تب سياست
تا پارسال تو يك مدرسه ابتدايي تدريس مي‌كردم، اوقات خيلي زيبايي بود، با آنكه اون موقع توي بدترين شرايط روحي و رواني بودم اما همين سر و كله زدن با بچه‌ها دواي روحيي بود كه وصفش تو عبارت نمي‌گنجه
تو اين شرايطه كه آدم بعضي وقتها آرزو مي‌كنه كاشكي بچه بودم، كاشكي همه دلي صاف و ساده مقل اين بچه‌ها داشتن. همونهايي كه اگر سرشون داد مي‌زدي گريه‌شون مي‌افتاد، همونايي كه از در مدرسه كه وارد مي‌شدي از سر و كولت بالا مي‌رفتن و آقا آقايي راه مي‌انداختن كه آدم تموم خستگيهاش به در مي‌شد.
راستش رو بگم توي اون مدت من به ظاهر معلم بودم اون كلاس اوليها شاگرد اما حقيقت اين بود كه درسهايي كه از بچه‌ها گرفتم به تموم درسهايي كه دادم پيشي داشت.
اين مقدمه رو گفتم كه ....
امروز به صورت اتفاقي از در مدرسه رد مي‌شدم كه به دلم زد يك سلام و عليكي با معلمان قديمي بكنم، اتفاقا خوب موقعي رسيدم، روز معلم بود و خوب آدم وقت شناس يه چيزي اين وسط دستش رو مي‌گيره.
چندساعتي رو با بچه‌ها سر و كله زدم، مخصوصا كلاس اولي‌ها، اينقدر دلپذير بود كه رفتم درخواست دادم براي سال بعد يك كلاس برام باز كنم، گفتم هرجا سر كار باشم و هر جا باشم لذت اين بچه‌ها يه چيز ديگه‌س و هر جور شده ميام.
تب مبصر كلاس شدن توي بچه‌هاي اولي بالا گرفته بود، يكي از همن بچه كلاس اولي‌ها اومد و اين كاغذ رو به من داد ..... (خودتون ببينيد)
امروز چيزهاي ديگه‌اي هم ديدم و شنيدم كه تا 3-4 ساعت گيج بودم و اگه يك سري معذورات نبود حتما توي وبلاگ ذكر مي‌كردم. شايد يكي از دلايلي كه خواستم دوباره معلم بشم همينه، اين خانه از پايبست ويران است.
يادگاري (2)
در ساعت۱۲:۲۲ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

اینم کامنت
شماره حسابو داری که؟:D

 
در ساعت۱:۰۶ قبل‌ازظهر, Blogger سپار نوشته ...

ديگه بچه هاي اين دوره زمونه ميدونن با چه حربه هايي به قدرت برسن. حالا معلوم نيست از كي و كجا ياد گرفتن؟؟

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است