دلسرد
‌‌‌‌
قصه ام ديگر زنگار گرفت:
با نفس هاي شبم پيوندي است.
پرتويي لغزد اگر بر لب او،
گويدم دل: هوس لبخندي است.
‌‌
خيره چشمانش با من گويد:
كو چراغي كه فروزد دل ما؟
هر كه افسرد به جان، با من گفت:
آتشي كو كه بسوزد دل ما؟
‌‌‌
خشت مي افتد از اين ديوار.
رنج بيهوده نگهبانش برد.
دست بايد نرود سوي كلنگ،
سيل اگر آمد آسانش برد.
‌‌‌
باد نمناك زمان مي گذرد،
رنگ مي ريزد از پيكر ما.
خانه را نقش فساد است به سقف،
سر نگون خواهد شد بر سر ما.
‌‌‌
گاه مي لرزد با روي سكوت:
غول ها سر به زمين مي سايند.
پاي در پيش مبادا بنهيد،
چشم ها در ره شب مي پايند
‌‌‌
سهراب سپهري
مرگ رنگ
يادگاري (3)
در ساعت۱۱:۰۰ قبل‌ازظهر, Blogger توسن نوشته ...

Welcome!!

 
در ساعت۴:۴۱ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

توبه كردم كه دگر باده پرستي نكنم
نخورم مي ، نكشم عربده ، مستي نكنم
مست بودم كه چنين توبه ز مستي كردم
توبه كردم كه دگر توبه ز مستي نكنم
ممد جان ! شعر هم مي خواهي بنويسي از اين شعرها بنويس كه توش عربده و مستي و عرق و ورق و زرورق باشه . اين شعرهايي كه مي نويسي خيلي پاستوريزست .

 
در ساعت۹:۴۹ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

چرا آپدیت نمیکنین؟؟؟؟؟؟؟
خوبه دو نفرین !!

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است