اول از تمام دوستانی که در نظرات خود در مورد مطلب قبلیم دست به فرافکنی و مظلوم نمایی زدهاند تشکر میکنم.
ولی بازم در مورد مظلومیت اونوریها هر چی بگم کم گفتم، امیدوارم تو این نوشته حق مطلب ادا بشه.
اردو جنوب امسال با تمام خوبیها وبدیهاش و حوادث تلخش تموم شد، اما دوباره حقوق خانمها لگدمال شد. کاری به کل اردو ندارم که هر وقت بستنی خونشون کم میشد یا ویتامین ث شون کم میشد مسُِولین اردو در اسرع وقت اقدام به رفع این نقیصه میکردند و بچهها تو اتوبوس ما سر یک جرعه آب ……..* میکردند.
کاری هم به این ندارم که تو طلاََییه به اونا ساعت 1 ناهار دادند ولی ماها رو تا ساعت 4.5 که رسیدیم اهواز هویجم دستمون ندادند.
روز آخر بود نماز صبح رو تقریبا اراک خوندیم و راه افتادیم، کم کم احساس کردم سر و صدا داره مییاد، کنجکاو شدم ببینم صدا از کجاست، بعد از کلی تلاش فهمیدم این سر و صدا از شکممه، نگو بنده خدا گشنشه، هیچی رفتم پیش مسؤل اتوبوس گفتم اخوی بچهها التماس دعا دارن، بنده خدا از زور شرمندگی سرخ و سفید شد و شروع کرد به سرفه کردن، منم شرمنده شدم كه این بنده خدا رو ناراحت کردم، اومدم برگردم دیدم یک آشغال کیک در دست اون اخویه، نگو طفلکی هول شده کیک پریده تو گلوش، دیدم اینطوریه گفتم اشکال نداره ولی منم بازی، نه!!! این بنده خدا نسبت به تمام بچهها مسول بود گفت: نه. 3 تا کیک مونده نمیشه یکیشو بدم به تو، سرتون رو درد نیارم طی نیم ساعت مسابقهای رو تدارک دید و به 3 نفر اول کیکها رو داد. هیچی، تا تهران تو این فکر بودم که اتوبوس اونوریها که جلو ما حرکت میکرد چرا هیچ جا نگه نمیداره تا چیزی بخرن بچههاشون از گشنگی …. نشن، چون بالاخره ما یک روکش اتوبوسی چیزی گیر میاریم میخوریم ولی اونا چی؟
اینا رو گفتم دلتون رو بسوزونم اما اینو میگم دماغتونم بسوزه، ساعت 10 رسیدیم جلو دانشکدهي اقتصاد، پیاده شدیم. دیدم این یارو گوشیم داره زنگ میخوره برداشتم، دیدم اخوی امیر مسول اتوبوس خواهرانِ که میگه 3 تا بچهها رو تیز بردار بیار دم اتوبوسِ ما، یکم بار هستش، رفتیم کمک که بارا رو بیاریم که تو اتوبوس اونا به 2 تا جعبه مشکوک بر خوردم، دراش رو که باز کردم دیدم به به!! یک جعبه کیک و یک جعبه نخود کشمش، هیچی، رفتم پیش اخوی امیر گفتم اینا چیه؟ گفت اضافه اومده، دیشب بعد شام دیدم کیک و ساندیس زیاده یکی یک ساندیس و هر کی خواست یک کیک دادیم، صبح هم صبحانه کیک و ساندیس دادیم که البته هرکی خواست 2 تا کیک هم میتونست برداره، نگو مسول تدارکات که خودشون بودن یادشون رفته! سهم اتوبوس ما رو بدن، بعدشم برا اینکه اسراف نشه دادن دوستان استفاده کردن.
نکته قابل توجه این که هیچ عمدی در کار نبوده و بنده خدا فکر کرده کیک و ساندیس زیاد تهیه شده اونم که حتما مال خواهراس.
جالبتر این بود: از بچههایی که تو اتوبوس اونا میرفتن میپرسیدیم اونجا چه خبره میگفتن: خفن بازاره، همش زیارت عاشورا و سخنرانی، ما هم میریم استفاده میکنیم و منم چه ساده.
------------------
*……..:ایثار