راستش امروز شب فرخندهاي براي يكي از دوستان هم وبلاگي كه در زمان ممد اينا كمك شاياني به ما مينمودند بود. افسوس و صد افسوس كه من قول دادم اسم طرف رو نيارم و ننويسم، هرچند با ايما و اشاره به بچههايي كه قول ندادند حالي كردم كه طرفم كي بوده اما به هرحال گذري زديم به ممد اينا و تقديم ميكنيم به همه دوستان.
با خبر شديم كه تعدادي از دوستان تشكيل خانواده دادند و به لباس دامادي مزين (1) گشتند. ضمن عرض تبريك به ايشان و آرزوي موفقيت و بهروزي برايشان، بر آن شديم تا با ايشان اندكي شوخي كنيم و به عبارت ديگر آنها را از حقيقت ماجرا آگاه كنيم. هر چند ديگر اميدي به (نجات، موفقيت، توبه و… ) ايشان نيست و در چنان باتلاقي فرورفتهاند كه هر چه دست و پا بزنند، بيشتر فروميروند. لذا به اميد آنكه آنهايي كه هنوز اختيار از كف ندادهاند از اين حقايق تكان دهنده پند گيرند، مطالب زير را تقديم ميكنيم:
ياران چه غريبانه در دام بلا رفتند
سوي مس رنگيني با فكر طلا رفتند
در بين بيابانها سرگشته و حيرانند
خار و خسكي ديدند با ياد صفا رفتند
آه و غم و سوز دل وين زندگي مشكل
بيچاره شدند اما در جور و جفا، رفتند
با خفت عجين گشتند ملبوس به زين گشتند
وز بس كه خجل گشتند در اوج خفا رفتند
نوشند گهي سيلي رنگ رخشان نيلي
از حال برفتند و در حال كما رفتند
هر چند كه فهميدند آن اوج مصيبت را
عهدي (2) است كه بر بستند در فكر وفا رفتند
اشك از رخشان جاري ديگر نتوان كاري
در بحر غم و اندوه با ذكر دعا رفتند
ما و سر سودايي ما و دل شيدايي
آنها كه بفهميدند اندر غم ما رفتند
ياران هنوز آزاد مردان كمي دلشاد
ياران اسير ما در فكر شما رفتند
وقتست كه اندرزي زان نابلدان گيريم
آنان كه غريبانه در دام بلا رفتند
در پايان از دوستان ميخواهيم كه از ما نرنجند چرا كه اين مطالب شوخياي بيش نبود و حقيقت ماجرا بسيار تكان دهندهتر از اين حرفهاست و زبان و قلم را ياراي بيان كردن اين فجايع نيست.
****************************
(1) لازم به توضيح است كه كلمة «مزين» در اينجا، هيچ نسبت و نزديكياي به «زين» يا ساير اقلام مربوط به سواري دادن نداد!
(2) در نسخهاي ديگر «عقدي» آمده است.
*******