زمستاني ديگر
اولين مطلبي كه در وبلاگ مجنون هزاردستان نگاشته شد شعر زمستان از مهدي اخوان ثالث (م.اميد) بود به همين دليل محمد آهنگ هفته رو از اشعار ايشان و با صداي هنرمند مورد علاقه اش انتخاب كرده.
خب حالا وقتشه كه هفته مجنون هزار دستان رو اعلام كنم، دليلش هم خيلي مشخص و مشهود هست. افتخار دارم كه راجع به اولين سالروز حيات مجنون هزار دستان قلم بزنم. بعد از يك سال با تمام اتفاقهاي خوب و بدش مي خواهم از تجربه جالب و مهيج مجنون بگويم، از يك سال خنده و غم، شادي و غصه، اعتماد و رفاقت، سكوت ها و فريادها، تنهايي ها و با هم بودن هاي اعضا و دوستان و نزديكان .
بعد از صراط و 3رات و زرات دلم براي محمد و افشاگري هايش تنگ شده بود و تنها راه ارتباطي من با برو بچ دانشگاه با فروپاشي زرات قطع شد تا اينكه يكبار تو چت ياهو مصرانه دعوتم كرد كه كامنت بگذارم، اولش جدي نگرفتم چون خيلي خارج مي نوشت ( من رو چه به شجريان و رديفهاي آوازي و ايندست قرتي بازيها، حالا بيام نظر هم بدهم ) ولي باوجود اينكه هيچ نظري نداشتم مطالبش رو مي خوندم تا اينكه يك دفعه گفت بيا اينجا رو بخون مي خواهم ضد حال راه بندازم منم پايه’ اين كارها، كامنتي معني دار برايش نوشتم تا بعد از مدت كمي با وجود بي تجربگي در وبلاگ نويسي عضو مجنون هزار دستان و پس از چند هفته گيج زدن با محيط آشنا شدم و به قول ساغر بانو سر در ره ليلي گذاشتم.
وقتي عضو شدم نيتم انجام فعاليتها و نوشته هاي مذهبي ، اعتقادي بود پس با اسم بنيامين نوشتم اما به خاطر كل كلي كه با بائوباب داشتم اسم ايدزوو رو انتخاب كردم كه اوايل با واكنش هاي دوستان و همسايگان همراه بود ولي كم كم عادت شد و سبك نوشتن هم طبيعيه كه عوض شد.
بر اين وبلاگ مطالب زيادي نوشته شد، شكوه هاي سوزناك وعاشقانه بائوباب، مطالبي كه بعدها معلوم شد كذب هستند، تقويم نگاري به روايت خودم و به تقليد از همسايگان، كمبودهاي يك اصفهاني (فافا)، اختلاف نظرهاي اساسي بين من و اسرين خانم پر هياهو (ايني كه الان فقط نگاه و سكوت ميكنه نه ها ) ، ديد پسرها از رفتارهاي دخترها و بيشتر برعكس ، شروع سريال خاطرات عجب شير در وبلاگ بادصبا، سفرنامه نيمه تمام مجنونيها به سرزمين مقدس مشهد و ...
وقتي هري پاتر شناسايي شد ديگه مرحله جديدي پيش روي وبلاگهاي همسايه باز شد كه اولين اقدام آن تاسيس كلوپ با مرامها با ارشاد مرشد بزرگوار هري پاتر انجام شد و اولين مراسم باشكوه ميلاد رو براي هري جان برگزار كرديم و اولين قرار وبلاگي مان مراسم استخر به مناسبت تولد ايشان شكل گرفت. مراسم استخر به سفر يك روزه به ولايت كاشان منجر شد ( البته به دو روايت) و بعد جشنهاي ميلاد بود كه پشت سر هم پيش ميامد (البته همچنان فافا تاريخ تولدش رو نبا به دلايل روشن مخفي نگهداشته) و دور هم جمع شدنها كه نياز به تنوع سفرهاي يك روزه رو بوجود آورد و سفر يك روزه به سرزمين دلگشاي سوادكوه اولين حركت خانوادگي در وبلاگها بود ( اين لينك رو حتما بخونيد، يادآوري هاي قشنگي داره) و بالاخره سفر به سرزمين خوف و خطر الموت كه همگي اوقات خوش و خرمي بود كه در كنار دوستان و سروران سپري شد.
سال دوم حيات اين وبلاگ با اتفاقات زيادي روبرو خواهد بود، سربازي رفتن من، ازدواج دوستان، ارتباط بيشتر ميان رفقاي قديمي و يافتن دوستان جديد و ... افق روشني را نويد مي دهد.
از كليه هم وبلاگيهاي صميمي ام به خاطر همراهي و همدمي شان در مجنون سپاسگزارم. انشا الله زير سايه الطاف حضرت حق جمعي بسازيم كه سبب اعتلا و همبستگي هرچه بيشتر در كليه عرصه هاي زندگي باشد.
تعدادي از عكسهاي سفرها و مجالس مان را دراينجا قرار داديم كه اميد است باعث انبساط مخزن خنده و خاطراتتان شود.

و اما ...... از كليه همسفران و همنشينان و همسايگان دعوت مي شود در مجلسي كه به اين مناسبت برگزار خواهد شد شركت نمايند. اطلاعات كاملتر متعاقبا اعلام مي شود.
يادگاري (6)
در ساعت۱۲:۲۶ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

درسته که اولین آشناییمون با مجنون با یه بحث و جدل همراه بود(بنیامین یادته که؟) ولی رد کل پشیمون نیستم از آشنایی با شماها و خوشحالم که یه سری دوست دیگه با تفکرات دیگه به جمع افرادی که می شناسم اضافه شده:) خوشحالم که تونستید تا اینجای راه رو با هم طی کنید و امیدوارم نه از آشنایی با هم پشیمون بشیم و نه شما نصفه اینجا رو رها کید:)
در مورد دعوت و مراسم و اینا! خواهشمند است طوری تنظیم بشه که همه(همه یعنی خودم) بتونیم حضور بهم رسانیم:) شام رو بیخیال شدی جان من:))

 
در ساعت۹:۰۵ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

خیلی خوب کردی این مطلب رو اینجا گذاشتی. چون یاد تمام خاطرات این یه سال وبلاگ نویسیم افتادم. تازه یادم افتاده که تولد وبلاگم گذشته و من یادم رفت اونو یادآوری کنم.
با اون که تا به حال افتخار آشنایی و حضور در جمع شما رو نداشتم ولی از اینکه دورادور دوستان خوبی مثل شماها دارم، خوشحالم.

 
در ساعت۹:۰۹ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

دیشب این ماجرای اختلاف نظر رو نذاشته بودید نه؟ هاهاها! مردم از خنده نوشته هامون رو دیدم:)) درضمن پسر جان گفتم نگاه و سکوت واسه مواقعی هست که همه چی مربوط به خودمه نه یک اتفاق کاملا جمعی:)) می خوای یه متن بنویس ثابت کنم:)) ولی حال داد خوندن نوشته های قدیم:)
اه این شاهکار بنیامین دیگه نه؟ پسر یک سال گذشت، تو این همه وبلاگ در و همسایه خوندی، تو اینترنت چرخیدیولی هنوز بی سواد موندی؟ تو مجلسی که متعاقبا اعلام می کنید و شاید حضور بهم رسانیدیم یادم بنداز برات سرمشق بنویسم بلکه سواد دار شدی!
---
همچین زیاد بیراه نزدم از رو عکسا که حدس می زدم کدوم کدومید:)

 
در ساعت۱۱:۲۸ قبل‌ازظهر, Blogger بائوباب نوشته ...

بنيامين جان از اين سر مشق 10 صفحه بنويس:

عصرين- عصرين - عصرين

 
در ساعت۱۲:۴۷ بعدازظهر, Blogger توسن نوشته ...

سالگرد تولدتون رو تبریک میگم. ممنون که یک سال گذشته رو یادآوری کردی. جالب بود.
ایشاللا حالا حالا ها باشین ...
برای شرکت در مراسم روز شماری میکنم!!!

 
در ساعت۱۱:۵۳ بعدازظهر, Anonymous ناشناس نوشته ...

از اینکه در مورد غذام نظر دادی ممنون. ولی با دیدن عکس نمی تونی راجع به اون اظهار نظر کنی. چون این غذا از معروفترین غذاهای محلی می باشه که باید بخوری و بعد راجع به اون قضاوت کنی. البته شاید هم خوشت نیاد. بالاخره هر کسی یه سلیقه ای داره:)

 

ارسال یک نظر

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است