جمعه با جوونهاي فاميل رفته بودم سينما، اونم فيلم « بازنده » به كارگرداني آقاي قاسم جعفري. زياد از كارهاي اين كارگردان خوشم نمياد، حرفهاي قشنگي ميزنه ولي از شكل و شمايل كارهاش خسته ميشم چون معمولا بيننده رو به محيطهاي مه آلود و مشعشع مي بره و غالبا از رنگهاي تيره در پسزمينه كارهاش استفاده ميكنه. اما تو فيلم « بازنده » كمي روشنتر كار كرده بود هرچند كه درباره موضوعي نامفهوم و گنگ كه هنوز براي افكار عمومي روشن نشده فيلم ساخته. استفاده از پسزمينه جنگلهاي شمال، فضاهاي باز شهري، فضاهاي پر نور داخلي و ماشينهاي خوش رنگ كه ممكنه به خاطر اصرار شركت سازنده ماشين استفاده شده باشه جلوه جذاب بصري به فيلم داده.
بس كه تو دوران دبيرستان دوست داشتم در جريان سياست كشور باشم و آخرهاش جنگ و دعواي رياست جمهوري كرده بودم ديگه خسته شدم چون حرفهاي هيچ وري رو نمي تونستم قبول كنم در ضمن سال چهارم هم كه همه چيز جز درس تخته بود، تصميم گرفتم تو دانشگاه هيچ فعاليتي نكنم و عضو هيچ فرقه اي نشم يا به قولي سيب زميني بشم و با كار مملكت كاري نداشته باشم. دو سال از رياست آقاي خاتمي گذشته بود ولي التهابات اون دوران ادامه داشت يادمه بدم نميامد يه حالي از جريان مدعيان اصلاحات گرفته بشه چون خيلي دور برداشته بودند، بالاخره نمره’ ديكته ننوشته، هميشه بيسته و تا ميتونستند ميتاختند( البته و البته منظورم از حال گيري، هيچ وقت ترور و تير زدن به كله مردم نبود و نيست.) تا رسيد به تير ماه و اتفاقات اون برهه كه چون من درون حركت نبودم چيزي نميگم اما مساله اي كه من رو هنوز آزار ميده ( اگر نخوام به بعضي اهانتها كه اتفاق افتاد اشاره كنم) نحوه برخورد با دانشجويان بود چه كساني كه سركوب كردند و چه كساني كه از دانشجويان سواستفاده كردند و مي كنند و چه كساني كه دانشجو رو سپر منافع خودشون كردند. اگر دقت كنيد هنوز آثار ماتاخر اون ماجرا در بطن جامعه حيات داره چنانچه بعضي از كانديداهاي رياست جمهوري از اين آثار بي نصيب نبودند، بعضي دچار كتمان شدند و بعضي در پي قهرمان شدن. بي خيال، عشق است ديب دميني
در جايي از فيلم « بازنده » گفتگويي رد و بدل شد كه جمله اي از اون خيلي به دل من نشست با اين مضمون « در جايي كه همه چيز اشتباهه، درست بودن هم اشتباهه » البته فرد مقابل، در جواب از خطرناك بودن اين ديدگاه گفت كه من هم قبول دارم ولي ....
اخيرا تو سينماي ما مد شده كه آخر فيلمها رو به عهده بيننده بگذارند و اين نوآوري ديگه داره به يك كليشه تبديل ميشه مثل فيلمهاي هندي كه آخرش با شادي و عروسي و بخشش بزرگترها همراه ميشه. بايد كمي توجه كنند كه ديگه همه فيلمها اينطوري تموم نشه. پايان مبهم اين فيلم با توجه به ماحدث مبهم تاريخي و ماجراي مبهم، بسيار به جا و شايسته بود ولي الگوي مشابه كه در فيلم « ماهي ها *** ميشوند » به كار گرفته شده از نظر من بي جا بود و جز خراب كردن قصه’ قشنگ فيلم فايده اي نداشت. ( من ميدونم كه شما اسم اين فيلم رو بلديد ولي از اونجايي كه كلمه اي كه جايش *** گذاشتم به خاطر درايت آقايون در بعضي مواقع فيلتر ميشه مجبور شدم اينطوري بنويسم)
از « خيلي دور ، خيلي نزديك » آقاي ميركريمي زياد شنيدم گويا كلي جايزه جشنواره فجر هم برده. بروبچ هماهنگ كنيد وقتي اكران شد با هم بريم ببينيم. اميدوارم تا وقت اكران باشم.
ايول!! مثل اكثر ايراني ها كه درباره’ همه چيز صاحب نظرند، من هم درباره سينما گوشه اي از نظراتم رو گفتم. ايشالا در آينده اي نزديك راجع به طبابت، نجوم، نانوتكنولوژي، سياست، مذهب، فوتبال، از همه بهتر نيكول كيدمن و از همه بدتر سربازي .... مينويسم.