تازگي ها خيلي نوربالا زدم ، نمي دونم چرا؟ حالا ميخوام به خود ايدزوي برگردم ولي كم كم، به همين خاطر حكايتي كه از دوران نوجواني با خوندن و شنيدنش خيلي صفا مي كردم و مي كنم رو اينجا ميذارم.
با تو، حكايتي دگر، اين دل ما بسر كند
شب سياه قصه را هواي تو سحر كند
باور ما نميشود ، در سر ما نميرود
از گذر سينه ما يار دگر گذر كند
شكوه بسي شنيده ام از دل درد كشيده ام
كور شوم جز تو اگر زمزمه اي دگر كنم
چاره كار ما تويي ، ياور و يار ما تويي
توبه نميكند اثر ، مرگ مگر اثر كند
مجرم آزاده منم ، تن به جزا داده منم
قاضي درگاه تويي ، حكم سحر گاه تويي
با تو حكايتي دگر ، اين دل ما بسر كند
شب سياه قصه را ، هواي تو سحر كند
باور ما نميشود ، در سر ما نميرود
از گذر سينه ما يار دگر گذر كند
شكوه بسي شنيده ام از دل درد كشيده ام
كور شوم جز تو اگر زمزمه اي دگر كنم
مقصد و مقصودم تويي ، عشقم و معبودم تويي
از تو حذر نميكنم ، سايه مگر سفر كند
چاره كار ما تويي ، ياور و يار ما تويي
توبه نميكند اثر ، مرگ مگر اثر كند
مسعود فردمنش
*از بائوباب و امپكت ونودال و كليه عوامل پشت صحنه و جلوي صحنه (هين! واي ! صحنه!!) به خاطر برداشتن آهنگ قبلي كه البته قشنگ بود تشكر مي كنم ، ولي من با سراج يك جوراي ديگه اي حال ميكنم . دست همون هايي كه اسم بردم به ويژه عزيز دل ، قالب بلاگ باز ، زبل هزاردستان جناب بائوباب ملقب به بائوبيك كمال امتنان را دارم.
*دلم براي اراذل بازي تنگ شده ، گروه افيوني هزاردستان و آرامش؟؟ ياللعجب!!
*علي الحساب من خودم يك فعاليتهايي مي كنم تا رفقا از برنامه هاي زندگيشون رها بشن ، ايول خودم!!