با او حرف بزن
اولين فيلمي كه ميخوام درباره اش بنويسم فيلميه كه براي اولين بار در تابستان 82 ديدم و چند شب پيش براي بار سوم اونو تماشا كردم و به اندازه دفعه اول لذت بردم . فيلم با او حرف بزن (Talk To Her) ساخته كارگردان بزرگ سينماي اسپانيا پدرو آلامودووار.
فيلم داستان زندگي دو مرد است كه محبوبه هر كدامشان بعلتي در كما و تحت مراقبت هاي ويژه است. اولي بعلت جراحت در مسابقات گاوبازي و دومي بعلت تصادف در خيابان . در جريان مراقبت و پرستاري از اين دوزن ، در واقع اين دو مرد هستند كه بهم نزديك مي شوند و دوستي پر رنگي بينشان برقرار مي شود.
وقتي زني كه در مسابقات گاوبازي به كما رفته بود، مي ميرد مرد هم با دريافت اين واقعيت كه زن در آخرين روزهاي ارتباطشان با دوست قبلي اش در تماس بوده است تحمل ماندن ندارد و سر به بيابان مي گذارد (به اردن سفر مي كند!) اما وقتي پس ازچندي در سفر از حال دوستش جويا ميشود ، مي فهمد كه او در زندان افتاده است و خود را سريع به اسپانيا مي رساند و متوجه مي شود كه دوستش بعلت تجاوز به معشوقه اش و حامله شدن زن در كما ، در زندان بسر مي برد......
ايجاد نشدن بغض در انتهاي اين فيلم بويژه با موسيقي تاثير گذارش سنگدلي ويژه اي مي طلبد كه من از وجودش بي بهره بودم خصوصا در حالتي كه فيلم اصلا تلخ تمام نمي شود بلكه با بيشترين اميد ممكن به پايان مي رسد.
تمهيدات عجيب و غريب فيلمساز مخصوصا با نشان دادن يك قطعه فيلم سياه و سفيد صامت براي القاي مفهوم تجاوز بسيار ديدني از كار در آمده است.
كارگردان گفته است كه فيلمنامه را از سه واقعه الهام گرفته است :
- يك زن آمريكايي پس از 16 سال از كما خارج شد.
- در روماني يك نگهبان شب جوان در سردخانه مجذوب جسد يك دختر جوان مي شود . تنهايي مرگ به تنهايي شب اضافه مي شود و او تسليم هوش اش نسبت به زيبايي جسد مي شود .در واكنش به اين مزاحمت عاشقانه مرده ، زنده مي شود ( او دچار ايست قلبي شده بوده و فقط به ظاهر مرده بوده ). با اينكه خانواده متجاوز از فرد متجاوز سپاسگذار بودند نتوانستند مانع زندان افتادن او شوند . اين موقعيت به معضل عجيبي بدل شد، از نظر قانون پسر تجاوزكار بود ولي از نظر خانواده جان دخترشان را نجات داده بود.
- در نيويورك دختري كه 9 سال در كما بود بي آنكه از كما بيرون بيايد حامله شد ، مجرم يكي از كارگران كلينيك بود. سوال اين است كه چطور بدني كه به لحاظ پزشكي مرده ، مي تواند جان ببخشد.
ديدن اين فيلم را به همه توصيه مي كنم ، قطعا لذت خواهيد برد.
شايد ترجيح مي داديد كه اين يادداشت بعد از شبهاي مبارك قدر بر روي وبلاگ مي آمد يا اصلا نمي آمد! اما اين داستان درباره اميد مفرط به زندگي است.
يادگاري (2)
در ساعت۱:۰۶ قبل‌ازظهر, Blogger سپار نوشته ...

ژوكر جان مطمين باش كه منم باهات موافقم كه اين فيلم هيچ ربطي به ماه رمضان و شبهاي قدر نداره ولي باز جاي شكرش باقيه كه مثلا درباره eyes wide shut ننوشتي و من براي اينكه بهت ثابت كنم اينجا دموكراسي هزاردستاني برقراره باب مراوده و مذاكره و گفتگو رو باز ميكنم ايشالا همديگه رو كه ديديم ..... (شيطون تو اينهمه فيلم ببين با چي شروع كردي). ژوكر هر وقت حال كردي درباره چارلي چاپلين و اون موسيقي معروفش هم بنويس.
از اينكه تو جمع مجنوني مان ميبينمت خيلي حال مي كنم. ترتيبي بده تا منم به ظرايف بصري فيلم پي ببرم.منتظر نوشته هاي سينمايي و غير سينمايي ات هستم.
متنت رو كه خوندم ياد اون ماجرا كه نصفه و نيمه تو خاطرم هست و نميدونم كجا و از كي شنيدم و اگر منبع درست و صحيحش رو ميدونه ممنون ميشم بهم بگه افتادم ( قصدم دروغ بستن به پيامبر نيست و الان هم شبه و روزه نيستم پس رفقا و شيوخ بعدا از خودشون فتوا در نكنند) كه زمان حضرت رسول يه جواني همچين شيرين كاري اي ميكنه و ميره پيش حضرت براي توبه ولي حضرت ميراندش و سر به بيابون ميذاره و بعد از 15 سال عبادت و توبه اتفاقي حضرت ميبيندش و بهش مژده ميده كه توبه اش پذيرفته شده.

 
در ساعت۱۱:۴۶ قبل‌ازظهر, Blogger بائوباب نوشته ...

سلام ژوكر جان.
خيلي خوشحالم كه خيلي زود به ما افتخار دادي و نوشتنت رو شروع كردي.
راستش خيلي سعي كردم يك كامنت مربوط به مطلب بنويسم اما بروبچ مي‌دونند تنها كاري رو كه من اصلا اعصابش رو ندارم فيلم ديدنه. يعني اگه بگم تاحالا هيچي فيلم نديدم به عمرم (غير از بعضي از دري‌وري هاي تلويزيوني) پر بيراه نگفتم حتي حوصله سينما رفتن رو هم ندارم (فكر كنم آخرين فيلمي كه رفتم مارمولك بود. به هر حال اين بحث فيلمها جالبه و كلا من هم خوشم مياد بخونم شايد يك روزي من هم فيلم باز شدم.
التماس دعا

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است