حيف از تو عزيز كه منش يار بخوانند...

بازم يه جمعه ي ديگه و يه غروب ديگه از راه مي رسه...بازم دل تنگي ...
خدا كند كه بيايي...
‌‌‌‌***********
‌‌‌‌
بود آيا كه خرامان ز درم بازآيي؟
گره از كار فروبستهء ما بگشايي؟
نظري كن، كه به جان آمدم از دلتنگي
گذري كن كه خيالي شدم از تنهايي
گفته بودي كه: بيايم، چو به جان آيي تو
من به جان آمدم، اينك تو چرا مي‌نايي؟
بس كه سوداي سر زلف تو پختم به خيال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودايي
همه عالم به تو مي‌بينم و اين نيست عجب
به كه بينم؟ كه تويي چشم مرا بينايي
پيش ازين گر دگري در دل من مي‌گنجيد
جز تو را نيست كنون در دل من گنجايي
جز تو اندر نظرم هيچ كسي مي‌نايد
وين عجب تر كه تو خود روي به كس ننمايي
گفتي: از لب بدهم كام دل عراقي روزي
وقت آن است كه آن وعده وفا فرمايي
‌‌‌
پ.ن: دلم نيومد بالاي مطلب خانم رحماني چيزي بنويسم به همين دليل اين شعر رو به مطلبشون اضافه نمودم. اما واقعا هم عجب حال و هوايي داره اين شعر مخصوصا وقتي ....
(بائوباب)
يادگاري (0)

ارسال یک نظر