جزای کردار ستم پیشه‌گان دهد نفخه‌ی صور
‌‌‌
با نام حق
‌‌‌
هزار دستان به چمن - دوباره آمد به سخن
که ای خسته از رنج دی - ببین جشن گلهای من
‌‌‌
توي اين مدت، يعني دقيقا از 28 اسفند به اين طرف خيلي سعي كردم گه گاه يكي دو خطي بنويسم اما نشد كه نشد.
نمي‌دونم اين اتفاق رو بايد چه جوري به حساب آورد. رنج آخر سال يا سال نكو. اما باور كنيد خيلي سخت بود. آخه من اونجا بودم. دقيقا همونجا ايستاده بودم و دقيقا ديدم. اما نه اون چيزي رو كه همه ديدند، نه اون چيزي رو كه دوربينهاي فيلم‌برداري انسانهايي كه اونجا بودند ثبت كرد. نه ...
شايد چيزي فراتر از آنچه ديگران ديدند و شنيدند، اما ....
اي كاش نبودم، اي كاش به اصرار دوستان نرفته بودم، اي كاش... اي كاش... اي كاش....
بگذريم، چون نه اينجا مجال اين سخن است و نه من راوي، فقط مي‌تونم بگم
‌‌‌‌‌‌
این نیست مگر آینه‌ی لطف الهی - الهی تو گواهی خدایا تو پناهی
‌‌‌
تا ببينيم چي‌ميشه، شايد يك روز نشستم و خاطرات اين سفر رو از ابتدا تا انتها در اين وبلاگ نوشتم.
خوب البته اين تمام اتفاق سال نكوي ما نبود. يك تصادف نافرم هم داشتم كه البته بي ارتباط با موضوع بالا نبود، اما خوب ديگه، در كل مي‌شه گفت:
‌‌
سالي كه نكوست خوار و بارش – پيداست ز اول بهارش
‌‌‌
اما از قديم گفتند تا سه نشه بازي نشه. خدا سومي رو به خير بگذرونه.
‌‌‌
پاسخگويي:
1- سال نو بر همه دوستان و آشنايان و ... مبارك باد و اميدوارم همگي سالي سرشار از شادي و سلامتي و به دور از كينه‌هاي ديرين و صحبتهاي قديم داشته باشيم.
2- اميدوارم همگي مشهد، كربلا، مدينه، مكه و ....
3- وبلاگ مجنون و غمكده !!! نه اين‌طور نيست. از بچه‌هاي اين وبلاگ دو نفر كه اوت مي‌زنند. ساغر كه نيست، يعني بعدا مي‌گم كجاست و بنيامين هم هنوز كه هنوزه روحش از ماجرا خبر نداره، اما اين كه نمي‌نويسه منم خبر ندارم. ننوشتن من هم مربوط به روحيات و عقليات خودم بود كه جاي شرح ندارد.
«روزي كه مجنون آماده مي‌شد پاي تعهدنامه هزار دستان اين بود كه همه بايد امضا مي‌نمودند:
‌‌‌
بشوي اي عقل دست خويش از من – كه در مجنون بپيوستم من امشب
‌‌‌
پس انتظار كار عقلاني از من يكي نداشته باشيد.»
4- يكي از دوستان ذيل غزلي كه ساغر آورده بود كامنت زير رو گذاشته بود:
غزل بی‌نظیر است و خواننده هم استاد. اما شجريان نازنين اين بار شتاب‌زده بيتی را خوانده است و «کشته» را به جای اين‌که به کسر کاف بخواند، به ضم کاف خوانده است! البته پيش می‌آيد اما به هر حال از استادی چون شجريان بعيد بود!!
در توضيح بايد عرض كنم كه از اتفاق همان كُشته (با ضم كاف) درست است، اينجا فكر نمي‌كنم بحث سر زمين كشاورزي و محصول باشه كه كِشته (با كسر كاف) باشه بلكه بحث بر سر خون و كُشت و كُشتاره و آرايه‌هاي ادبي مخصوصا در اين بيت موج مي‌زنه. اينطور نيست ؟؟؟ اگه من اشتباه مي‌كنم بگيد.
و باز هم چه زيباست همان شعر:
‌‌‌‌‌‌برسان باده كه غم روي نمود اي ساقي
اين شبيخون بلا باز چه بود اي ساقي
حاليا نقش دل ماست در آئينه‌ي جام
تا چه رنگ آورد اين چرخ كبود اي ساقي
ديدي آن يار كه بستيم صد امّيد در او
چون به خون دل ما دست گشود اي ساقي
تيره شد آتش يزداني ما از دم ديو
گر چه در چشم خود انداخته دود اي ساقي
تشنه‌ي خون زمين است فلك، وين مه نو
كهنه داسي است كه بس كشته درود اي ساقي
منّتي نيست اگر روز و شبي بيشم داد
چه ازو كاست و برمن چه فزود اي ساقي
بس كه شستيم به خوناب جگر جامه‌ي جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود اي ساقي
حق به دست دل من بود كه در معبد عشق
سر به غير تو نياورد فرود اي ساقي
اين لب و جام پي گردش مِي ساخته‌اند
ورنه بي مي ز لب و جام چه سود اي ساقي
در فرو بند كه چون سايه درين خلوت غم
با كسم نيست سر گفت و شنود اي ساقي
‌‌
يادگاري (2)
در ساعت۱۲:۳۷ قبل‌ازظهر, Blogger سپار نوشته ...

مرا عهدي است با جانان كه تا جان در بدن دارم
(بقيه اش چون ربط نداره نمينويسم)
نه مثل اينكه همچنان مجنون غمكده نيست و اهالي اينجا كماكان در پي ليلي هستن.بائوباب من كه نفهميدم چه دردته نمي خوام هم بدونم ولي بدون تو لطفي نداره هرچند كه فكر ميكنم بايد يه حال اساسي ازت بگيرم.با اين وجود بزن بريم به سرعت برق و باد...

 
در ساعت۷:۰۷ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

سلام . توي اينكه تو آدم آن نرمالي هستي كه شكي نيست . تو همينجوري ، از خودت شاكي هستي ، چه برسه كه يه اتفاقي هم بيفته .فكر كنم اگه امكانش بود ، هر روز ميرفتي كلانتري و از خودت شكايت مي كردي . در ضمن ، يه جوري نوشتي ، انگار شهادت مرتضي آويني رو ديدي
يا علي

 

ارسال یک نظر