سفرنامه
‌‌‌‌
سلام. بالاخره اينقدر دوستان عزيز و ناعزيز من رو تحريك كردند كه مجبور شدم چند خطي هم كه شده سفرنامه بنويسم.
طبق قرار قبلي قرار بود جمعه حركتي دوستانه داشته باشيم به سمت تنگه واشي.
پنجشنبه عصر مرتب هر يك ساعت يك بار با بنيامين صحبت مي‌كردم و برنامه‌ها رو هماهنگ مي‌كردم، هر دفعه هم بنيامين گوشي رو قطع مي‌كرد تا به هري زنگ بزنه. اما هري مطابق معمول يا در دسترس نبود يا پنهان شده بود.
بگذريم. بالاخره براي اولين بار ديدم كه عقل بني كار كرد و گفت كه نمي‌شه به اين هري اعتماد كرد. لذا خودم مي‌رم دنبال خريد. بعد از كلي رايزني در مورد اينكه چي بياريم دونفري چسبيديم به جمع آوري محتويات سفر.
من و بنيامين هماهنگ كرده بوديم كه به همه بگيم حركت ساعت 5 صبح كه تا هري مياد بشه 6 و حركت كنيم. ساعت 11 اينطورها بود كه بنيامين زنگ زد و گفت هري ميگه حركت 8 صبح و با كلي چونه كردمش 7.5. خوب ديگه خودتون بخونيد كه هري كه بگه 7.5 حتما 9 و 10 پيداش مي‌شه.
ساعت 6.5 قرار بود بنيامين بياد دنبال من و بريم. همين حدود ها بود كه بني زنگ و زد و گفت يكي از دوستان هري هم مي‌اد و اونم ماشين داره لذا زنگ بزن حرا هم بياد. ساعت 6.5 زنگ زدم خونشون و با بيدار كردن جماعتي حرا رو فرا خوندم.
ساعت 7.5 بود و ما (من و حرا و بنيامين و ايمان و خانمش) هنوز سر قرار نرسيده بوديم. يك زنگ به هري كه مطمئن بودم نيومده زدم و با كلي دري وري گفتم كه مردك ما اينجا وايساديم، چرا نمي‌اييد. هري هم گفت تا ساعت 8 خودمون رو مي‌رسونيم و ما هم خنديديم.
ساعت 8 شده بود و اون دو گروه رسيده بودند ولي ما هنوز نه. بالاخره با چند عدد خالي بندب خودمون رو بهشون رسونديم كه شما از ما رد شديد و ما اونجا وايساده بوديم.
بعد از سلام و احوالپرسي متداول آهنگ حركت به صدا دراومد.
ساعت حدود 9 و 9.5 بود كه همگي به شدت احساس گرسنگي كردند. بالاخص بنيامين كه به قول زن داداشش به شدت احساس كمبود دلبر (چايي) مي‌كرد. اما هري كه سردمدار ماشين‌ها بود به هيچ وجه قصد نگه داشتن نداشت. بالاخره با كلي زنگ و التماس قرار شد هري اولين توقفگاه براي صبحانه نگه داره. چند دقيقه كه جلوتر رفتيم ديديم هري توي يكي از اين جايگاههاي تعويض روغن كنار جاده وايساده و اصرار كه همين‌جا عاليه براي خوردن صبحانه !!!!!
خلاصه بعد از خوردن كلي فحش از نوع پ.ت هري راضي شد بريم يكجايي باصفاتر. اينبار بنيامين جلو افتاد و با ديدن اولين درخت كه البته تك درختي هم بود وسط بيابون به فرعي زد و كنار درخت رفتيم.
درخت مقدس (درخت مريم)، عجب جايي وسط بيابون پيدا كرده بوديم. بساط صبحانه (خامه و مربا با نون بربري) پهن شد و براي اولين بار موضوع دپرسي من در اينجا و توسط هري مطرح شد. نكته خيلي جالب در اين منطقه تابلويي در نزديكي درخت بود كه جمله بسيار خنده‌داري روش نوشته بود و هر كه مي‌خوند تا آخر سفر مبهوت اين جمله مي‌موند.
ساعت حدود 11 بود كه به دوراهي تنگه واشي رسيديم. اول دوراهي يك نفر بساط كرده بود و كلاه افتاب گير مي‌فروخت. بعد از ترمز هري و پياده شدن براي خريد كلاه متوجه شديم كه خيلي زود رسيديم و همه ماشينهايي كه رفتن يا كارشون تموم شده و دارند بر مي‌گردند يا اونايي هم كه يك يا 2 ساعت زود تر از مارسيدن از شدت ترافيك (10 كيلومتر مونده ترافيك قفل) دور زدند و منصرف شدند. خلاصه بعد از كلي بحث و جدل مسير عوض شد و سر خر رو به سمت جنگلهاي زيباي شمال كج كرديم. نكته جالب اين منطقه هم به هم ريختن بساط كلاه فروش بدبخت توسط اين دوستان بود كه همگي جمعا خيابون رو بسته بودند و داد مي‌زدند كلاه بدو بدو كلاه. كه بنده خدا كلاهي براي اين كه ما رو از سر خودش باز كنه آدرس يك منطقه زيباي تفريحي رو به ما داد.
ساعت 2 بود كه به منطقه مورد نظر رسيديم. عقلاني‌ترين كار پهن كردن بساط نهار بود. بلافاصله گروه آقايون دست به كار شدند.
ساعت 3 ديگه همه نهار رو خوردند.
بعد از غذا هركسي شروع كرد سازي زدند. گروهي ... بازي مي‌كردند. چند نفر هم بدمينتون. دو نفر از دوستان هم كه رفته بودن خوردن تمشك و من هم كه خيلي وقت بود هواي سالم نخورده بودم با نم‌نم باراني كه مي‌اومد شروع كردم با دويدن زير باران.
‌و در آخر هم برگشت.

نكات مثبت و منفي سفر:
‌‌
* در اين سفر اتفاقهاي عجيب و غريب زياد افتاد اما خيلي از اين سوتي‌ها به واسطه اينكه اناث در جمع حضور داشتند شكل گرفت كه متاسفانه قابل گفتن نيست چون اگه گفتني بود كه ديگه سوتي نبود و البته بعضي از اينها هم كدورت‌زا است كه سانسور مي‌گردد.
* توزيع متعادل افراد درون ماشينها جاي بسي علامت سوال داره كه فعلا نمي‌شه بهش پرداخت.
* فكر كنم براي فافا خيلي بد جا افتاده بود. بنده خدا از ترس اينكه شلوارش كه ميگه 500 تومان 10 سال پيش پولش رو دادند (بماند كه از دو برادر بزرگترش طي 12 سال بهش ارث رسيده) خراب بشه يك تمبان پا كرده بود كه اون شلوارش فقط ساعت‌ها فيلمبرداري داشت.
*
* هركسي تو ماشينش در طول سفر آهنگهايي گوش مي‌داد اما فكر كنم هيچ ماشيني به اندازه ما روح بابا بزرگها رو شاد نكرد (به قول داداش بني). يك سري اهنگ آورده بودم خدا... كه فقط توي راه مي‌خنديديم و همه من رو تو ماشين با يك دست كت و شلوار راه‌راه سياه و سفيد و يك كلا شاپوي بزرگ روي سرم مي‌ديدند. (ماشين مشتي مندلي، شد خزان گلشن آشنايي، باباجون يكي يه پول خروس و ....)
* رفتار فافاي عزيز هم تو اين سفر قابل توجه بود. فكر كنم حاجي بنده خدا تو خونه اين بنده‌ خدا رو از روفتن به دستشويي محروم كرده بود و يا اينكه احتمالا تو خونه هزينه آبشون زياد مي‌شه چون هرجا هركدوم ماشين ها مي‌زدند رو ترمز فافا با يك آفتابه آب براي مدتي مفقود مي‌شد.
* من كه خيلي دلم مي‌خواست تو اين سفر چندتا لحظه ناب شكار كنم و به قول معروف تا يك سال سوژه داشته باشم، ناگهان نداي دروني صدا در داد بيخيال !!!!
* اگه فردا ديديد اين دو تا وبلاگ سوسك شدن نگيد چرا؟ اين انسان نما‌ها كاري نكردند وقتي هم خواستن خودشون رو نشون بدند از درخت مقدس بالا رفتن و .....
* رييس از دوستانش مي‌پرسه به نظر شما ما يكم بگرديم اين آقايون عرضه درست كردن نهار رو دارند و بعد از كمي مشورت كه نمي‌دونم به چه نتيجه‌اي رسيدند بالاخره آقايون رو ول مي‌كنند و مي‌روند به جنگل و هري هم جوجه‌ها رو به سيخ مي‌كشه (در اينجا نظر رييس اينه كه به دوستانش توصيه مي‌كنه قبل از تهيه غذا به نحوه تهيه زياد توجه نكنند)، چند نفر هم آتيش درست مي‌كنند و بعضي‌ها هم مثل من دپرس مي‌شن !!!!!!!!! :))
* در مورد دون‌دون شدن يك نظريه هست كه من تا حالا لو نداده بودم اما وجدانم قبول نمي‌كنه كه نگم. هري وقتي داشت اين جوجه‌ها رو سيخ مي‌كرد قبلش دستش رو توي همون ظرف جوجه‌ها تميز كرد، اينهمه كثافت روي اون دست (البته بين راه هم جاهايي رفته بود كه دستش رو نشسته بود) اگه گراز هم مي‌خورد دون دون مي‌شد چه برسه به چندتا آدم.
* بيچاره بنيامين (سرهنگ وظيفه بنيامين ايدزوو)، نشون داد كه از وقت ازدواجش خيلي گذشته چون علاوه بر جمع كردن سفره، كليه ظرفها رو هم شست (يكي به دادش برسه و يه آستيني واسش هوا كنه) اي زن ذليل
* بعد از صرف نهار و نم‌نم بارون. عجب اين شعر تو اون هوا مي‌چسبيد و من آرام زير لب مي‌خواندم:
‌‌
بوي باران، بوي سبزه، بوي خاك
شاخه‌هاي شسته، باران خورده، پاك
آسمان آبي و ابري سپيد
برگهاي سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهاي شاد
خلوت گرم كبوترهاي مست (؟؟؟؟!!!!)
نرم‌نرمك مي‌رسد اينك بهار
خوش به حال روزگار ...... (ادامه‌ش رو برين خودتون بخونين)
‌‌
* نمي‌دونم براي هري چه اتفاقي افتاده بود. هري كه هرموقع حرف قمار مي‌اومد عشق مي‌كرد اين دفعه به دلايل معلوم و مجهولي از اين كار سر باز زد.
* بنيامين كه براي قضاي حاجت در به در دنبال مكان مي‌گشت از ترس دوربين همراه مجبور شد به جايي پناه ببره كه فكر كنم تا كنون پاي هيچ بشري به اونجا نرسيده بود. موقع برگشت هم چنان توي گل‌ها ولو شد كه اگه من جاي اون بودم همه رو ....
* دو كبوتر وقتي كه دل به هم مي‌بازن *** زندگي رو با هم مي‌سازن عاشقونه
البته اين شعري كه نوشتم هيچ ربطي نداشت!!!!. لازم به ذكر است كه مي‌توان از شيريني تولد دوستان گذشت كرد، از شيريني قبولي و فارغ‌التحصيلي و ... هم مي‌شه زير آبي در رفت اما بعضي از شيريني‌ها كلا نمي‌شه ازشون گذشت. لذا بدون جار و جنجال سهم كلوپ رو بيارن بدن يا اينكه مجبور مي‌شم بائوبابي عمل كنم. حاليتونه يا بيام‌!!!!!!!
* ماشين سومي و سبقت‌هاي ناجورش و عامل تخريب اعصاب، البته در رفت مجبور شديم با دو ماشين ديگه اون يكي رو اسكورت كنيم اما در برگشت همون بهتر كه جا مونديم وگر نه ...
* خوردن هندونه زير پل ورسك و پرتاب پوست هندوانه به سر و كله هم جهت حفظ محيط زيست و در آخر هم يك نصفه هندوانه كامل كه با يك اسپك زيبا روي سر هري نشست يكي از شاهكارهاي سفر بود.
* پنچرشدن ماشين ما (بني) در برگشت (نامردها واينستادن ببينند كه چرا ما نمي‌اييم)
* نوارهاي دل خراش ماشين ايدزوو كه از بس از صبح پخش شده بود حال خواننده‌ش رو به هم مي‌زد.
* از كار افتادن MP3 من و افت شديد شجريان خون
* گير كردن در ترافيك جاده فيروزكوه به مدت نزديك 2 ساعت و رسيدن به خونه نزديكهاي ساعت يك نيمه‌شب از وقايع آخريه اين سفر بود.
* فكر مي‌كنم چندتا چيز اساسي يادم رفته اما هرچي فكر مي‌كنم يادم نمياد. اگه كسي ميدونه خودش بياد.

**** يكي نيست بگه چرا بعد اين همه مدت اما خوب جهت اينكه اين دوستان بي در (ناباب سابق) هر شعري ما بگذاريم قصد گير دادن دارند اين دفعه سرود ملي وبلاگ رو به عنوان آهنگ هفته قرار دادم.
پيش درآمد اصفهان ساخته مرتضي‌خان ني‌داوود
يادگاري (8)
در ساعت۱۲:۱۷ بعدازظهر, Blogger توسن نوشته ...

سلام:)
. آخرشم من اون تابلوی کنار درخت رو نخوندم!!
.همون بهتر که با خانومها رفتیم قدم زدیم قبل از ناهار و ندیدیم هری با چه وضعی جوجه ها رو سیخ زد!!! باز آدم ندونه بهتره تا اینکه بدونه چی داره میخوره !!!
. با نظریه ات در مورد بنیامین خان موافقم ! دیگه وقتشه ؛)
. کسی قراره شیرینی بده؟ کی فارغ التحصیل شده؟ راستی ساغر هم که حرف شیرینی رو زده بود. به هر حال ما هم عضو کلوپیم. سهم ما رو فراموش نکنین.

 
در ساعت۲:۵۱ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

تخصص باحالي در نتيجه سفر نويسي داري. ترشي نخور:)
اون تيكه هنودونه رو حال كردم اساسي:)) اون ترانه ها رو ميتوني mp3كني بذاري ما بر داريم؟
بعد اينكه دويدن زير بارون به نظر خودت از علائم دپرسي نيست آخه؟ دپرسي + رمانتيخي:)) قبل بنيامين فكر كنم بايد به فكر تو بود :P اين هري عين رفيق ماست تو بدقراري انگار:P

 
در ساعت۳:۲۵ بعدازظهر, Blogger بائوباب نوشته ...

اين هم فيلم دستشويي رفتن بني كه قولش رو داده بودم ....
750kb
1 دقيقه
https://www.sharemation.com/darachitan2/Movie_0005.wmv
فقط با مدياپلير 9 به بالا باز مي‌شه ...

 
در ساعت۳:۳۹ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

آي عجب باحال بود اين فيلمه . دل در د گرفتيم همه:)) با همه برو بچ دور و بر نگاه کرديم فيلم رو. دل درد شديم از خنده:)) اين چه فيلميه بنيامين خان بازي کردي؟:))

 
در ساعت۵:۳۷ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

سلام بر تمامی اهالی اهل حال و ضدحال.خداییش دست همه تون درد نکنه به ما که خیلی خوش گذشت. و اما علت دپرسی بائوباب رو فقط خودم می دونم و بس. به هیچ کسم نمی گم. راستی وبلاگم باز نمی شه کمک لطفا

 
در ساعت۶:۲۸ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

براي اينکه از دپرسي در آيي امشب سريال پرستاران ساعت 10 يادت نرود.

 
در ساعت۶:۳۷ بعدازظهر, Blogger سپار نوشته ...

ايول ! ازت قطع اميد كرده بودم، گفتم ديگه نمي نويسي. بدك نبود ، قدري خنديدم.
ميبينم كه همه چادر به كمر بستين براي يك جوان آزاد قفس دست و پا كنين و برام زن بگيرين، مامانم كه از پس من برنيومده ولي شماها تلاش كنين شايد تونستيد بالهاي گشوده من رو بشكنيد.منم حساس!!!
يكي از نكات فراموش شده اونجاست كه يك ستواني (از اين لفظ براي اينكه حال حرا رو بگيرم استفاده ميكنم) بالاخره مچ اين هري رو تو يك سبقت خطرناك گرفت تازه گواهينامه و كارت ماشينش هم گرفت، آي حال كردم،آي حال كردم. البته با پاچه خواري هري و لشكر كشي ماشين ما جناب ستوان كوتاه اومد. اون يكي ماشين كه فافا توش بود تا اين اوضاع رو ديد فرار كرد.(فافا پول خونت رو دادي يا نه؟؟ يه چيز ميگم تو هم مثل بعضي ها دپرس بشي، زنده موندن كليه سرنشينان ماشين شما جزو معجزاته خدايي ش( يي رو بكشيد) )
راستي اين دفعه من بدبخت جو گير شده بودم يهو فكر كردم كه من ميزبانم شماها مهمان، دفعه بعد ديگه باهاتون شوخي ندارم هر كي همكاري نكنه با اون چاقو كنده حالش رو ميگيرم، حكم ميكنم كه با چاقو كنده بشينه جوجه ها رو ببره البته قبلش حتما بايد دست هاش رو شسته باشه.
مردك ديدي چه خاكي به سرم كردي؟؟ از هيات عالي گزينش نامزدهاي اسكار با من تماس گرفتن كه به همراه شون كانري، تام كروز، برد پيت و شون پن براي دريافت جايزه اسكار دعوت شدم. حالا من با اين معروفيت چه كار كنم؟؟ جواب مطبوعات رو چطور بدم؟؟ تازه عكسم رو تو صفحه اول روزنامه ها كنار عكس رييس جمهور منتخب ميذارن همه فكر ميكنن من آدم سياسي كاري هستم. در ضمن خبردار شدم بائوباب هم به علت به تصوير كشيدن يك معضل كثافت و انگلي از جامعه ايراني نامزد دريافت زرشك طلايي از جشنواره كن شده ، تو ميتوني بائو جونم.
در جواب شعر تازه سردر مجنون:
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
ئه سرين خانم اگر اين بعله بگير بود كه ديگه دپرس نمي شد و نمي خواست با آهنگ ملي وبلاگ فرافكني كنه.
من رو كه خودتون ديگه شناختين هم پايه شيريني ساغر هستم هم اوني كه بائوباب گفته، ديگه خودتون رو به اون راه نزنيد كه خرجتون ميره بالا.

 
در ساعت۱۱:۲۶ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

سلام با کلی تاخیر. دیروز ماجرای سفرتون رو خوندم و فیلمتون رو هم دیدم. آقا مردیم از خنده. میگم اگه فیلم سفر کاشونتون هم همینطوریه ، خوبه اون رو هم بذارین، بلکم دل چند تا جوونو شاد کنین. :)))))))))
میگم خوردن اون غذا با اون دستای آلوده چه حالی می دها. چون خودم از اون دسته از افرادی هستم که تو سفرها با دستای تمیز(!) سالاد درست می کنم.:)

خدا رو شکر که تنگه واشی قرار گذاشتین و سر از جنگلای شمال درآوردین. اگه واسه سرین قرار بذارین ، یقینا از اونور مرز سر در می آرین:)

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است