عشقبازي به همين آساني است...
كه دلي را بخري
بفروشي مهري
شادماني را حراج كني
رنجها را تخفيف دهي
مهرباني را ارزاني عالم بكني
و بپيچي همه را لاي حرير احساس
گره عشق به آنها بزني
مشتريهايت را با خود ببري با لبخند
* * *
گفتمش خالي است شهر از عاشقان
اينجا نماند، مرد راهي تا هواي كوي ياران بايدش
گفت
چون روح بهاران گريد از اقصاي شهر
مردها جوشد ز خاك
آنسان كه از باران گياه
وآنچه ميبايد كنون،
صبر مردان و دل اميدواران بايدش