سر داده به گوش جهانيان نرسه ، آره قربونش ، ببينم چه جور آبرو داري مي كني؟؟؟؟!!!!!
* تاخيرم در شرح ماوقع به خاطر كابل بازي مخابرات چي ها بود من سر از كار اين جماعت در نميارم.
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر رفت
باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود