يك رفيقي ما داريم حسين نام. اين بنده خدا آخر بچه مثبته.
خلاصه هرچي در وصف اين بنده خدا بگم كم گفتم و البته يك خانواده كاملا مذهبي. فقط اين دوستمون يك اشكال بزرگ داره و اونم اينه رفته با يه پسره نميدونم چيچي (فكر ميكنم بهش ميگن بائوباب) رفيق شده (خدايا قدرت رو شكر).
الغرض، پريروز اين بنده خدا رو تو دانشگاه ديدم و با هم گرم صحبت و گفتگو شديم و چند ساعتي رو با هم گذرونديم.
مبايلش رو از دستش گرفتم و شروع كردم باهاش بازي كردن وقتي حواسش نبود رفتم توي دفتر تلفنش و تو شماره خودم دستكاري كردم يعني اسمم رو تو مبايلش كردم "افسانه" ........ آهان راستي يادم رفت بگم اين گوشي موبايل فوق الذكر بين خودش و مادرش مشتركه (يعني روزهايي كه مادرشون ميخواهد بره بيرون موبايل رو با خودش ميبره)
.....
...
.
ديروز رسيدم دانشگاه،
- بچهها حسين كجاست
- نميدونيم
- خوب زنگ بزن به موبايلش بياد كار واجبش دارم
- نه ممد زنگ نزن، گوشي رو نياورده، دسته مامانشه .......
خوب :))
يك زنگ ناقابل زدم به موبايلش، تا مامانش گوشي رو برداشت قطع كردم. سر شب هم يكبار ديگه اين كار رو تكرار كردم.
فقط بگم كه ساعت 12 حسين جونم تماس گرفت و گفت اگه من دستم به تو برسه قيمه قيمهت ميكنم :))
البته بندهخدا فكركنم پشت در مونده بود چون شماره تلفن عمومي سر كوچهشون افتاده بود ............. :-"
اِاِاِ تقصير من چيه؟ (بچهتون مشكوك ميزنه)