وقتي آقا بطلبه ديگه كار از دسته همه خارج ميشه.
وقتي طلبيده شده باشي نه ديگه بايد بري بشيني فرم پرم كني و عكس بدي به اين و اون و نه كسي كه خودش رو صاحب امام رضا ميدونه بايد تو رو تاييد يا رد صلاحيت كنه. با يك SMS هم ميشه سر از مشهد و بارگاه آقا سر درآورد.
و اين شد كه ما راهي ديار يار شديم …
* از اونجايي كه بليط نداشتيم تصميم گرفتيم كه اول يه سري به راهآهن بزنيم و اگر ليست انتظار جواب نداد بريم و با اتوبوس بريم كه الحمدلله براي ساعت 9، 2تا بليط خوشكل گيرمون اومد. فقط عيبش اين بود كه 4 ساعت الافي داشتيم.
* تصميم گرفته بوديم كه تو اين 3- 4 ساعت يك قدمي بزنيم، كلي حرف گفته و ناگفته از دوماه نبود بني داشتيم كه با هم بزنيم، قدم زنان خيابان حضرت وليعصر (عج) رو حركت كرديم. قصدمون خوردن يك چيزي به عنوان شام هم بود كه تو قطار به زحمت نيافتيم. در بين راه به مسجدي رسيديم، گفتيم قبل از شام نماز رو بزنيم بعد بريم. نماز رو كه خونديم حاج آقا مشغول سخنراني بود، ما هم نشستيم تا سخنراني و مداحي تموم بشه، شايد هم از بس پياده رفته بوديم حال بلندشدن نداشتيم. مداح كه اومد پايين و چراغها روشن شد سفرههاي شام بود كه تو مسجد پهن ميشد. (پيش خودم گفتم خدايا شكرت، آقا وقتي ميخواد بطلبه 0.5 ساعته هماهنگ ميشه، 1 ساعت بليط گير مياد و آقا حتي شام هم بهمون ميده)
* قطار درجه دو بود، اما قطار بود براي خودش ديدني. آدم بدجور ياد ترمينال جنوب ميافتاد، هر از چند گاهي يك نفر تو راهرو قطار با يك كتري و چندتا ليوان رد ميشد و داد ميزد "آي چايي، آي چايي، ... چند دقيقه بعد يك نفر با يك سيني روي دوش رد ميشد و داد ميزد ساندويچ، ساندويچ، ... . خلاصه اگه 3 – 4 تا گدا هم اضافه ميشد و چندتا بچه كه ميخواستن كفش واكس بزنن ديگه اين وسيله نقليه به همه چيز شبيه ميشد الا قطار.
* من تو حكمت اين كوپهاي كه من و بني توش بوديم موندهم، يك كوپه بين 3 تا واگن همه اردوي دانشجوهاي دختر، از يمين و يسار تا چشم كار ميكرد دختر بود، ظاهرا دونفري زده بوديم تو قلب دشمن ( البته لازم نشده بود كه 15 مليون خرج كنيم و 7 ماه هم برنامهريزي پي در پي، كوپهمون هم جون ميداد براي برگذاري جلسات برنامه ريزي)، به قول رايه "جون تو كلي ثواب هم كرديم"، بزن و برقص و ... تذكرهاي مسوول اردو و ... كه همه تو كوپهي ما هم پخش ميشد، خير سرشون ميرفتن مشهد، حالا من نميگم كه ....
* وسط كار ياد يه خاطرهاي افتادم، دفعه پيش كه ميخواستم برم مشهد مصطفيخان (همين خاك خودمون) رو ديدم و بهش گفتم فلاني من دارم ميرم مشهد التماس دعا نداري، جوابم گفت برو بابا من خودم بچه مشهدم. به بنيامين پيشنهاد دادم يه كم سر به سر خاك بگذاريم ببينيم چيميگه، يك SMS با همون مضمون قبلي بهش زدم، جوابش خيلي جالب بود، گفت: "نامرد از جون شيعيان چي ميخواي، ديروز سامرا بودي، حالا داري ميري مشهد ...."
* ساعت 4 بود كه از محل اقامتمون زديم بيرون، توي 4 – 5 سال اخير من هروقت مشهد رفتم از "بابالرضا" وارد حرم شدم، آونروز بني براي گرفتن پول به چندتا عابر بانك سر زد، وقتي ميخواستيم به سمت حرم حركت كنيم، من به سمت "بابالرضا" پيچيدم كه بني جلوم رو گرفت و گفت بيا امروز از "بابالجواد" وارد بشيم، من هم نه نياوردم و راهم رو به اون سمت عوض كردم.
(داخل پرانتز) يه بنده خدايي هست كه همچين به ديدن بائوباب آلرژي حاد داره، يعني همچين كه بائوباب رو از 100 كيلومتري ببينه احتمالا تمام بدنش كهير ميزنه. يادمه چندوقت پيش همين بنده خدا در يك موضع گيري رسمي، رسما اعلام كرده بود كه: "امكان نداره پام رو جايي بگذارم كه فلاني (منظورش منم) حضور داره" و بسياري از جملات قصار ديگه (تو مايههاي زيرآب زني)، علتش هم اللهاعلم. (پراتز بسته)
اومديم كه از "بابالجواد" وارد حرم بشيم، اصلا تو حال و هواي خودم نبودم، داشتم به گنبد طلايي امام رضا كه بيشتر از پيش جلب نظر ميكرد نگاه ميكردم، زمزمه ميكردم زير لب و قدم برميداشتم.
از دور شخصي رو ديدم، پيش خودم گفتم اين چهقدر شبيه فلانيه، همون بالايي، هنوز نميتونستم قيافهش رو ببينم، نه واقعا شبيهه، نه اصلا خودش بود، راهم رو ادامه دادم بدون هيچ حركتي تا يه وقت مشكلي براشون پيش نياد.
كدام گزينه صحيح ميباشد؟ (5 نمره)
گزينه 1) بنده خدا توبه كرده بوده داشته برميگشته كه براي پذيرش توبهش بايد يه سري كفاره ميداده.
گزينه 2) من كه داشتم وارد حرم ميشدم بايد پاك ميشدم، پس كفاره گناهان من بود.
گزينه 3) يكي از دوستاش كه ايشون هم اونجا بود و توفيق زيارتشون (دورادور) نصيب شد اصرار خاصي داشت كه براي دوستاش دعا كرده و البته به گفته خودش با دعاشون نزول بلا ميشه، اين بلاي همون دعا بوده.
گزينه 4) خواب من تعبير شده :p
گزينه 5) تو روحت بني با مسير انتخاب كردنت.
(خدايا مرا از تهمتهاي قبل و بعدش دور نگهدار)
* درست كه شيخ احمد باهامون نبود اما جانشين خلفش بني واقعا جاي اون رو پر كرده بود،
1) روز اول كه خودم رو كشتم تا بهش حالي كنم كه 2500 تومن از 3000 تومان كمتره، بعيد ميدونم كه تا آخرش هم حاليش شده باشه.
2) ميگن بچه يه چيزي ميشنوه ميخواد تكرار كنه، مسجد گوهرشاد ايستاده بوديم براي نماز صبح، صف اول جاي 2 نفر خالي بود، بني وايساده بود داد ميزد آقا كي نمازش كامله صف جلو رو پر كنه، ما رو ميگي مثل ديونهها حاج و واج وايساده بودم ببينم اين داره چي ميگه، بني، بني، نخير اصلا گوش نميداد، يارو برگشت از پشت سر گفت پسرم نماز همه كامله، بني نزديك بود يارو رو بزنه، من هم كه ديدم اوضاع خيطه سريع روم رو برگردوندم تا هرگونه نسبتي با اين بشر رو تكذيب كنم، البته يك لگد تو ساق پاش زدم و زير لب گفتم، هوي نماز صبحهها، تازه آقا دوزاريش افتاد كه چه سوتي داده، هيچي از خنده نماز صبحم رو نفهميدم اصلا چي خوندم .... (حالا كي با بني بحث ولايت فقيه ميكرد !!!!!)
3) سوغاتي خريدنش كه ديگه آخرش بود، آقا رفته تو مغازه ميگه آقا يك كيلو !!!! زعفرون بديد،
4) اين بني با اين استعداد رياضي چرا اومده عمران؟؟؟!!! بانكها رو از وجود خودش بينصيب گذاشته، عمه خانم كاري نيست بني رو هم استخدام كنيد، فكر كنم با يكماه كار بتونه مملكت رو ورشكست كنه، من تعريف نكنم فكر كنم بهتره .....
* راستي من نفهميدم اين بنيامين براي كي هي نماز و دعا ميخوند، تازه جالبيش اين بود كه طرف نميدونست بني اومده مشهد و التماس دعا نگفته بود، اما ظاهرا بني دقايقي قبل از حركت براي طرف پيام فرستاده كه من مشهدم :p
* تشكر ويژه از ئهسرين بانو جهت تهيه بليط و البته آموزش آشپزي كه واقعا موثر بود (سوسيس، تخممرغ تنماهي)، از جناب خاك در جهت استفاده از كارت پارسيان (عمرا پول تو يكي رو بهت برگردونم) و كليه دوستان، آشنايان، ذوالحقوق و ....
* ما كه براي همه التماس دعا گفته و نگفته دعا كرديم (حتي حضار) تا چه مقبول افتد.
ماجرا زياد بود و مجال صحبت كم و ذهن من كم حافظهتر، خيرسرم هروقت ميرم سفر قلم و كاغذ يادم ميره ببرم تا نكات رو يادداشت كنم، ماجرا ضايعتر از اين حرفهاست، اما من يادم نيست، به هر حال، التماس دعا.