گفت دیوار را با مشت خراب کن تا به من برسی .
گفتم دیوار از آجر است و سیمان . اگر میدانستی اراده ام از فولاد است و عشقم از آتش , تو خود ذوب می شدی و دم بر نمی آوردی .
گاهی دل آدم می رود . چه با صدای شکستن برگی زیر پا ، چه با دیدن دو دست تنیده در هم ، تنها می توان منتظر ماند .
گاهی دل آدم می سوزد . چه با دشنه ای از پشت و چه با نابودی رویایی در پیش . اما تنها می شود تحمل کرد.
ولی دل است دیگر . گاهی هم .... می شکند . آن وقت است که چشم و گوش و زبان می گریند . می سوزند و تاب نمی آورند . دیگر نمی شود تحمل کرد . نمی شود مدارا کرد . نمی شود حتی نفس کشید . فقط می شود هق هق کرد . لرزش وجود را به نظاره نشست و به خواب رفت .پس از خواب دوباره متولد شد . امتحانش ضرری ندارد...
حال کردید ها ؟ شله ، شله . بلند بزن .
تحفه ای بود ناقابل از ساغر تهی ( هرچی سپارجون بگه)
از این به بعد می خواهم بحث کارشناسی راجع به depress شدن از خودم در بکنم . خوب بالاخره من متعلق به همه هستم . نمی تونم خودم رو در بند لونه شغال قل و زنجیر کنم .
از وقتی این تصمیم رو گرفتم مدام این شعر ..... رو دارم برای خودم میخونم که توی یکی از بندهایش می گوید: آخر خط که می رسیم خط و درازش می کنن !
همه ماجرای به آخر خط رسیدن همین شعر ... است . یعنی آخر خطی وجود نداره . ممکن است پنچر شده باشم یا پنچر شده باشی ، پنچر شدن هم یک اتفاق طبیعی عصر بزرگراههای پر از شیشه شکسته.(ایول !!!) جاده همیشه خدا ادامه دارد . حتی وقتی به بن بست می خوریم . مدرنیسم اقتضا می کند که گاهی هم پنچر شی و بکشی کنار و لاستیک زندگیت رو عوض کنی و دوباره یا علی !
صلاحی می گوید :
کمک کنید هلش بدیم ، چرخ ستاره پنچره ******* تو آسمون شهری که ستاره برق خنجره
گلدون سردو خالی رو ، بذار کنار پنجره ******* بلکه با دیدنش یه شب ، وابشه چن تا حنجره
به ما که خسته ایم بگو خونه بهار کدوم وره
انا منتظر للپیشنهادات و للافاذات العالیه، حفظه کم الله جمیعا
ادامه دارد ...