واي واي واي

جمعه گذشته طبق يك برنامه بلند مدت و پيش بيني شده رفته بودم به ديدن آبجي اوني كه خيلي مي خوامش و اونطرفترش هم كه يك مسجد خيلي بزرگ با يك چاه هست كه ميگن بايد توش عريضه انداخت تا برسه به دست يكي از پسرهاي هموني كه خيلي ميخوامش ولي جالب اونجا بود كه اصلا تو فاز زيارت و اين برنامه ها نبودم و تا وقتي كه از جمكران اومدم بيرون انگار نه انگار براي چي اين همه راه اومدم اينجا !!!!!؟؟؟؟؟؟
خب ، اينجوري نگاه نكن بهم ، هنوز كه همه اش رو نگفتم. كنار جمكران يك بازاري به نام « نيمه شعبان» بود كه به اميد پيدا كردن يك خودپرداز بانك به سمتش رفتم. تا از پله ها پايين رفتم سمت چپم يك عكس ديدم كه يهو دلم گرفت، مي دونيد چرا؟؟ چون تا اون موقع حتي عكس « بين الحرمين » رو نديده بودم چه برسه به خودش .
عجب تصويري بود، عجب عكسي بود ، نيمه پايين عكس حرم شريف سيد شهدا هست و قسمت بالا ، سمت راست حرم ماه بني هاشم كه بين اين دو حرم فضاي باز و بزرگ و آسفالت شده ايه كه در هر سمت آن دو ريف طولي نخل وجود داره و در دور نماي عكس كه بالاي اونه و دور دستها رو نشون ميده مملو از درخت و سرسبزيه و در پهنه اي از ميان اين درختها و در سمت چپ ، قسمتي از فرات قابل ديدنه . پرچمهاي قرمز روي گنبدها كه ديگه معروفه و مي دونم من اصلا صلاحيت بودن تو جمعي كه قراره رنگشون رو عوض كنه ندارم.
از اون موقع تا وقتي كه به خونه برسم هي زمزمه ميكردم :« يه روز ميام حاجتم رو ازت ميگيرم ... تو صحن بين الحرمين برات ميميرم»..... القصه اون پوستر رو كه حالم رو عوض كرده بود خريدم و وقتي داشتم پولش رو حساب ميكردم كتاب نهج البلاغه با ترجمه آقاي محمد دشتي كه كلي دنبالش بودم رو ديدم و ياورش رو استاد كردم.
وقتي خونه رسيدم از اولين كارهام نصب پوستر روي ديوار بود و همراهش داشتم همون شعر رو مي خوندم كه برادر كوچكترم گفت باز تو اينجور جاها رفتي ، جوگير شدي؟؟ من رو ميگيد مثل اينكه آب سرد ريخته باشن رو احساسم يك بلاي عظمايي سرش آوردم و اونقدر كوبوندمش كه بعد از يك ربع مخش داغ كرده بود البته پيش خودمون بمونه بيچاره راست مي گفت ولي نبايد اون موقع و اونقدر رك تو ذوقم ميزد. در ضمن در اون بازاره خودپرداز نبود.

مي كنم گريه برات هاي هاي هاي
نبينم كرب بلات’ آقا ، واي واي واي
يادگاري (3)
در ساعت۹:۳۰ قبل‌ازظهر, Blogger توسن نوشته ...

سلام
همه فضای بین الحرمین یه طرف، اون لحظه که دل آدم میلرزه یه چیز دیگه ست...

 
در ساعت۷:۴۹ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

سلام. جناب بائوباب اتفاقا همین الآن آپ دیت شدم:)هنوز داغ داغه:))

 
در ساعت۱۲:۵۹ قبل‌ازظهر, Blogger harry potter نوشته ...

داداش من اساسی تصمیم گرفتم تا کمتر از دو ماه دیگه برم کربلا . اگه پایی خبر بده با هم بریم . البته تا الان شونصد بار دیگم ردیف شده بود برم که به خاطر پاره ای از مشکلات حماقت کردم و نرفتم . اما این دفعه رو از دست نمی دم .

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است