نطق پيش از دستور:
1) چندتا مطلب پشت سر هم تو وبلاگ يكي از دوستان خوندم، نميدونم چرا بي اختيار اين شعر تو ذهنم تداعي شد، به هر حال اتفاقاتي افتاد كه بخش سوم حافظ رو به اين شعر اختصاص دادم.
2) ميخواستم يك چند خطي توضيح عاميانه و شايد كمي طنز آلود به اين معني هم اضافه كنم كه بعد از نوشتن ديدم شوخي و جديش كنار هم جمع نميشه، بنابراين گذاشتم براي بعد.
3) راستي نظرتون راجع به اين سري مقالات چيست؟؟ اصلا ادامه بدم يا آخرينش باشه؟؟ (حال نداشتم نظر سنجي بگذارم، خواهشا نظراتتون رو در لابلاي كامنتها قرار دهيد، با تشكر)
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نيست *** در حق ما هر چه گويد جاي هيچ اكراه نيست
زاهد كه ظاهر پرست است از حال ما آگاهي ندارد؛ هر چه درباره ما بگويد جاي هيچگونه كدورت نيست.
ظاهر پرست: در بيت مراد كسي است كه تنها به ظاهر دستورهاي دين توجه دارد.
* در تذكرهالاولياء در ذكر حسين منصور حلاج آمده است: «آن روز كه ائمه فتوي دادند كه او را ببايد كشت جنيد در جامه تصوف بود، نمينوشت و خليفه گفته بود كه خط جنيد بايد، جنيد دستار و دراعه در پوشيده و به مدرسه شد و جواب فتوي نوشت كه «نحن نحكم بالظاهر» يعني بر ظاهر حال كشتني است و و فتوي بر ظاهر است اما باطن را خداي داند.» با توجه به اشعار حافظ و اينكه زياد با حلاج حال كرده احتمال ميره كه اين بيت مقصود جنيد باشه.
* ظاهر پرست ميتونه اشاره به يكي از فرق اسلامي كه معروف به اهل ظاهرند و موسس آن داوود ظاهري است نيز باشد. نظريه اين گروه اگر اشتباه نكنم استفاده از ظاهر قرآن و سنت ميباشد و با راي و قياس و استحسان و تقليد و استصحاب مخالفند.
به هر حال حكم به ظاهر دادن در شرع است.
در بيت دوم زهد در برابر عرفان قرار گرفته، اين ما، يك عارف است، زاهدي كه به ظواهر توجه دارد از حال عارفان اهل معني كه به اصل قضايا توجه دارند را درك نميكند و هرچه درباره عارف بگويد جاي كدورت نيست. (هميشه ظاهربينان براي بقيه مشكل ايجاد ميكنند، نبايد رنجيد)
در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست *** در صراط مستقيم ای دل کسی گمراه نيست
كسي كه در راه عرفان قدم بر ميداره هرچه پيش آيد خير و صلاح است، زيرا در راه راست گمراهي براي كسي وجود نداره.
* طريقت در اصل در تصوف به تزكيه باطن ميگويند، در مقابل شريعت كه تزكيه ظاهر است و راهيست كه انسان را به خدا ميرساند.
* صراط مستقيم برگرفته از آيه 5 سوره حمد است. در واقع اين بيت توضيح دهنده بيت قبليست، ميشه گفت باز هم كنايه ميزنه به همون ظاهر پرست و ميگه راه ما (سالك) درسته، در راه راست كسي گمراه نيست و به همين خاطر نبايد رنجيد.
تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند *** عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست
پيادهاي را ميرانيم تا وضع بازي چه شود. صفحه شطرنج رندان جاي جولان شاه نيست.
چه بازي رخ نمايد: چه بازي پيش بيايد، البته ميشه گفت كه ايهام به مهره رخ شطرنج هم دارد.
بيدق: همون سرباز شطرنج خودمون (كلا اين بيت در صفحه شطرنج ميچرخه)، عرصه: صفحه شطرنج، مجال: جولانگاه (امكان حركت)
اينجا حافظ اشاره ميكنه به بازي شطرنج كه وقتي به قول معروف آدم تو بازي گير ميكنه معمولا با سرباز بازي ميكنه تا موقعيت مناسب، نه با شاه، فعلا موقع حركت شاه نيست.
شايد هم ميگه فعلا مجال نيست كه با بزرگان دفتري!!! درافتاد، فعلا با پيادگان ميريم تا چه بازي رخ نمايد ...
چيست اين سقف بلند ساده بسيارنقش *** زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست
اين سقف بلند ساده كه نقش بسيار دارد چيست؛ هيچ دانايي در جهان از اين نكته پيچيده اطلاع ندارد.
* ساده: بي نقش و نگار، ساده در اينجا صفت براي سقف بلند بسيار نقش است و خوب اين يك تناقض است، اگر ساده را به اصطلاح عمراني!!!!! هم بگيريم (سقف ساده يعني سقف مسطح) باز هم تناقض است چون در جاهاي ديگر آسمان به گنبد و طاق تشبيه شده است.
يكي از مفسرين اين حالت رو به روز و شب آسمان نسبت ميدهد كه در روز بسيار ساده و يكدست و در شب پر نقش و نگار ميشه …
اين چه استغناست يا رب وين چه قادر حکمت است ***کاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست
خدايا اين چه بينيازي و حكمتي نيرومندي است؛ كه اين همه زخم پنهان هست و امكان آه كشيدن نيست.
* استغنا: بينيازي؛ در اصطلاح صوفيان مقام بينيازي خداونديست كه همه دنيا در آن به پشيزي نيرزد.
قادر حكمت: شايد علم حكومت خداوندي.
تو صاحب چه حكمت بالغه و مسلطي هستي كه ما بندگان اين همه درد پنهاني داريم و امكان اينكه با آه درد خود را به گوش تو رسانيم، نداريم (اين همه درد به ما دادهاي ولي اجازهي اينكه آنها را به پيشت ابراز كنيم را به ما نميدهي).
صاحب ديوان ما گويی نمیداند حساب *** کاندر اين طغرا نشان حسبه لله نيست
صاحب ديوان ما گويي حساب سرش نميشود؛ زيرا در اين حكم اثري از حسبهلله نيست.
* صاحب ديوان: وزير امور اقتصاد و دارايي (دو نقطه دي)
طغرا: خطوط كج و پيچ در پيچ ميگن، نامهاي كه براي گرفتن مقرري به افراد ميدادند با اين خط مينوشتند. يه چيزي تو مايه مهر و امضاي امروزي
حسبهلله: در راه رضاي خدا. اين كلمه گويا بر مهري بوده و بالاي نامههاي انفاق و بخشش در گوشه چپ ميزدند.
سودي ميگويد: «در روم در احكامي كه در زمان سلاطين سالفه نوشته ميشده ديدهام كه لفظ «حسبه» را مينوشتند و كلمه الله را نمينوشتند» يعني آن را مختصر كرده بودند.
براي اين بيت هم ميتوان دو معني در نظر گرفت:
1) وزير دارايي گويي حساب سرش نميشود زيرا در نامه من حسبهلله نزده، يعني مقرري رايگان (وام بدون بهرهاي، چيزي ...) براي من در نظر نگرفته
2) «گويي نميداند حساب» اشاره به روز حساب دارد، بدين ترتيب وزير مذكور را به روز حساب تهديد كرده. مگر به قيامت اعتقاد ندارد كه ....
هر که خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو *** کبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست
هركسي كه ميخواهد بگو بيايد و هرچه ميل دارد بگويد؛ در اين درگاه تكبر و ناز و افاده و پردهدار و دربان نيست.
* اين درگاه مراد درگاه خداونديست.
بر در ميخانه رفتن کار يک رنگان بود *** خودفروشان را به کوی می فروشان راه نيست
به در ميخانه رفتن كار يكرنگان است؛ اهل ريا و خود فروشي راهي به كوي ميفروشان ندارند.
* به نظر حافظ مي و مستي به صداقت و صفاي قلب رابطه دارد چون آدمي كه مست ميكنه معمولا چون چيزي حاليش نيست به واقعيات اشاره ميكند و بي آبرويي و رسوايي ندارد اما رياكاران و دروغگويانند كه از مست شدن ميترسند چون ...
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست *** ور نه تشريف تو بر بالای کس کوتاه نيست
اگر ايرادي هست از قد و قواره بي تناسب ماست؛ وگرنه خلعتي كه تو بخشيدهاي براي قد و قامت كسي كوتاه نيست.
* سودي ميگه: «ملاي لاري حكايت ميكرد كه روزي قوام الدين حسن به خواجه خلعتي ميپوشاند و اين خلعت نسبت به قد خواجه كوتاه ميآيد. مثل اينكه قد و بالاي خواجه از حد اعتدال متجاوز بوده. پس قوام الدين به طريق لطيفه به خواجه ميگويد تشريف ما كوتاهي كرد. خواجه هم بالبداهه اين بيت را ميسرايد.»
بنده پير خراباتم که لطفش دايم است *** ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست
بنده پير خراباتم كه لطف او هميشگي است؛ وگرنه لطف شيخ و زاهد گاهي شامل حال من ميشود و گاهي نه.
* پير خرابات مرشدي تصوري با سعه صدر كامل است. او با بلند نظري همه بندگان خدا را به چشم مرحمت مينگرد، مقيد به ثواب و گناه نيست، پس لطف او پيوسته به يك قرار است و قابل اعتماد. ولي شيخ و زاهد به جهات مختلف رنجيده ميشوند و ايراد ثواب و گناه ميگيرند، چنينند كه گاهي بر سر لطفند و گاهي قهر و غضب دارند.
حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالی مشربيست *** عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نيست
اگر حافظ بر بالاي مجلس نمينشيند از بلند نظري اوست؛ صدر و ذيل مجلس براي او تفاوتي ندارد؛ عاشق دردي كش توجهي به مال و جاه ندارد.
* بر صدر نشستن ايهامي از قبول مقام و منصب دارد، يعني اگر حافظ مقامات دولتي را نميپذيرد از بلند نظري اوست. عاشق عارف در بند مال و مقام نيست.