مهموني
‌‌‌‌
تك افتاده بودم! توي مهموني رو مي‌گم! با اينكه چند نفر آشنا اونجا بود خودم رو مخفي نگه مي‌داشتم، اصلا حال و حوصله سوال و جوابهاي ايلي رو نداشتم!
حوصله‌م سر رفته بود. نگاهم رو به اطراف مي‌چرخوندم تا شايد موضوعي براي تماشا يا حرفي براي شنيدن يواشكي پيدا كنم.
يكدفعه حواسم جمع بازي 4-5 تا از بچه‌هاي 5-6 ساله شد.
يادم مي‌آد وقتي كوچكتر بوديم، اگه با بچه‌ها جور مي‌شديم، اولين بازيمون مامان بازي بود. يكي مامان مي‌شد و ديگري بابا. دو،سه تا ديگه هم نقش بچه رو بازي مي‌كردند و بقيه و اگه زورمون مي‌رسيد بزرگترها هم نقش مهمان رو بازي مي‌كردند و بعدش هم پذيرايي‌هاي مخصوص خودمون و...
بازي اونها هم يك چيزي شبيه همون بازي خودمون بود فقط با اين تفاوت كه خونه‌اي در كار نبود و مامان و بابا و مهموني هم وجود نداشت. يك نفر كه خود را رييس يا مديرعامل مي‌ناميد نشسته بود و بقيه را دعوت به حضور در جلسه‌ي مهمي مي‌كرد. چنان كه داد مي‌زد جمع شيد كه جلسه‌ي مهمي داريم.
اما وجه تشابه‌ش با بازي ما همون قسمت آخرش بود، هرچي نگاه كردم توي اون جلسه كودكانه هم چيزي به جز پذيرايي نبود!!!!!!!
يادگاري (4)
در ساعت۱۱:۱۸ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

خیلی وقتا منو و بازیهای بچگیم بین بچههای این دوره و زمونه غریبه میفتیم! تقریبا بیشتر اوقات باید یه سری بازی رو براشون توضیح بدم بعد با هم بازی کنیم:(

 
در ساعت۸:۴۶ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

کودکی همون چیزی که در خیلی جاهای زندگیم درکش می کنم و حتی حرکات و رفتارهای دیگران رو هم به همین شیوه می بینم. باور کردنی نیست ولی همه ما یه جورایی همون کودکی رو با منطق بازتر و شاید هم بسته تر داریم دنبال می کنیم.

 
در ساعت۲:۳۱ بعدازظهر, Blogger توسن نوشته ...

سلام ساغر:)
به قول ئه سرين بازيهاي دوران ما با بچه هاي اين دوره و زمونه خيلي فرق كرده،خيلي زياد ...

 
در ساعت۸:۵۶ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

اينم يكجورش ادمهاي ابله كاري بهتراز اين بلد نيستند

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است