طبق معمول منم و پنجشنبه جمعه و زواره. اما اين هفته با هفتههاي ديگه خيلي تفاوت داشت ....
پنجشنبه بعدازظهر، هوا گرمه، اما ابرها دارن بالا ميان، بايد برم يك جايي اطراف زواره توي بيابون، 50 كيلومتر راه، اصلا حال و حوصله ندارم، شرط ميگذارم، اگه بارون گرفت من ميرم وگرنه اصلا حال ندارم برم.
نماز ظهر و عصرم رو نخوندم، پيش خودم تصميم ميگيرم سر خدا رو كلاه بگذارم، ول كن حال ندارم نماز بخونم، ميرم اونجا نيم ساعت راه كه بيشتر نيست، عوضش دو ركعتي ميخونم ...
بارون شروع شد، من حركت ميكنم، باران شديد و شديدتر ميشه، برف پاك كن جواب بارون رو نميده، كنار جاده پر از آب شده، هنوز 20 كيلومتر نرفتم، آب اطراف جاده كه 2 -3 متري پايين تر از سطح اصلي جاده است رو پر كرده، چند كيلومتر جلوتر آب سطح جاده رو گرفته،10-20 سانتي بيشتر نيست، دل رو ميزنم به دريا، از وسط آبها رد ميشم، باز چند متر جلوتر، اينبار 50 سانتي متري آب هست، چند دقيقه ميايستم و بعد حركت از بين آب، آب ماشين رو از جا ميكنه و 1 متر اون طرف تر زمين ميگذاره، صداي تق تق ماشين در مياد، توي اون شرايط ديگه جلو رفتن به صلاح نيست، بارون هم كه قصد نداره بند بياد، تصميم ميگيرم كه برگردم، تلفن ميزنم كه من نميرم، سيل جاده رو برده، نميشه رفت، بر ميگردم.
اولين آب گرفتگي رو با زحمت دوباره رد ميكنم، به دومي ميرسم، سطح آب بالاتر اومده تا نزديكي آب ميرم اما ميترسم جلوتر برم، سطح آب خيلي بالا آومده و شدت گرفته، پلوس ماشين از ميشكنه، بين نيم تا يك متر آب اطراف ماشين جمع شده، چرخ ماشين كنده شده و رفته از جام نميتونم تكون بخورم، هرچي دعا و ذكر بلدم ميگم، از شدت بارون نميشه از ماشين هم بيرون پريد، بيرون رو كه نگاه ميكنم رعد و برقه كه به زمين ميخوره، هرچي نگاه ميكنم بالاترين ارتفاع تو همه اون دشت من هستم، اگه يه برق بخوره به ماشين چي؟؟؟؟، اصلا از ماشين پياده ميشم زير بارون، اگه برق به خودم بخوره چي؟؟؟؟ بالاخره ماشين يا زير بارون، توي همون حال ميمونم، به داييم زنگ ميزنم و قضيه رو ميگم و در خواست بكسل ميكنم، نيم ساعتي ميگذره، سطح آب يكدفعه فروكش ميكنه، خان دايي ميتونه با ماشين از بين آبها رد بشه و خودش رو به من برسونه، ماشين رو به ماشينش ميبنده و از وسط آبها ميكشه و مياره بيرون، چند دقيقه بعد .... ديواري از آب به ارتفاع 4 متر جاده رو پر ميكنه، ما و البته بقيه ماشينها بالاي يك سرابالايي وايساديم، تا ساعت 11 شب هم همونجا ميمونيم تا آب باز فروكش كرد و من به خونه رسيدم.
نكته اخلاقي:
نماز رو كه دو ركعتي نخونديم هيچ، زير بارون كنار جاده هم كه خوندم هيچ، نماز آيات هم واجب شد اونم هيچ، يه 100 ركعتي هم نذر و نياز كرديم تا من باشيم ديگه نخوام سر خدا كلاه بگذارم ...
پ.ن:
فقط چند دقيقه مونده بود تا اولين چيزي كه شنبه صبح روي در دانشكده ميبينيد يك برگه A4 مزين به عكس و اسم بنده باشه ...