بانگ نی
‌‌
باز شوق يوسفم دامن گرفت
پير ما را بوي پيراهن گرفت
اي دريغا نازك آراي تنش
بوي خون مي‌آيد از پيراهنش
اي برادرها خبر چون مي‌بريد
اين سفر آن گرگ يوسف را دريد
يوسف من پس چه شد پيراهنت
بر چه خاكي ريخت خون روشنت
بر زمين سرد خون گرم تو
ريخت آن گرگ و نبودش شرم تو
تا نپنداري زيادت غافلم
گريه مي‌جوشد شب و روز در دلم
داغ ماتمهاست بر جانم بسي
در دلم پيوسته مي‌گريد كسي
اي دريغا پاره دل جفت جان
بي جواني مانده جاويدان جوان
در بهار عمر اي سرو جوان
ريختي چون برگريز ارغوان
ارغوانم ارغوانم لاله‌ام
در غمت خون مي‌چكد از ناله‌ام
آن شقايق رسته در دامان دشت
گوش كن تا با تو گويد سرگذشت
نغمه ناخوانده را دادم به رود
تا بخواند بر جوانان اين سرود
چشمه‌اي در كوه مي‌جوشد منم
كز درون سنگ بيرون مي‌زنم
از نگاه آب تابيدم به گل
وز رخ خود رنگ بخشيدم به گل
پر زدم از گل به خوناب شفق
ناله گشتم در گلوي مرغ حق
آذرخش از سينه من روشن است
تندر توفنده فرياد من است
هر كجا مشتي گره شد مشت من
زخمي هر تازيانه پشت من
هركجا فرياد آزادي منم
من در اين فريادها دم ميزنم
‌‌
ه.الف سايه
يادگاري (2)
در ساعت۱۲:۰۷ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

خیلی قشنگه:)
ولی اینجا ملت دپرسی می زنن اینم که نوشتید فکر کنم دیگه واویلا
آهان راستی این بود می گفتم آشنا میزنه:
نازک آرای تن/ ساق گلی که به جانش کشتم /و به جان دادمش آب/ ای دریغا به
برم می‌‏شکند

 
در ساعت۹:۰۸ قبل‌ازظهر, Blogger بائوباب نوشته ...

يوسفي در چاه و اين كنعانيان
بر در بازار سودند و زيان
تا نبيني آن جمال نورده
چشم يعقوب و زليخا كور به

ايول. نه اشتباه خدمتتون گفتن. بابا اينجا كسي دپرس نيست. فقط همه مجنونند :))

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است