چند وقت اینقدر سرم شلوغه و ذهنم مشغوله که امشب که می خواستم میلم رو چک کنم یادم نمی اومد پسوردش چیه!تازه ٤ سال پسوردش همینه.
بائوباب با این وبلاگت، این ساغر تا حالا کجا بوده؟بابا من که نوشته اولش رو خوندم ترسیدم ولی نوشته دومش رو که خوندم دیدم نه بابا جاش بین مجنوناس بزار باشه تا اموراتش بگذره.
اونم از باد صبا که همش حرف از نا امیدی و... می باشه ،اگه پایه باشید من اسمم بکنم امید بیام تو وبلاگتون تا شمام امید داشته باشید،نخواستیدم یک قرار بگذاریم دسته جمعی خودکشی کنیم.
هفته پیش به این که میگن به حرف دلت گوش کن رسیدم (البته آخرش بیشتر توضیحمی دم در مورد ای دل).یک دو سه هفتس یک کار تو اتوبان تهران قم گرفتم دستم، تقریبا 35 کیلومتری تهران ،هر روزم یک سر بهش می زنم یعنی مجبورم .هیچی هفته پیش یا دوشنبه بود یا شنبه(چقدر دقیق)تقریبا ساعت ٨ بود که گفتم دیگه می شه رفت خونه و یا علی راه افتادم.هنوز چیزی نگذشته بود که دیدم یک ماشین داره از دور چراغ می زنه منم هر کار کردم نتونستم برم لاین کناری چون راه نداشتم،رسید پشتم دیدم دو تا ماشینن و دارن بوق و چراغ میزنن البته یکیشون با مهارت تمام از لاین اونوری گذشت ،وقتی من به ماشین راه دادم، کنارم که رسید فرمون رو گرفت روم و تند گاز گرفت که بره، منم که تو مرامم کم اوردن نیست (یعنی عمرا)گاز گرفتم دنبالش. یک اصلی هست تو کورس این که یا حال طرف رو می گیری یا باید تصادف کنی بمیری منم این اصل در 90 درصد موقعیت ها قبول دارم ،طبق این اصل ما ٣ تا داشتیم پشت سر هم با سرعت 180 تا می رفتیم ،نمی دونم چی شد، چه حسی بود که بهم می گفت بی خیال بشم اصلا به دلم افتاده بود که این دفعه مثل همیشه نیست یک حسی فرای ترس بود.سرتون رو درد نیارم فلاشر رو خاموش کردم و سرعت وکم کردم ،اون دو تام به دنبال هم دور می شدن ،مثل همه فیلما آدم بدا مجازات شدن. تصادف کرده بودن و آش ولاش ،البته به لطف اون دوتا یه یک ساعتی تو ترافیک گیر کردم ،ولی بازم دم خدا گرم یک حال فراوون داد بهم.شاید بعد از توبه ای که کردم گفته یک حال بهش بدم ،شایدم مصداق حدیث قدسی که فرموده:اگه اونایی که به من پشت کردن بدونن چقدر دوستشون دارم هر آینه از شوق می میرن.ولی در کل خدائیش خیلی خداس.
یا رب نظر لطف تو برنگردد.