من به چشم خويشتن ديدم كه يارم ميرود
سلام،
مي دونم كلي دلتون برام تنگ شده، چه كنم خب؟ اختلال تو اين تلفن ها بالاخره پيش مياد. شما به گندگيتون ببخشيد.
دوشنبه هفته پيش بعد از اينكه كارهاي سربازي ام رو به لطف يكي از دوستان با مرام انجام دادم خندان و شنگول و سرمست زدم بيرون. ديگه ظهر شده بود. به خودم گفتم، من كه تا اينجا اومدم بروم و اين شناسنامه رو هم يك صفايي بهش بدم و اشكال موجود در كارت ملي رو برطرف كنم، شايد برنامه سفر خارجه اي جور بشه (حالا لوس انجلس نشه، آنتاليا كه ميشه) .
بعد ا زكلي چرخ چرخ عباسي معاونت شرق ثبت احوال رو كه انتهاي خيابان آهنگ واقع در خيابان نبرد جنوبي بود يافتم و رفتم داخل. خيلي شلوغ بود و من به دنبال نفري كه راهنمايي ام كنه طبقات رو بالا و پايين رفتم تا به باجه 1 رهنمود شدم. داخل اتاق شماره 1 خانمي مضطرب از ارباب رجوع كه حدود 30 ساله به نظر مي رسيد، چهره اش برام آشنا بود و كسي راكه من كار داشتم معطل خودش كرده بود و اونجا بود كه من يك دل نه بل صد دل عاشق و دلباخته جمال بي بديل آن حور عين شدم و چشمانم نا خودآگاه و كاملا غير ارادي به سمت وي مي شتافت تا شايد يادم بياد كه كجا چهره دلرباي گلرخش رو ديده بودم كه هيچ افاقه اي حاصل نشد و من هر لحظه در شور هيجان عشق مي سوختم بي آنكه به ياد بيارم او كيست؟ بعد از اينكه آقاي كارمند من رو به سمت اتاقك شماره 5 هدايت كرد و كلي اونجا عمر بي حاصل رو هدر دادم تا نوبتم برسه ، باز هم تلاش هايم به جايي نرسيد و او را نشناختم.
بعد از نيم ساعت همان دختر را در ورودي ساختمان ديدم كه باز مضطرب منتظر چيزي يا كسي بود، شايد منتظر بود كه من بروم جلو و ابراز علاقه كنم ولي از اونجا كه هميشه تو اينجور مواقع كم آوردم پشيمون شدم و رفتم به دنبال بقيه كارهاي اداري آخه فاميلي من تو پيش كارت ملي ام « تفرش » بود و عاجزانه در پي اضافه كردن «ي» به كنج انتهايي آن بودم. ناگهان صداي مشاجره اي رشته افگارم رو پاره كرد. همان دخترك در حال مجادله با دو، سه پسر بود و چون تقريبا در نزديكي آنها منتظر تمام شدن ناهار آقاي كارمند بودم متوجه شدم كه پسرها مدعي هستند كه پري كاخ روياهاي من گوشي يكي از آنها را هنگام صحبت قاپيده و درون كيفش مخفي كرده است، به ناگاه سنگيني آوار قصر آرزوهايم را روي بالهاي گشوده قلبم احساس كردم و آخر دنيا پيش رويم متجلي شد. پس از كشاكش بسيار پليس 110 در محل حادثه مشاهده شد و بعد از چندبار بالا و پايين رفتن از پله هاي آن ساختمان سرد و تاريك عيان شد كه دخترك قصه هاي من مقصر است و قصد داشته گوشي آن پسر را به عنوان هديه به خود تقديم كند. شيون و زاري دخترك كه شامل عبارات « تو رو به خدا » ، « ولم كن » و از اين قبيل بود در حاليكه سه نفر از برادران نيروي انتظامي روي زمين كشان كشان بيرون مي بردند و چهره دخترك از هيجان قرمز شده بود و روسري از سرش افتاده بود و خود را به در و ديوار ميكوبيد فضاي آنجا رو پر كرده بود. علاوه بر شكست عشقي كه بر من بينوا عارض شده بود مشخص شد كه در بيمارستاني كه نور چشمانتان قدم به عرصه وجود گذاشته فاميلي رستم عصر، تاج سر، قند عسل، شير و شكر، قوس قوزح، قندين سخن را در هنگام ثبت مواليد «تفرش» نگاشته اند كه قشنگي ماجرا آنجاست كه فاميلي جد بزرگوار را در خط بعد دقيقا زير فاميلي من «تفرشي» نوشته اند، لذا از همان ابتدا بنده تافته اي جدا بافته بوده ام و الان مي تونيد خوشحال باشيد كه واقعا من براي همه شماها هستم و بنابر همين واقعه شايد از جلسات بعد داستانهايي رو كه در راه يافتن پدر و مادر واقعي خواهم داشت براتون بنويسم. متصدي مربوط بعد از اينكه اين اتفاق رو كشف كرد و با سماجت تمام و كامل قبول نكرد كه امكان آن هم بود كه آن دستنوشت را با «ي» خواند من بيچاره’ شكست خورده را با ليستي از چندين مدرك كه بايد آماده كنم به سوي ثبت احوال ابوسعيد (ياد خاطرات عجب شير به خير) هدايت كرد.
نكات اخلاقي و آموزنده:
1- اگر گير و اشكالي در شناسنامه يا كارت ملي داريد حتما قبل از اينكه به اضطرار بيافتيد برويد دنبالش كه حداقل 6 ماه علافيد.( تازه اگر لازم نباشه كه از غرب به شرق يا از شرق به غرب نامه نگاري بشه كه در اونصورت بهتر خودتون نامه رو جابجا كنيد وگرنه زمان رو به ابد افزايش بديد)
2- مواظب دخترها باشيد چون اگر به جاي گوشي موبايل اون جوون، دلش رو دزديده بود ديگه از نيروي انتظامي كه هيچ از بائوباب هم كاري بر نميامد.
3- هنگام وقوع اين ماجرا كل شعبه خلوت شده بود و چون من مثل بقيه دنبال كنجكاوي (شما بخوانيد فضولي) نبودم زودتر به سوي ثبت احوال ابوسعيد هدايت شدم. پس ما از اين ماجرا درس ميگيريم كه بايد فرد مفيد و سربزيري براي جامعه باشيم.
4- بعد از بردن نظرات كارشناسي اجتماعي، سياسي، اقتصادي، ورزشي،اعتقادي و ... بود كه از زمين و هوا جاري و ساري بود.
5- همان كساني كه تا قبل از اين ماجرا با دخترك همكاري و همياري در چارچوب فقه و اصول مي كردند بعد از ماجرا وي را به ارايه’ پيشنهادات سخيف در محلهاي خلوت به خود و دوستان متهم نمودند.
6- خانمي چادري به همسرش غر ميزد كه بايد در اينجور مواقع پليس زن وارد معركه بشود. (پهلون بزن زنگ رو)
7- مطمينم كه دخترك در اون لحظه پاياني مثل ** از كرده اش پشيمون بود ولي باز توجيهي نميشه براي اينكه سايرين به مصيبت و گرفتاري يك دزد بخندند حتي اگر افتادن روسري يا كشيده شدن روي زمين براشون جالب باشه.
8- من افسرده شدم، دچار شكست عشقي شدم، يكي بياد من رو نجات بده.
9- پول زياد حمل نكنيد يا حتي بدتر اگر دزد هم به شما حمله كرد به فافا اصلا اطمينان نكنيد كه گوشت رو دادين به گربه.
10- و ساير نكات اخلاقي و آموزنده را در موسسه مجنون هزاردستان بياموزيد.
يادگاري (2)
در ساعت۳:۳۹ بعدازظهر, Blogger harry potter نوشته ...

ژان وال ژان تو الان تليف بزرگي به گردنت افتاده . تو الان بايد بري يه موبايل بخري و اون دختر بيگناه رو از زندان در بياري !! خودت رو گول نزن تو عاشق اون دختر شدي . من به تو افتخار مي كنم ژان !!! بخت فقط يه بار در خونه ي آدم رو مي زنه . واي خدا چه رمانتيك ...

 
در ساعت۹:۳۷ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

شما پسرا چند بار تو زندگیتون عاشق می شین؟ این واقعا یه سوال بی جوابه که فکر نکنم خودتون هم بتونین براش دلیلی بیارین.
دوم اینکه یه جورایی فکر کنم شانس آوردی که زودتر به اون دختر ابراز علاقه نکردی. چون در این صورت تو هم همدست دزد می شدی. اونوقت باید والدین میاوردی که ثابت کنن تو این کاره نیستی با توجه به این که تو در ثبت احوال برای اثبات هویتت حضور داشتی:)
راستی از این حادثه جمعه ای که براتون پیش اومد گویا جان سالم بدر بردین. می بینم که خدا یه فرصت دیگه واسه عشق و عاشقی بهتون داده.

می نوش که عمر جاودانی اینست
خوش باش دمی که زندگانی اینست

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است