سكوت سرد زمان
هر دمي چون ني، از دل نالان، شكوه‌ها دارم
روي دل هر شب، تا سحرگاهان با خدا دارم
هر نفس آهي‌ست، از دل خونين
لحظه‌هاي عمر بي‌سامان، مي‌رود سنگين
اشك خون‌آلوده‌ام دامان، مي‌كند رنگين
به سكوت سرد زمان، به خزان زرد زمان
نه زمان را درد كسي، نه كسي را درد زمان
بهار مردمي‌ها دي شد
زمان مهرباني طي شد
آه از اين دم سردي‌ها، خدايا
نه اميدي در دل من، كه گشايد مشكل من
نه فروغ روي مهي، كه فروزد محفل من
نه همزبان درد آگاهي، كه ناله‌اي خرد با آهي
داد از اين بي‌دردي‌ها، خدايا
نه صفايي ز دمسازي به جام مي
كه گرد غم زدل شويد
كه بگويم راز پنهان
كه چه دردي دارم بر جان
واي از اين بي‌همرازي، خدايا
وه كه به حسرت عمر گرامي سر شد
همچو شراره از دل آذر بر شد و خاكستر شد
يك نفس زد و هدر شد
يك نفس زد و هدر شد، روزگار من به سر شد
چنگي عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد
يارا ... دل نهم ز ناشكيبي
با فسون خود فريبي
چه فسون نافرجامي، به اميد بي‌انجامي
واي از اين افسون‌سازي، خدايا
‌‌‌‌
پ.ن:
شعر: جواد آذر
خوب نبودم ديگه، مسافرت بودم، حالا هي گير بدين چرا به روز نمي‌شه، حالا من نبودم بقيه كه جاي خالي ما رو پر كردن، حتما من بايد بنگارم تا راضي بشين ؟؟؟!!!!
يادگاري (0)

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است