داشتم مطالب گذاشته و ناگذاشته توي 3رات رو نگاه ميكردم و يادآوري خاطراتي ميكردم. چشمم به مطلب زيرافتاد.
مطلبي كه حدود سه سال پيش جناب رفيق در شب خدمت مقدس سربازي براي ما ارسال كرد.
با مشورتي كه با جناب رفيق كرديم در جهت تجديد خاطرات و هم براي بدتر كردن احوال يكي از دوستان، اين مطلب بعد از اين همه مدت مجددا توسط بنياد فرهنگي هزاردستان :D به چاپ ميرسانيم.
*****
راستش چند وقت پيش يک صحبتي با آق محمد لباف شد و ايشان با صحبتهاي خود ما را دوباره جسارت مطلب! دادن براي وبلاگ دادند. خداشان بيمشوق نگرداند.
آري، بالاخره مرا هم شب خدمت مقدس سربازي فرا رسيد و من مانده بودم از طرفي با تقدس اين خدمت و از طرفي ديگر با هراس از آن، که نتيجه آن تراوشات!!!!!!!!!!! زير شد و حالا که وقت شده با کمال پررويي تايپ و براي وبلاگ ميفرستم.
چو جانبازي که در اوج نماز است ***** چو انساني که در اند(end) نياز است
تمناي دعا دارم که خدمت *****نشيبش وافر است و پر فراز است
بدان! امشب مرا حالت عجيب است ***** تمناهاي دل امشب غريب است
به دل گويم مرو خدمت که سخت است ***** جوابش سرزنش، کوفت و نهيب است
چرا امشب خدا خوابم نيايد ***** چرا پلکم به چشمم مي نپايد
خدايا از چه رو خدمت بري ما ***** مرا ظلمي چنين آخر نشايد
هويدا کن خدايا راه ديگر ***** ببر افکار خدمت را تو از سر
چرا خدمت نمودن دوست دارم!؟ ***** چه شد ما را چنين بنمودهاي خر
خدايا مهر را گو بر نيايد ***** بگو مه را که امشب ماند بايد
بدانيد ار بميرم از غم صبح ***** دگر چون من فلک هرگز نزايد!
عجب دردي است امشب صبح گردد ***** چه نامردي است امشب صبح گردد
ره قافيه گم کردم، بدانيد ***** ره آوردي است؛ امشب،صبح،گردد
بسي ناجور شد شعرم در آخر ***** خجل گشتم ز يار، همسايه، از در
ز ما بگذشت يا رب خواهم حتي ***** نماند اندرون گل سم خر
دگر از سر، ز سربازي غمي نيست! ***** که بيش از شعر زوري ماتمي نيست!
شما هم بگذريد از من که اين هم ***** در اين احوال بد کار کمي نيست