المووووووووووت 1
‌‌‌
به نام خدا
ساعت 23 بود، فردای شبی که از سفر الموت آمده بودیم (خب، امروز را تقریبا خستگی در کرده بودم به قول ایدزووی عزیز کپیده بودم (احتمالا بدین معنی که کفه مرگم رو گذاشته بودم!) ایدزوو زنگ زد که رفیق چه خفته‌ای که کلی تیکه بارمون کرده‌اند که چرا وبلاگتون رو up to date نکرده‌اید و مگر قرار نبود که تو (و تو یعنی من!) سفرنامه را بنویسی!؟ (البته من 3-4 روز فرصت خواسته بودم و گویا مجال نیست.) چاره‌ای نبود و باید اقدامی می‌کردم چرا که اندکی مانده بود که آسمان طوفانی دل رفیقم بارانی شود؛
‌‌
چه خفته‌ای که دگر باره تیکه می‌آید ***** ز آسمان و زمین هرچه که نمی‌شاید
زمان به سود رقیبان نکته‌دان گردید ***** رفیق! نوبت ما شد که کارها باید
چو آسمان به مراد رقیب شد غم نیست ***** چنان نماند و چنین نیز هم نمی‌پاید
قلم! تو دست مرا گیر پیش از آنکه مرا *****ز غصه‌های رفیقان سرشکها آید
چو یار ما ز «رفیق» حقیر گیرد دست ***** ز طبع خسته ما هم ترانه‌ها زاید
‌‌
بله، به یاری خدا و به امید آنکه شاید، که غمی ز دل زداید شروع به نوشتن کردم
‌‌
منی که خسته ز الطاف آسمان بودم ***** فسرده از غم و رنجور این زمان بودم
غریق بحر غم و خسته گشته از تبعیض ***** بری ز شادی و مقهور این جهان بودم
به لطف جمع رفیقان ز بعد رب کریم ***** قلم گرفتم اگرچه که نیمه جان بودم
‌‌
آری با آنکه حال درست و حسابی و مجال کافی نداشتم، باید می‌نوشتم که بنده الطاف دوستان شده بودم و بنده را نظری از خودش نخواهد بود.
و اما سفرنامه
(نزدیک 6 صبح و من نخوابیدم و سخت بیتابم ....... بقیه اش ان شا الله بعدا)
يادگاري (4)
در ساعت۹:۱۳ بعدازظهر, Blogger سپار نوشته ...

به به !!!!! چه اشعار قشنگ و پر محتوايي سروده اي رفيق. از اينكه رفقا به فكر همديگرند آدم به وجد مياد. خيلي خوشحال شدم وقتي ديدم طبع و ذوق هنري ات را با اشعاري چنيني كه احساسات لطيف بشري رو شامل ميشه دوباره مي خواهي احيا كني. ياد اشعاري كه در دوران خوش دانشگاه و در سفرهايي كه با هم بوديم برايم مجددا تداعي نمودي.
حضور گرم و عزيزت رو در وبلاگ هزار دستان مجنون خير مقدم ميگويم و اميدوارم بيشتر از دوران دانشگاه از آثار مليحت بهرهمند شويم و قلمي كه به دست گرفته اي مستدام باد.
من مطمينم كه دوستان قدر زحمتي كه در كمترين زمان و با مسئوليتي زياد كشيده اي خواهند دانست.
ميدوني كه تو خودت قند و نباتي ....

 
در ساعت۷:۴۵ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

سلام. با تبریک نیمه شعبان به عرض کلیه رفقا و عزیزان کلوپی و غیر کلوپی می رسانم که در کتابی خوانده بودم: هر که به سمت قزوین به قصد سفر برآید عاشقانه شاعر خواهد شد....و رفیق ما ... حال نمی دانم کی ایشان زگروه و چشمان بنده دور شدند که اینجانب نتوانستم جلوی این پیشامد را بگیرم.

 
در ساعت۸:۴۲ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

چقدر پربار بود:))
میگم تازگیا چقدر آسمان تو پُِست هاتون هست:)

 
در ساعت۱۲:۰۶ بعدازظهر, Blogger توسن نوشته ...

سلام
اولاً ورودتون رو تبریک میگم. دوماً منم یاد آثار شما در دوران دانشگاه افتادم!انشاالله مستدام باد!
و مهمتر از همه میخواستم از سفرنامه ای که نوشتید تشکر کنم!!
برای بنیامین خان:
فارغ التحصیلیتون رو تبریک میگم!

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است