سلام
اول از همه عيد گذشته رو به تمام بر و بچههاي وبلاگ خودم و وبلاگ دوست و همسايه تبريك عرض ميكنم.
اين كه تو اين چند روز نبودم خوب يه امر طبيعي بود. مسلما من هروقت 2 ساعت وقت خالي پيدا كنم به قول بر و بچ رو به زواره ميكنم.
هر چند بر خلاف عادت اين دو سه روز نرفته بودم. يعني بليط هم گرفتم كه برم اما در آخرين لحظه منصرف شدم (با زبون خوش منصرفم كردند). اما عين اين سه روز رو خونهي يكي از بستگان افتاده بودم (هوار بودم) و از اونجايي كه اونجا تلفن مستقيم موجود نيست از اينترنت و چت و .. دور افتادم.
خوب بگذريم. بزنم به تخته مثل اينكه اين وبلاگ داره رو دور ميافته. ديگه هي نبايد دنبال اين و اون بدوم و التماس و پاچه خواري و ... كه جون بچههاتون 1 خط مطلب بنويسيد. خدا رو شكر چشمك و دوست جديدمون بنيامين من رو شرمنده كردند.
ديگه دوستان ميتونند به وبلاگ ما هم سر بزنند جون ديگه مجبور نيستند خزعبلات من يكي رو به زور بخونند و مطالب خوب هم پيدا ميشه.
اين همه صغري كبري چيدم مطلب اصلي يادم رفت كه چي ميخواستم بگم.
راستي قول داده بودم يك شعر از اون كتابه عتيقه بنويسم. اما به دو دليل ننوشتم. اول اينكه كتابه بد جور در حال پودر شدنه. من هم حيفم مياد و دوميش اينكه هر شعري خواستم بنويسم يه تكهش كم بود و افتاده بود و يا اونايي هم كه بود به دلم نميچسبيد.
اما يك دو بيتي داره كه خيلي قشنگه. شايد شنيده باشيد اما چون مرحوم پدر بزرگم عاشق اين دو بيت بود براي شادي روحش هم كه شده اون رو اينجا ميارم.
عمريست كه دمبهدم علي ميگويم
در حال نشاط و غم علي ميگويم
يك عم علي گفتهام، ان شاء الله
تا آخر عمر هم علي ميگويم
صغير اصفهاني
والسلام