آه! ……….
دل من شلوغترين کوچهء بنبست دنياست. روزی از همين روزها تيشهای بدست ميگيرم و ديوار ته کوچه را خراب ميکنم، شايد کوچهء دلم خلوت شود.
يکي از همين روزها يکي از همين روزها، يکي از همين روزها ……..
خدا را چه ديدهای شايد اصلا کوچهء دلم توی طرح قرار داشته باشد، شايد اين چند خانهء کلنگي را شهردار دلم خراب کند و يک اتوبان چند بانده به جايش بسازد. آنوقت کنار جاده چند مغازه خواهم ساخت. لابد از سرقفلي هرکدامشان کلی پول گيرم خواهد آمد……… آنوقت شک ندارم، شک ندارم که دلم برای همين کوچهء بنبستِ شلوغ تنگ ميشود. کوچهء شلوغي که در آن حتي يک لحظه هم نميتواني با خودت تنها باشي!
زين آتش نهفته كه در سينه من است /// خورشيد شعلهايست كه در آسمان گرفت