چند روز پيش بود كه اين غزل زيبا رو از سايه ديدم. واقعا زيبا و فوقالعادهس. ديشب وقتي داشتم اين غزل رو آماده ميكردم كه بگذارم توي وبلاگ بائوباب يك CD آورد و گذاشت توي دستگاه، كنسرت همنوا با بم استاد شجريان.
زياد اهل گوش دادن به موسيقي آن هم از نوع شجريان نيستم اما وقتي بائوباب روي دقيقه 32 كليك كرد، تازه فهميدم كه بائوباب چي ميخواد بگه.
كنسرت در فضاي سالن وزارت كشور با نورپردازي فوقالعاده و دكوري بسيار زيبا از ارگ بم ويرانه كه پشت سر گروه جلوهي ويژهاي داشت و آواز شجريان كه همين ابيات رو در بيات كرد (اين رو من نميدونم، بائوباب ميگه) اجرا ميكرد.
براي اولين بار بود كه اينقدر دوست داشتم شجريان گوش بدم. فوقالعاده زيبا و حزين اجرا شده بود. شايد تا آخر شب 7-8 بار پشت سر هم اين يك قسمت رو گوش دادم.
براي همين از بائوباب خواستم كه اين قطعه رو آماده كنه براي وبلاگ. بائوباب هم كه از خدا خواسته اين كار رو كرد.
شما هم بشويد، و نظر بدهيد.
(6 دقيقه)
برسان باده كه غم روي نمود اي ساقي
اين شبيخون بلا باز چه بود اي ساقي
حاليا نقش دل ماست در آئينه ي جام
تا چه رنگ آورد اين چرخ كبود اي ساقي
ديدي آن يار كه بستيم صد امّيد در او
چون به خون دل ما دست گشود اي ساقي
تيره شد آتش يزداني ما از دم ديو
گر چه در چشم خود انداخته دود اي ساقي
تشنه ي خون زمين است فلك، وين مه نو
كهنه داسي است كه بس كشته درود اي ساقي
منّتي نيست اگر روز و شبي بيشم داد
چه ازو كاست و برمن چه فزود اي ساقي
بس كه شستيم به خوناب جگر جامه ي جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود اي ساقي
حق به دست دل من بود كه در معبد عشق
سر به غير تو نياورد فرود اي ساقي
اين لب و جام پي گردش مِي ساخته اند
ورنه بي مي ز لب و جام چه سود اي ساقي
در فرو بند كه چون سايه درين خلوت غم
با كسم نيست سر گفت و شنود اي ساقي