امروز تماسي برقرار شد با جناب رايت، ما هم از بيكاري (خاك بر سرم يادم نبود من زنگ زدم) يك ساعتي حرف زديم و كار به غيبت و غيبت كشي رسيد.
الغرض بعد از يك ساعت غيبت پشت سر اون و باز هم اون نتيجهش اين شد كه ...
تا كه ترسد هيبت اللهخان ز سوسك و بچه موش
قر شود قدرت چو يك مَن بار بردارد به دوش
صحبت الله گر چه پرچانه از اول هم نبود
ليك در مجلس چو پا بنهاد شد اصلا خموش
عينعلي شد كور تا دكتر به چشمش زد دوا
زلفعلي شد گر چو زلف انداخت محكم پشت گوش
ديد چون روي سياه و بدگل آقا جمال
رفت از وحشت اسد طفل من غمگين ز هوش
گفت صادقخان ما از بس دروغ شاخدار
گشت ناراضي از او راضيه خانم زن عموش
برد خيرالله به چاقو دست وقتي مست شد
حمله ور شد بر خلايق مثل يابوي چموش
رفت بالا استكانش را تقي گفتا: فدا
در جواب او حسام الدين رفيقش گفت: نوش
در خسيسي هست مشهور همه آقا جواد!
ز آبله روي وجهيه هست پر نقش و نقوش
مادر محجوبه خانم هست خيلي مذهبي
او خودش اما بود بي قيد و ميني ژوپ پوش
رفت ماشاالله به پيش دكتر و گفتا به او:
چشم زخمي خوردهام دكتر به درمانم بكوش
كاظم آقا چون سماور گشت جوشي از غضب
پول او را چون امين الله خورد، آبي به روش
نام زنگي گر بود كافور كي باشد عجيب
اندر آن جايي كه محسن ميشود نامش مموش
اي برادر گول ظاهر را مخور هرگز كه هست
اي بسا در اين جهان گندم نماي جو فروش