ي كه مي‌شناسمشAnonymous
‌‌‌‌‌
‌حكايت است كه چون دوستي از دوستان قديم بر وبلاگي گذر نمود و كامنتي قلمي نمود بر مقدمش گل فشانيد هر چند گفت‌هايش چون سابق از روي طعنه و كنايه باشد.
‌‌‌‌
و اما بعد، گويا اين دوست عزيز خيلي بر "آن‌نرمال" بودن اينجانب اصرار و پافشاري دارند و هيچگونه حاضر نيستند از موضع خود كوتاه بيايند. البته هر كس حق دارد در مورد ما هر جور كه راحتند فكر كنند و تصميم بگيرند و عمل كنند. (چون گذشته‌هاي نه چندان قديم).
گر دردي از او بردي، صد خنده به درمان كن
ور زخمي از او خوردي، صد طعنه به مرهم زن
‌‌‌‌
و اما اگر نظر من را بخواهيد، انسان اگر "از خود شاكي" باشد خيلي بهتر از اونه كه "از خود راضي" باشه و هميشه در فكر اينكه تصميمي كه من گرفتم برترين و بهترين تصميم است و لا غير و يا نتيجه‌اي كه يافتم آخرين نتيجه است و اگر خود خدا هم بياد نمي‌تونه اون رو عوض كنه. «شما هم با من موافقيد يا نه؟»
نكته: اونجوري هم كه فكر مي‌كنيد نيست و من درسته همواره از خودم شاكي بودم اما من اين رو نقطه‌ي ضعف خودم نمي‌دونم. من هميشه از خودم شاكيم چون هميشه احساس مي‌كنم راه‌هاي بهتري هم براي كارهايي كه انجام داده‌ام بوده و هست و خواهد بود ولي اما هميشه به همه گفته‌ام و بار دگر هم مي‌گويم من همواره در زمان و مكان مشخص بهترين راهي كه به ذهنم مي‌رسيده انجام داده‌ام و شايد اگر برگردم به عقب و در همان شرايط قرار بگيرم و با انبوهي از راههايي كه الان دارم و آن موقع داشتم برخورد كنم، در 99 درصد موارد همان راهي كه اون موقع رفتم مي‌روم و نه راه ديگر، هرچند عذابش را كشيده باشم و بدانم دوباره خواهم كشيد. چون براي كارهام توجيه عقلاني خودم رو دارم. هركي همك رو هر موضوعي شك داره مي‌تونه بياد بپرسه تا توضيح كامل و جامع بدم. (بعد بره صحبت كنه)
‌‌‌‌‌
نكته‌ي سوم در مورد شهادت آويني، واقعا ما مردم چرا اينجوري فكر مي‌كنيم؟ اگه آويني يك فيلم‌ساز نبود و برنامه‌هاش تو تلويزيون پخش نمي‌شد اون قداست رو نداشت؟ اگه يكي از شهداي تجسس بود كه اسمش رو هم نمي‌دونيم اون آدم نبود؟ اگه از شهداي خنثي سازي بود چي؟ مگه حتما يه آدم معروف بايد شهيد بشه تا اتفاقي بيافته و يا يه آدم معمولي بايد شهيد بشه تا معروف بشه و بعد برامون مقدس بشه ؟؟؟؟
نه عزيزم، به نظر من كه هيچ فرقي نمي‌كنه.
‌‌‌
امروز روز بزرگداشت عطار نيشابوري است. دلم نيومد بدون شعر اين مطلب رو جمع كنم:
‌‌‌‌
گم شدم در خود نمي‌دانم كجا پيدا شدم
شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدم
سايه‌اي بودم از اول بر زمين افتاده خوار
راست كان خورشيد پيدا گشت نا پيدا شدم
زآمدن بس بي‌نشانم وز شدن بس بي‌خبر
گويا يك دم برآمد كآمدم يا من شدم
مي‌مپرس از من سخن زيرا كه چون پروانه‌اي
در فروق شمع روي دوست ناپروا شدم
در ره عشقش چو دانش بايد و بي‌داننشي
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن ديده مي‌بايست بود و كور گشت
اين عجايب بين كه چون بينا و نابينا شدم
خاك بر فرقم اگر يك ذره دارم آگهي
تا كجاست آن‌جا كه من سرگشته دل آنجا شدم
چون دل عطار بيرون ديدم از هر دو جهان
من ز تاثير دل او بي‌دل و شيدا شدم
‌‌‌
والسلام
در پناه حق
بائوباب
يادگاري (1)
در ساعت۹:۲۳ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

یه جورایی در مورد نکته اولت باهات موافقم. منم اگه یه تصمیمی رو در یه زمانی بگیرم ،لااقل معتقدم که اون تصمیم در اون لحظه بهترین تصمیم خودم هست ولی می تونه یه انتخاب بهتری هم وجود داشته باشه.

 

ارسال یک نظر