فود كرتي
‌‌‌
پشت فرمون بودم كه صداي وزوز موبايل دراومد. ساعت 12 ظهر بود و من به سمت دانشگاه مي‌رفتم. شماره برام نا آشنا بود. جواب دادم. با سلام اول صدا شناسايي شد. محمود يكي از بچه‌هاي واقعا بامرام روزگار (از بامرامهاي واقعي نه اونايي كه تو اين وبلاگ‌ها دور هم جمع شده‌اند)
بعد از تعارفات مخصوص محمود (فحش دادن و جك گفتن به جاي سلام و احوال‌پرسي) گفت كه بعدازظهر ساعت 8 فلان‌جا تو شهرك غرب مي‌بينمتون. شام مهمون من هستيد. در ضمن شماره مبايل رو بگو به اونم زنگ بزنم.
خوب بعد از تماس محمود بهترين كار تماس گرفتن با عناصر گروه بامرامها بود كه به محض شنيدين مال مفت تو سه سوت دور هم جمع مي‌شوند (همون آتش زدن بال سيمرغ افسانه‌اي). قرار شد من برم دنبال بني و هري هم خودش بياد.
خلاصه تا ساعت 9 طول كشيد كه همه دور هم جمع بشوند و ساعت 9.5 بود كه هري پا در فودكورتي نهاد و لشگر بامرام دنبال اونها وارد شد.
هري از اون پايين با همه تموم كرده بود كه من استيك فلايويل (يا يه‌چيزي تو همين مايه‌ها) اسپانيايي مي‌خوام. حدود 1 ساعت توي رستوران چرخيديم و هركدوم سفارشهاي مختلفي رو ارائه مي‌دادند.
گروه بامرامها پيرو آيه "كلوا واشربوا ما استطعتم من قوه" وقتي سر كيسه رو شل ديدند تازه رفتند تو سفارش غذاهاي گوناگون از ايتاليايي و اروپاي شرقي گرفته تا مديترانه، اسپانيايي، چيني و لبناني و آخر سر هم غذاهاي لذيذ ايراني به همراه دوغ و نوشابه و سالاد و ماءالشعير و .... هر چي بود من و هري يك سري بهش زديم و همينطور سفارش پشت سفارش بود كه محمود بنده خدا مياورد و روي ميز ما مي‌گذاشت.
ساعت 11 بود كه ديگه از خوردن خسته شديم، تازه ديديم كه محمود با يك سيني غذا از راه رسيد و تازه خودش مشغول خوردن شد. در اين هنگام بود كه هري حمله نهايي به سالادها رو اغاز كرد و پا به پاي محمود كه غذا مي‌خورد انواع سالادها رو نوش مي‌كرد.
بچه‌هاي اضافي بعد از خوردن غذا دك شدند. ديگه ما 4 تا مونده بوديم. محمود هنوز مشغول بود. ميز كنار دستي ما يك --------------------------------------------------------------------------------------- محمود سريع كتش رو برداشت و بقيه هم به دنبالش روان. توي اسانسور --------------------------------------- هري رفت دنبال ماشينش، من و ايدزو هم رفتيم تا ماشين من رو بياريم. وقتي با ماشين رسيديم خبري از ------------------------ بني شروع كرد به فحش دادن كه ما رو پيچوندن. هنوز چند قدم جلوتر نرفته بوديم كه ديديم هري مثل آدمهايي كه دو تا چيز از آسمون سرشون اومده كنار خيابون وايساده. در اولين اقدام خابوند زير گوش من و ديگه چيزي نگفت.
ساعت تقريبا 11.5 بود. مراسم بعدي قل‌قل بود. ماشين‌ها رو سوار شديم و به سمت جاده امامزاده داوود و جايي كه محمود نشون مي‌داد حركت زديم. هري هم ابتكار زد و را 2 دقيقه‌اي رو با يك دور شمسي، قمري توي تهرون 30 دقيقه بعد ما رو رسوند اونجا. جاتون خالي اما تا ساعت 1.5 هم اونجا هماره با چاي و قليان كه اونموقع شب نسيم ملايمي هم ما رو همراهي مي‌كرد خيلي صفا داد.

** نكته جالب مرحله اول مقدار پول خرج شده بود كه چشم هر بامرام و بي‌مرامي رو از حدقه در مي‌آورد. چيزي بالغ بر 150000 تومان براي 5-6 تا بامرام (فكر كنم يك چيزي تو مايه‌هاي 10000 تومنش رو فقط من و هري و كمرباريك خورديم)
‌‌‌
** ایول، بنی کم آوردی!!! دیگه برا من نقشه نچینی بشینی با این و اون مذاکره کنی ها که بد می بینی؟؟ :))
شماره تلفن حاجی هم هست.:))
يادگاري (9)
در ساعت۶:۰۶ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

سلام. امیدوارم که با یک ضربت ایزایی همتون برید تو مایه اس اس که از دماغتون در بیاد تا یادتون تنره که تک خوری خوب نیست. حالا خودمون خوش گذشت؟؟؟؟؟؟به جناب سروان هم بگید کم کم خودشو عادت بده به کم خوری؟

 
در ساعت۱۲:۵۹ قبل‌ازظهر, Blogger سپار نوشته ...

من كم بيارم؟؟ اونم پيش تو؟؟ وا اصفا كه توي پاپتي فكر كني من پيشت كم آورده باشم.آقا پسر اون مذاكراتي كه من انجام دادم خيلي هم جدي بود و اگر خودت پا پس نمي كشيدي مرامي تا ته قصه مي رفتم، اگر هم مي خواستم سر به سرت بذارم و ضايعت كنم كار سه سوتمي ولي تو بچه بازي در مياري (با وجود اينكه بچه خوب و سربزيري هستي) و بعضي كاستيهايي كه خودم . خودت ميدونيم مي خواي به حساب خودت تلافي كني و با هذيان گويي هاي بچگانه و بعضا احمقانه كار خودت رو سخت تر و پيچيده تر ميكني. مثلا فكر ميكني من براي اينكه به رفتار كودكانه تو جواب داده باشم بايد حتما با پدرت تماس بگيرم در حاليكه من اصلا اين تصور رو از ماجرا ندارم واگر خودت جدا مصر به ادامه قضيه باشي حاضرم با پدرت مذاكرات رو انجام بدم. اما يه چيزي رو ياد بگير و اينكه
يا مكن با پيلبانان دوستي
يا بنا كن خانه اي در خورد پيل
اگر جدي شدي خبرم كن......
بنده هرگونه مشاركت در امور نا ميمون مثل قليان كشي را اكيدا و اكيدا تكذيب ميكنم و كليه القاب و شايعات رو به خصومت شخصي بعضي عناصر معلوم الحال مربوط ميدانم.

 
در ساعت۱:۰۴ قبل‌ازظهر, Blogger سپار نوشته ...

كوچيكه داش حرا هم هستيم. اگر منظورت از سروان منم كه بايد بگم من رو جناب ستوان خطاب كن :P
خوش تيپ تا ديدي ما وبلاگت رو شناسايي كرديم از ترست رفتي منهدمش كردي؟؟؟ نترس آبروت رو نمي بريم.

 
در ساعت۱:۰۹ قبل‌ازظهر, Blogger سپار نوشته ...

اونقدر اين بائوباب شر و ور گفته كه يادم رفت بگم جاتون رو خالي كردم. خيلي با حال بود فقط من و يكي از بچه ها لذت غذا خوردن رو فداي تنوع طلبي نكرديم و با خوردن غذاي ايروني دلي از عزا درآورديم طوري كه بقيه داشتن حسرت باولع خوردن ما رو مي خوردن.
ايول، ايول
اگر كسي مي خواست اونورا بره من رو هم با خودش ببره.
دست بانيان اين بزم درد نكنه، ايشالا هميشه پايدار و برقرار و تپل باشند.

 
در ساعت۲:۳۸ قبل‌ازظهر, Blogger بائوباب نوشته ...

ببين من پا پس نكشيدم.
من گفتم آره ؟؟؟
خودت برا خودت آره دادي جونور بعدش هم آره.....

 
در ساعت۸:۲۲ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

ایول! ایول! به شیوه بائوبابی:)

 
در ساعت۱۲:۲۰ بعدازظهر, Blogger توسن نوشته ...

سلام.
1. مي بينم كه خوش مي گذره! ايشاللا هميشه شاد باشين.حالا اين دوستتون محمود به چه مناسبتي اين سور و سات رو راه انداخته بود؟؟؟!!!
2. ولادت بانوي دردانه عالم رو به همتون به خصوص ساغر تبريك ميگم.
3.چرا وبلاگ حرا باز نميشه؟؟؟ قبلاً كه باز كه ميشد!!

 
در ساعت۴:۳۱ بعدازظهر, Blogger بائوباب نوشته ...

ميلاد بانوي دوعالم بر همگان مبارك باد.

در مورد محمود راستش من مناسبتش رو مي‌دونم اما چون محمود خودش چيزي به بچه‌ها نگفت من هم ترجيح مي‌دم راجع به مناسبتش حرفي نزنم.
در مورد حرا هم وبلاگش رو من ديدم باز مي‌شه. اما اين بشر از بس از اين كدهاي جاوا استفاده مي‌كنه بعضي وقتها سيستم قاطي ميزنه يا آنتي ويروسي چيزي بهش گير ميده. خلاصه تلاش كنيد باز مي‌شه.

 
در ساعت۱:۰۳ قبل‌ازظهر, Blogger سپار نوشته ...

تولد مادر شيعيان رو به همه بويژه اهاليه مجنون و بخصوص خانمهاي وبلاگها خودمون و دوستان و همسايگان تحنيت ميگم.

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است