ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار

بوی باران،بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک ميرسد اينک بهار

خوش بحال روزگار
خوش بحال چشمه‌ها و دشتها
خوش بحال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش بحال غنچه‌های نيمه‌باز
خوش بحال دختر ميخک که ميخندد به ناز
خوش بحال جام لبريز از شراب
خوش بحال آفتاب

ای دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمی‌پوشی بکام
باده رنگين نمی‌بينی به جام
نقل وسبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن می که می‌بايد تهی است؛
‌‌‌
ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ
‌‌‌
«زنده‌ياد فريدون مشيری؛ بهار۳۷»
‌‌‌‌
فرا رسیدن نوروز کهن یادگار نیاکان پاک جاری شدن ترنم طراوت در روح و جان طبیعت و نو شدن روز و روزگار بر همه جانهای فرهیخته و تابناکتان مبارک باد .
نغمه های وجودتان هماره بهاری باد و سردی و سیاهی از آستان ذهن و ضمیرتان شرمسار در گریز باد.
‌‌‌
محمد علي لباف قاسمي
يادگاري (1)
در ساعت۱۲:۱۵ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

عمو یادگار، خوابی یا بیدار؟
عید شما هم مبارک البته:)

 

ارسال یک نظر