صد سال به از اين سالها
با سمه تعالي
با سلام خدمت همه دوستان عزيز و گرامي چه در اين وبلاگ چه در وبلاگهاي ديگر.
اميدوارم در اين سال جديد بهتر از هميشه باشيد هم از لحاظ معنوي و هم از لحاظ مادي ومهمتر از همه اينه كه در اين سال بهترازسال وسالهاي قبل بنويسيد و اگر دوست داشتيد بيائيد كمي دست از اراجيف نويسي برداريم و به خوب نوشتن و با هدف نوشتن روي بياوريم اگرهم بلد نيستيم ننويسيم،فكر نمي كنم كسي مارو مجبور به اين كار كرده باشه خود بنده چون بلد نيستم نمينويسم فقط ميام از مطالب قابل استفاده،استفاده ميبرم.بيائيد كمي دلمون براي يكديگر بسوزه و براي پيشرفت همديگه مطلب بنويسيم.
اميدوارم اين مطلبي كه خدمت دوستان تقديم كردم مفيد واقع شده باشه وحرفهاي منو كسي به دل نگرفته باشه فقط يك درد دل بود.
اينرا تقدم ميكنم به تو دوست عزيز.
در سوره مباركه حجرات آيه 13 خداوند سبحان ميفرمايد:يا ايها الناس انا خلقنا كم من ذكر وانثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفو....
شاهد مثال در كلمه شعوبا و قبائل لتعارفواست.
خداوند سبحان ميفرمايد:اي مردم ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم بخاطر اينكه همديگر را بشناسيد(مباحث ضد نژادي و در آيه بعدي تبيين ميكند).
در اوائل بروزاسلام اقوام ديگردرهجرتها وتجارتهاي خود با ديگر اقوام ناخداگاه فرهنگ خود را انتقال ميدادند.
در ايران باستان هنگام سال تحويل و درايام عيد مردم كه به هم ميرسيدن ميگفتن هزار سال بماني (كه الان بعضا ميشنويد كه ميگن صد سال به از اين سالها).
مرگ يك مساله اي است كه انسان حتما آنرا حتما ميچشد(كل نفس ذائقه الموت)و هيچ كس نميتواند از آن فرار كند!آيات فراواني در اين باب است كه در اين مقال نميگنجد تفصيل اين مطلب را در قرآن انشاء الله پيگيري كنيد.
بر اثر رفت و آمدهايي كه در تجارتها داشتند اين فرهنگ در كنار ديگر رسوم و سنن به آنجا انتقال داده شد و در حجازهم وقتي شبيه به سال نوي ما يا دراعياد ونوروز خودشان به هم كه ميرسيدن ميگفتن:عيش الف نيروز يعني:هزار سال بماني.اين در حجازبه يك فرهنگ تبديل شد وبين مردم بكار برده ميشد.
در آيات 94،95.96 سوره بقره خداوند مسائلي را بيان ميكند كه شاهد مثال ما در آيه 96 ميباشد:ولتجدنهم احرص الناس علي حيوه و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمرالف سنه و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمر...
خداوند در اينجا به همين مساله تاكيد ميكند كه اگر شما هزار سال هم بمانيد هيچ سودي براي شما نخواهد داشت در هر صورت مرگ شما را خواهد گرفت و به عذاب الهي گرفتارخواهيد شد(يود احدهم لو يعمر الف سنه).
در اخر بحثم پوزش ميطلبم از اينكه جمله بندي درستي نداشتم و پراكنده صحبت كردم
عيدانه
سلام! سال نو مبارك!
اين بابي كه با 40 تا (به قول خودش) حق انتخاب گذاشته رفته جنوب!
آقاي فافا هم كه حتمآ اين چند روزه گرفتار برنامه هاي عزاداري و اين حرفا هستن(التماس دعا)
باقي رفقا هم كه مدتيه ما رو فراموش كردن...
شيخ فرقان كه قابل نمي دونن ما از نوشته هاشون مستفيض شيم.
آقاي ژوكر هم كه بعد از مدتي غيبت كاشف به عمل اومد كه به جمع دلشدگان پيوستن.
آقاي رفيق هم كه از وقتي جوجه جاي خروس خونده ديگه اين ورا آفتابي نشدن!
اين شد كه شما مجبوريد عيدانه ي يك جوجه رو بخونيد!
تازه اون جور كه ما خبر داريم وبلاگاي همسايه وضعشون بهتر از اين نيست...
يه جوون تو باد صبا مبادرت به خودكشي كرده(ايشالا خدا همه ي جوونا رو به مراد دلشون برسونه!)
عمه خانوم هم كه غيبتشون طولاني شده.
نوشته هاي ئه سرين بانو هم واسه من دير فهم تر از پيش شده!
من هم حوصله ي نوشتن عيدانه، ميدانه ندارم. فقط اميدوارم سال 85 براي همگي سالي پر از سلامتي و سرزندگي باشه و همتون به آرزوهاي قشنگتون برسين.
ايشالا همين امسال چشممون به جمال آقا روشن شه...
يا علي!

چهارشنبه سوری(حقیقی و خرافی)

مقدمه:
بشر امروزه در دنیا بدنبال کشف آثار باستانی و علمی و دینی و حفظ آنها در موزه‌ها و کتابخانه‌ها می‌باشد. تا کنون در حفاریها آثار خوبی کشف و ضبط شده از جمله قطعه مکتوب چوبی در کشتی حضرت نوح. این کشفیات که تمدنهای کهن و نوع زندگی و دین و آئین آنها را برای ما روشن می‌نماید، خود دارای ارزشهای قابل تقدیر است، اما از همه اینها مهمتر همانا شکافتن اعماق تاریخ و دل جوامع بشری و تحلیل و کشف علت نامگذاری‌ها و حقانیت پدیده‌ها و مراسم‌ها و ادیان و کشف بینات و معجزات و آیات تاریخی است که پایه گذار آنها انبیا و ادیان الهی است و توجه به آنها مزید علم و ایمان و یقین است.
‌‌‌
فلسفه حقیقی چهارشنبه سوری:
اولا باید توجه داشت که هیچ مراسم تاریخی بدون علت و فلسفه نیست و هر جریان تاریخی آغازی دارد و اتفاقی افتاده است. مهم این است که بتوانیم واقعیت اولیه را به طور دقیق و بدون تحریف کشف نموده، شان نزول آن را پیدا کنیم.
مراسم چهارشنبه سوری هم مشمول این اصل قرار می‌گیرد. مراسم چهارشنبه سوری با همه تغییراتی که در طول زمان در آن صورت گرفته، چه خوب چه بد، چه خرافی چه غیر خرافی، از قبیل آتش روشن کردن و از روی آن پریدن یا مراسم قاشق زنی یا کوزه انداختن یا گدایی کردن در شب چهارشنبه سوری و امثال اینها کلا حاکی از وجود یک واقعیت و حقیقت اولیه است که کشف آن مهم است. واقعیت امر بدین قرار است که حضرت ابراهیم(ع) نوجوان بود و بت پرستی در بابل رایج بود و آن حضرت در هر فرصت مناسبی به جامعه بت پرستی آن روز ضربتی تبلیغی می زد، از جمله در یک روز که شهر خالی از سکنه می شود، وارد بتکده شده، همانطور که در قرآن و کتابهای تاریخی ذکر شده، با تبر بتها را خرد می کند. بعد که مردم بر می گردند، نمرودیان متوجه می شوند که این کار ابراهیم است و نمرود و نمرودیان تصمیم گرفتند حضرت ابراهیم را در آتش بیندازند. لذا آتشی بر افروختند و حضرت ابراهیم که نوجوان بود او را در منجنیق گذاشته و در روز چهارشنبه او را در آتش انداختند. (1)
وقتی که ابراهیم(ع) را در آتش(آذر) انداختند، آتش به امر خدا بر ابراهیم سرد می شود:« قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم» (انبیاء/69). به مجرد این اتفاق در جمعیت تماشاگر ولوله ایجاد شد؛ لذا یکی از کاهنان که مشاور نمرود بود، برای فریب مردم و جلوگیری از تشتت آنان گفت: اینکه ابراهیم نسوخت، کار من است، من افسونی خواندم بر ابراهیم و بر آتش تا ابراهیم نسوزد. به محض اینکه این حرفها را زد و این دروغ را گفت، قطعه ای از آتش به امر خدا زبانه کشید و بر رویش افتاد و او را سوزانید.( سوره اللیل اشاره به همین موضوع دارد: فانذرتکم نارا تلظی، لا یصلها الا الاشقی، الذی کذب و تولی. یعنی سوخته شدن شخص دروغگو و سرد شدن آتش بر ابراهیم "ع") (2)
این موضوع که در تاریخ باستان اتفاق افتاد، نمایش یک قیامت صغری برای عبرت و هدایت بشر می باشد که در قیامت کبری گرفتار عذاب نشوند. پس از این حادثه خارق العاده، عده ای طرفدار حضرت ابراهیم شدند، از جمله دختر نمرود، و لقبی و اسمی متناسب با حادثه بر حضرت گذاشتند به نام زردشت.(3) ( در لغتنامه دهخدا به قولی در ذیل کلمه زردشت و زرتشت می‌نویسد: زردشت اول و اصلی همانا حضرت ابراهیم بوده.)
خلاصه مراسم چهارشنبه سوری یادآور جهنم نمرود و در آتش افکندن حضرت ابراهیم است که خدا آن را تبدیل کرد به چهارشنبه سوری و بهشت، تا آیتی باشد برای اهل عالم.
حال وظیفه ما ایرانی‌ها این است که حقیقت چهارشنبه سوری را که مربوط به حضرت ابراهیم علیه السلام می باشد و یک روز مهم و از ایام الله تاریخ است، احیا کنیم و آن را گرامی بداریم و از آن به عنوان پیروزی موحدان بر مشرکان و پیروزی ابراهیمیان بر نمرودیان یاد نموده، تجلیل نمائیم و جشن بگیریم.
همان طور که مراسم چهارشنبه سوری، مقدمه مراسم نوروز باستانی است و خود را آماده عید طبیعت کرده، لباس نو می پوشیم و به دید و بازدید می رویم، باید انجام مراسم چهارشنبه سوری مقدمه ای باشد برای نوروز بشریت و عید انسانیت؛ یعنی عید واقعی، ظهور حضرت مهدی علیه السلام و عجل الله تعالی فرجه.
‌‌‌
چهار شنبه سوری خرافی:

سنت مراسم چهار شنبه سوري فعلی كه براي آتش احترام قائل می شوند ، سنتي از آتش پرستان قديم است. هم اکنون نیز برخی افراد پارا فراتر گذاشته و به ایجاد رعب و وحشت و اذیت و آزار دیگران می پردازند و با پرتاب نارنجک و ترقه، نه تنها به خود بلکه به دیگران هم آسیب می رسانند که این نیز حاکی از خرافی بودن و جاهلی بودن این مراسم دارد.
‌‌
چهارشنبه سوری(خرافی) از منظر مراجع عظام تقليد: (۴)
سوال: خريد و فروش ترقه و انجام چهارشنبه سوري و سيزده بدر به اعتقاد نحسي 13 و احياي مظاهر ملي گرايي مانند تخت جمشيد چگونه است؟ متأسفانه اين اعمال مورد تشويق قرار گرفته است؟

حضرت آيت الله خامنه اي: چهارشنبه سوري و سيزده به در مبناي عقلايي ندارد. (مجموعه استفتائات)
حضرت آيت الله فاضل لنكراني: در فرض مزبور كه داراي خطرات جاني و مالي است و موجب اذيت و آزار ديگران است و مخالف مقررات و قانون و نظم جامعه است جايز نيست.
حضرت آيت الله بهجت: اين كارها مشروعيت ندارد.
حضرت آيت الله تبريزي: هيچ يك از اين امور رجحان شرعي ندارد و تشويق مردم به اين مورد تشويق به دنيا و غافل كردن از آخرت است و اين كه تصور مي‌كنند اين امور مردم را به حفظ وطن و عزت وا مي‌دارد تصوري باطل است، آنچه مردم را به عزت مي‌رساند و به حفظ وطن وا مي‌دارد ايمان است و بس.
حضرت آيت الله صافي گلپايگاني: اشكال دارد.
حضرت آيت الله سيستاني: اموري كه به جامعه ضرر مي‌زند و موجب ايذاء مردم است مانند استعمال ترقه و خريد و فروش آن جايز نيست.
حضرت آيت الله مكارم شيرازي: اين كارها شايسته مسلمان نيست.

چهارشنبه سوري(خرافی) از ديدگاه استاد شهيد علامه مطهري :
‌‌‌
قرآن منشأهايي براي فكرهاي بي ريشه كه آنها را به درختان بي ريشه تشبيه مي‌كند ذكر مي‌كند. يكي از آنها تقليد است. البته قرآن با كلمه تقليد مطلب را بيان نكرده است. با تعبير ديگر بيان كرده است. تعبير قرآن تبعيت كوركورانه از گذشتگان، از پدران، مادران، آباء و اجداد است. اين هم از موضوعاتي است كه قرآن روي آن زياد تكيه كرده است و آن را منشأ لغزش و خطاي بشر مي‌داند و سخت انتقاد مي‌كند. مثلا مي‌گويد: آنها چنين مي‌گويند: «انا وجدنا آبائنا علي امه و انا علي آثارهم مقتدون» اينها مي‌گويند: ما پدران خود را بر يك طريقه‌اي يافته‌ايم و ما هم همان طريقه پدران خودمان را مي‌گيريم و مي‌رويم. به تعبير امروز: سنت گرايي؛ حالا اين تعبير درست است يا غلط و بهتر از اين هم مي‌توانستيم تعبير پيدا كنيم. به هر حال اين كلمه امروز رايج شده است. قرآن سنت گرايي را محكوم مي‌كند اما اشتباه نشود! ضد سنت گرايي را هم قرآن محكوم مي‌كند. هر دو را محكوم مي‌كند. چطور؟ قرآن فقط عقل گرايي و منطق گرايي را تأييد مي‌كند. قرآن مي‌گويد: هر امر به اصطلاح قديمي و هر سنت قديمي را به دليل آن كه گذشتگان ما چنين مي‌كرده‌اند، نياكان ما اين چنين بوده اند و ما بايد راه نياكان خودمان را برويم، انجام دادن، محكوم است، چرا؟ مي‌گويد ممكن است نياكانتان اشتباه كرده باشند، ممكن است نياكانتان عقل و شعور نداشته باشند. آن كه دليل نمي‌شود. نياكان ما در گذشته چنين مي‌كرده‌اند، ما هم چنين مي‌كنيم! چهارشنبه آخر اسفند مي‌شود، بسياري از خانواده‌ها (كه بايد بگوييم: خانواده هاي نادان) آتشي و هيزمي روشن مي‌كنند، بعد آدم هاي سر و مر و گنده از روي آتش مي‌پرند: اي آتش زردي من از تو، سرخي تو از من! اين چقدر حماقت است كه مي‌پرسيم چرا چنين مي‌كنيد؟ مي‌گويند: اين يک سنتي است ميان ما مردم، از قديم پدران ما چنين مي‌كرده‌اند. قرآن مي‌گويد: «اولو كان آباوهم لا يعقلون شيئا.»
اگر هم پدران گذشته تان چنين كاري مي‌كردند شما وقتي مي‌بينيد يك كار احمقانه است و دليل حماقت پدران شماست رويش را بپوشانيد. چرا اين سند حماقت را سال به سال تجديد مي‌كنيد؟ اين فقط يك سند حماقت است كه كوشش مي‌كنيد اين سند حماقت را هميشه زنده نگه داريد، ماييم كه چنين پدر و مادرهاي احمقي داشته ايم: «اولو كان آباوهم لا يعقلون شيئا». (۵)
‌‌‌‌‌‌
****************
منابع:
الف)روزنامه اطلاعات، سه شنبه 6 اسفند 1384، ص 9. نویسنده: مهندس رجبعلی طاهری.
ب) وبلاگ "میقات"؛ نویسنده: سید رضا اسماعیلی. به نشانی:
http://meghat.blogfa.com
پی نوشت ها:
(1): جلد 12 بحار الانوار، 7 حدیث 19، چاپ جدید ص 37، در عیون الاخبار الرضا جلد یک، ص 247 و در خصال شیخ صدوق هم روایت شده است.
(2): جلد ششم، ص 28 در ذیل کلمه ابراهیم، کتاب معارف و معاریف، تالیف سید مصطفی حسینی دشتی.
(3): کتاب ابراهیم و زردشت به قلم محمد علاء الدین منصور از دانشمندان مصری.
(۴):سيد محسن محمودي ، مسائل جديد از ديدگاه علما و مراجع تقليد، انتشارات صاحب الزمان (عج) ، 1382 ، ج 1 صص 155- 157 .ونشریه الکترونیک پرسمان.
(۵):شهيد مطهري، نشريه نصيحت ، 490 .

اخوان رابع (دونقطه دي)
من اندر كوچه صغرا را نظر كردم
به ناگه مادرش از انتهاي كوچه پيدا شد
من احساس خطر كردم
به صد حسرت گذر كردم

هلا! اي مادر صغرا!
منم من
عاشقي احساس مند
اما نه از تهران
ز شهرستان
منم آشفته ای از نسل بابا طاهر عريان
منم آواره ای مفلوک و سرگردان
نه از رومم نه از زنگم
يكي داماد بي رنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي دل تنگم !

من اين جا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
و آن شويِ تو با اين عاشق آشفته در جنگ است
بيين مادر زنِ نازم
چه سان از عشق صغرا گشته ام ويران و آواره
چنان فرهاد و مجنون
آن دو تا دل داده ي بد بخت و بيچاره

نظر كن مادر صغرا
كه من در حسرت شيرين صغرا هم چو فرهادم
من اكنون ساكن ويرانه هاي باقرآبادم
مريد مير دامادم
نمي دانم چرا در اين جهنم دره افتادم
ندارم خانه ای کاری زمینی ثروتی چیزی

براي خواستگاري آمدستم ، هاي!
الا! اي مادر صغراي!!!
به روی بنده در بگشاي!
بیا این شعر پراحساس را از دست من بستان
مرا با مهربانی پیش خود بنشان

پسرهاي تو ديشب
بنده را بر تير برق كوچه بربستند
به گرد بنده بنشستند
به جرم خواستگاری هفت دندان مرا با مشت بشكستند
به پای چشم منَ نقشی که می بینی
خدا داند که بادمجان کرمان نیست!
حریفا! جای مشت است این!
به پای لنگ و چشم لوچ من بنگر
مگو نچ نچ! مکن حاشا!

وزير ازدواجا! بنده این جا گشتم از اندوه جزغاله
وزيرا ، بنده هستم نوجواني سي چهل ساله
بيا در ميزگرد هفته ات
يك دم نظر سوي جوان ها كن
بيا يك بار ، از بهر خدا
وز روي لطف ، يك آستيني باز بالا كن
قضايا را تو افشا كن
و يا اصل حقيقت را به مخلص خوب حالي كن
به مثل پيش از اين ها ماجرا را ماست مالي كن
که من آن سان که می بینم
زکارت بوی توفیقی نمی آید
تو با بابای صغرا گاوبندی کرده ای شاید!

هلا! اي شيشه بر ! برگو كجايي ، هاي!
بيا چون من كنون پيروز گشتم ، آي!
گرفتم انتقام آن كتك ها را
بکن شادی که من دیشب
شكستم شيشه هاي خانه ي باباي صغرا را !
تحليل سياسي!
تلويزيون يه اخباري راجع به خانوم رايس مي گفت...
بابا: بيچاره شوهر اين! چي مي كشه از دستش!
مامان: اين با اين اخلاقش فكر مي كني شوهرهم داشته باشه؟ كي مياد اينو بگيره؟
اي ول تحليل سياسي! آدم لذت مي بره واقعآ!
گربه و زاهد
با اجازه از جناب عبيد زاكاني:
‌‌‌‌
اي خردمند عاقل و دانا // قصه‌اي نغز و تازه برخوانا
گربه‌اي لاغر و مفنگي و خرد // رفت بهر شكار موشانا
از قضا راه سوي مطبخ برد // مطبخِ زاهدي مسلمانا
ديد آن جا به آشپزخانه // نعمتِ ايزدي فراوانا!
يك طرف مرغ و ماهي و تيهو // يك طرف شامي و فسنجانا
تهِ ديگي، خورشت قيمه پلو // توي تابه، كبابِ بريانا
در تعجّب ز مطبخِ زاهد // آن ز دنياي دون گريزانا
آن چه گفت از بهشت با مردم // كرده در كنجِ خانه انبانا
زاهد ار سير شد كند تفسير // سوره‌ي مائده به قرآنا


الغرض، گربه‌ي گرسنه شكم // تيز بنمود چنگ و دندانا
خيز برداشت سوي بوقلمون // شيرجه زد روي مرغِ بريانا
بعد از آن صبح و عصر و شام و نهار // رفت آن جا به سان مهمانا
تا كه طاقت ز دستِ زاهد شد // چاره‌اي كرد نامسلمانا
مكر انديشه كرد و دام نهاد // گربه در دامِ زهد، زندانا
التماسيد و لابه آغازيد // كاي مسلمانِ زاهدِ دانا
به عبايت قسم غلط كردم // گر غذاي تو خورده‌ام جانا
گفت اين بار از تو مي‌گذرم // شرط، آن كه روي ز تهرانا
گر ببينم تو را دگرباره // شَوي از زندگي پشيمانا
مي‌نمايم حلال و مي‌خورمت // به خداندِ حيّ ِ سبحانا
گربه اين قول باورش آمد // لرز‌َش افتاد بر تن و جانا
رفت بيرون ز خانه‌ي زاهد // خيس و آلوده كرده تنبانا ( اِ ببخشيد!)


در رهش گربه‌اي جهان ديده // پير و فرزانه و سخندانا
پيش آمد ز راهِ دل جويي // كاي فداي تواَم سر و جانا،
اين همه اضطراب تو از چيست؟ // از چه گشتي خراب و نالانا ؟
بچه گربه، راز افشا كرد // قصّه از سیر تا پیازانا
گفت: ترسم كه بيندم زاهد // در پسِ كوچه يا خيابانا
پس حلالم نموده، ميل كند // هم چو مرغي به سيخْ بريانا
گربه‌ي پير گفت: فرزندم! // از چه ترساني و هراسانا؟!
دل، قوي دار و خاطر، آسوده // بي خودي گشته‌اي پريشانا
كه حرام است گربه تا به ابد // بهرِ شيخ و عوام و خاصانا
گربه‌ي مضطرب بسي خنديد // زين سخن شاد گشت و خندانا
فارغ از هر بلا، سوي مطبخ // پشتِ پا زد به عهد و پيمانا


بشنو از زاهدِ خدانشناس // زيرِ پا لِه نمود وجدانا
تله‌اي ساخت از نخِ تسبيح // دام گستر چو عنكبوتانا
از همان دام‌ها كه مي‌بافند // هر زمان از براي خَلقانا
تا شبي تار وتيره چون دل او // گربه زنجير شد به زندانا
زاهد از شدّت غضبناكي // نعره‌اي زد چو شير غرّانا
گفت با لحنِ دل خراشِ مهيب // گوش از نعره‌اش خراشانا
كه نگفتم مگر نيا اين جا // گر بيايي شوي پشيمانا؟!
من نگفتم حلال مي‌كنمت؟! // بعد از آن مي‌كِشم به دندانا؟!
گربه خميازه‌اي كشيد و بگفت // كه تو هستي ز خالي بندانا
من حلال و حرام مي‌دانم // حكمِ شرعي هميشه يك سانا
شد حرامِ خدا، حرامِ ابد // تا ابد، هر زمان و دورانا
زاهد اين گفته‌اش گران آمد // گفت: اي فسقليّ ِ نادانا
تو شريعت به من مي‌آموزي؟! // گربه‌ي مردني، مَفَنگانا!
بعد از آنش درونِ گوني كرد // سرِ گوني، طناب پيچانا


رفت بيرون ز شهر و آبادي // راه كج كرد در بيابانا
يك دو روزي پياده ره پيمود // گاه ورزيده، گاه لنگانا
عاقبت، خسته و گرسنه فتاد // جان به لب، لب رسيده بر جانا
درِ كيسه گشود و با گريه // اين چنين گفت زاهدِ دانا:
اينك، اين ما و دشتِ لم يزرع // نه غذا و نه آب و نه نانا
دل به مرگ از كجا رسد مددي؟! // كو خوراكي براي انسانا؟!
حالي از بهرِ سدّ ِ جوعِ حقير // تو حلالي چو شيرِِ پستانا
شد ضروري اباحه‌ي محظور // حكمِ « حَلَّلتُ اَكلَ مِيتانا »
« فَمَنِ اضطَرَّ مَخمَصَه » برخواند // « لا جُناحَ عليه » گويانا
پاره‌ي سنگ را اجاقي كرد // آتش از بوته‌ي مغيلانا
بركشيدش به سيخ و كرد كباب // سر و دستان و سينه و رانا
خورد و آروغي از برايش زد // بعد از آنش خِلالِ دندانا


اين حديث از براي آن گفتم // تا كنم حجّتِ خود اعلانا
كه بترس از دو رنگي ِ زاهد // وز ريا كار شو گريزانا
آن كه با ميلِ خود كند تفسير // آيه‌هاي خدا به قرآنا
بلكه عبرت شود به گوش كسان // از زن و مرد و خُرد و پيرانا
فاسقي كاو به كارِ خود باشد // خوش تر از زاهدِ دو رنگانا
گناه بي‌گناهي (آي‌ي‌ي‌ با شما هستم)

هوا بس ناجوانمردانه سرد است! آآآآي‌ی‌ی!‌
مرا درياب!
مرا درياب اي همسايه، اي همدل!

آآآآي‌ی‌ی! اي خنده بر لب، در غم آتش به جاني‌هاي من
مرا سرماي جانفرسا ز پا افکند
در حالــيکه آتش، تار و پودم را ز هم بگسست!
مي‌فهمي چه مي‌گويم!؟

آنچه حاصل کرده بودم روزها و ماهها و سالها
در نگاهي دادمش از کف
آآآآي‌ی‌ی! مي‌فهمي چه مي‌گويم!؟

من گناهم، بيگناهي بود
اما نيک ميدانم
که منظور مرا هم از گناه و بيگناهي باز کج مي‌فهمي و
فرياد بر مي‌داري و
بار دگر
آتش و سردی، بجان خسته و رنجور من داري

آآآآي‌ی‌ی!
اينکه من در دام سرمايي گرفتارم
شگفتي نيست!
هوا سرد، آسمان سرد و زمانه بی‌جهت سرد است
دو دستانم کرخت و خشک مي‌کاود
اما در نمي‌يابد
بجز سرما
سرماي بيرحمي که ميسوزاندم هر روز

تناقض در تناقض
اين تمام زندگي و رمز و رازم شد!
به هر که دردي از دل مي‌نگارم
باز می‌دارم که در آتش، ز سرما منجمد گشتم!
نمی‌فهمد!
فقط با زهرخندی
گرم و سردی‌هاي جانم را مضاعف می‌کند، صد بار

پس چرا اين داستان را باز بنويسم؟!
در آن‌حاليکه من خود نيک ميدانم
نمي‌خواني
نمي‌ماني
نمي‌فهمي

آآآآي‌ی‌ی!
مي‌فهمي چه مي‌گويم!؟

قابل توجه دوستان !!!!!
حضرت رسول اکرم(ص) فرمودند:
‌‌‌
بهترین اعمال نزد خداوند حفظ زبان است. بیشترین گناهان فرزندان آدم زبان اوست. هرکه مردم از زبان او بترسند از اهل جهنم است. هرکس زبان خویش را حفظ کند به همه قرآن و سخنان من عمل کرده است.
‌‌‌‌
1- خبری را ندانسته گفتن
2- عیبجویی از دیگران
3- مسخره کردن

4- تهمت زدن
5- فاش کردن اسرار مردم
6- رنجاندن مومن
7- سرزنش بیجا
8- دروغ گفتن
9- وعده دروغ
10- قسم دروغ
11- شهادت ناحق
12- تحریف مسائل دینی
13- حکم ناحق
14- لعنت کردن مردم
15- طعنه زدن
16- دل شکستن
17- امر به منکر
18- نهی از معروف
19- بدخلقی
20- تصدیق کفر و شرک
21- غیبت کردن
22- شایعه پراکنی
23- به نام بد صدا زدن
24- تملق و چاپلوسی
25- با مکرو حیله سخن گفتن
26- مزاح زیاد
27- زخم زبان زدن
28- آبرو ریزی
29- کبر در گفتار
30- ادای صدای کسی را درآوردن
31- بدعت در دین
32- اظهار بخل و حسد
33- بد زبانی در معاشرت
34- خشونت در گفتار
35- فحش و ناسزا گفتن
36- سخن چینی کردن
37- ناامید کردن
38- شوخی با نامحرم
39- ریا در گفتار
40- فریاد زدن بیجا
منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است