بائوباب معتاد
‌‌‌
تا حالا تجربه كرديد كه يكي رو مچل كنيد چه‌قدر حال مي‌ده؟! مخصوصا وقتي يك نفر رو تو اشتباه باندازيد و اون رو وادار به عكس‌العمل كنيد و وايسد عقب و تا مي‌تونيد به ريششون بخنديد.
.... چند روز پيش تو حياط!!! دانشكده نشسته بودم و داشتم با يكي از دوستان بحث مي‌كردم، وسط بحث اين رفيقمون دست در جيب برده و طبق معمول كلاس مهندسي سيگاري از جيبش خارج كرد جهت استعمال. من هم كه حالت سرگيجه داشتم پريدم سيگار رو از دستش گرفتم و گفتم بعدا بهت مي‌دم حالا نكش.
الغرض اين دوستمون رفت و ما يادمون رفت پاكت سيگار حاجي رو پسش بديم.
بعد از از كلاس قرار شد كمرباريك بياد و با ماشين من رو برسونه در خونه (آويزون بازار).
زير پل ايستاده بودم كه كمرباريك جلوي پام ترمز زد و گفت بپر بالا. من هم سوار شدم. البته كمرباريك قبلش يكي از افرادي كه به دليل مخالفت شديد با افكارش كارش با ما به دعوا و كتك كاري و زيرآب زني و ... رسيده بود من رو به خاطر مخالفت با نظام !!!!!!!!!!!!!!!!! از (بس...) اخراج كرده بودند، سوار كرده بود.
من هم عقب ماشين سوار شدم. وسط را يكدفعه نگاهم به جيپ پيراهنم افتاد و جعبه‌ي سيگار.
بالاخره افكار پليد اجازه نداد آروم بنشينم. با صداي بلند از كمر باريك خواستم تا فندك ماشين رو بده. اون هم كم نياورد و بلافاصله فندك رو داد دستم. منهم سيگار رو روشن كردم.
در اين موقع قيافه‌ي اين رفيقمون !!!!!!!!! فوق‌العاده ديدني بود. چشم‌هاش داشت از حدقه مي‌زد بيرون. بائوباب!! سيگار!!! ....
الغرض ما چند دقيقه‌اي عقب پشت سر اين بنده خدا نشسته بوديم و جوري كه اون نبينه سيگار رو جلوي پنجره‌ي ماشين گرفته بودم تا حسابي بسوزه و دود كنه و هر از چند گاهي فوتي عظيم مي‌نموديم و دودهاي عقب ماشين رو به طرف اي دشمنمون مي‌فرستاديم.
خلاصه گذشت و ما پياده شديم و خداحافظي كرديم و رفتيم. اين دوستمون هم شروع كرده بود به پرس‌وجو كه فلاني از كي تا حالا سيگاري شده و چرا و ....
الغرض از فردا صبح كه ما پامون به دانشگاه رسيد همه قيافه من رو عملي و معتاد و ... مي‌ديدند.
بعضي‌ها عذاب وجدان گرفته بودند كه بچه رو اخراج كرديم و زير پر و بالش رو نگرفتيم رفت معتاد شد و ....
بعضي‌ها هم كه رد مي‌شدند و تكه بود كه بار ما مي‌كردند.
گروهي ديگه هم به فكر ترك دادن ما افتادند و ....
ادامه دارد

نكته 1: رييس رو باش! به همگروه بودن با كيا افتخار مي‌كنه. خبرهاي رسيده حاكي از اين است كه آقايان ....، ....و بنيامين چهارشنبه شب گذشته از سر شب لغايت 12-1 بعد از نيمه شب، قليوني بساط كرده بودند كه نپرس. من فقط تعريفش رو از صاحب قليون شنيدم.
‌‌‌
يادگاري (1)
در ساعت۱۰:۳۶ بعدازظهر, Blogger سپار نوشته ...

حالا اينطور كه تو نوشتي هر كي ندونه فكر ميكنه چه كسي رو سر كار گذاشتي يا به قول خودت مچل كردي؟؟ من كه مي دونم ، بايد بگم خودت هم دست كمي از اون بنده خدا نداري.
در ضمن من نميدونم دودي شدي يا نه ولي برادرانه و اكيد توصيه مي كنم دنبال اين برنامه ها نباش و زودتر تا كارت به جاهاي باريك نكشيده و بيخ دار نشده ترك كني.

ايول! اينكه ميگن منافق شايعه مي كنه ، احمق باور همينه ها !! صاحب قليون مچلت كرده جوجو !! نكته ات خيلي ايراد داره ، مجلس تا 12-1 طول نكشيد چون صاحب قليون بايد ساعت 10:30 جايي مي رفت. بعدش هم چرا بين اون همه اراذل فقط من رو اسم بردي؟؟ تو كه سن وسالت به اين حرفها نمياد اصلا صاحب قليون چرا برات تعريف كرده؟؟
جات خالي كوچولو !! غير از هموني كه تو گفتي بقيه چيزاش حال داد ، مثل پسته ، خرما ، نوشابه ، چيپس ، ماست از همه مهمتر چاي در اون هواي باروني. فقط اگر قليون نبود بزم عالي ميشد با اين وجود باز از صاحب قليون تشكر كن و بگو بني ميگه براي قليوني كردن من بايد بيشتر زور بزنه!!!! اگر هم خودش قليون كشي رو بي خيال بشه خيلي بامرام

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است