بن بست 3
گريه را به مستي بهانه كردم
شكوه‌ها ز دست زمانه كردم
آستين چو از ديده برگرفتم
سيل خون به دامان روانه كردم
‌‌‌
ناله دروغين اثر ندارد
شام ما چو از پي سحر ندارد
مرده بهتر زآن كو هنر ندارد
گريه تا سحرگه من عاشقانه كردم
‌‌‌
دلا خموشي چرا؟
چو خم نجوشي چرا؟
برون شد از پرده راز
تو پرده پوشي چرا؟
‌‌‌
راز دل همان به نهفته ماند
گفتنش چو نتوان نگفته ماند
فتنه به كه يك چند خفته ماند
گنج غم بر دل خزانه كردم
‌‌‌
باغبان چه گويم به ما چه ها كرد
كينه‌هاي ديرينه برملا كرد
دست ما ز دامان گل جدا كرد
تا به شاخ گل يكدم آشيانه كردم
‌‌‌
دلا خموشي چرا؟
چو خم نجوشي چرا؟
برون شد از پرده راز
تو پرده پوشي چرا؟
كمي هم خود تحويل گيري!!!!!!
از نگاه ياران به ياران ندا مي‌رسد *** دوره رهايي، رهايي فرا مي‌رسد
‌‌‌
امروز اولين سالگرد تولد دوباره من است. امروز يكساله مي‌شوم و تمام چيزهايي رو كه به دست آوردم مديون دوستان!!!!! قديمي هستم كه با لطفهاي بيكران خود ما رو شرمنده نمودند و همچنان هم مي‌نمايند.
حالي دست داد و چند بيت و كليپي رو آماده كردم كه با احترام تقديم مي‌گردد
توضيح: هيچ ربطي بين شعر و كليپ و ماجراهاي تولد وجود نداره، بحث رو سياسي نكنيد ...(دو نقطه دي)
‌‌‌‌
نداي آسمان منزول شد، به به چه بهتر!
بابي!!!!! چون غول شد، به به چه بهتر!

جوان!! باصفاي!!! خوب!!! و رعنا!!!!
به شر مشغول شد، به به چه بهتر!

به بازار كرامات ب...ي!!!!!! (1)
ريا مقبول شد، به به چه بهتر!

عدالت در ميان خلق گم شد
شرف مجهول شد، به به چه بهتر!

به جرم رتق و فتق كار مردم
نكو!!!!! معزول شد، به به چه بهتر

به دوستان طول قامت عرض گرديد
و عرضش طول شد، به به چه بهتر! (2)

به يمن پاچه‌خواري‌ها سرانجام
ببو مسئول شد، به به چه بهتر
‌‌‌
-----------------------------------------
1) هرچي كردم نتونستم اين اسم رو بيارم، دوستان تو ذهن خودشان جايگزين كنند (راهنمايي: بعضي‌ها خودشون رو به اين نام مي‌نامند)
2) منظور كل بيت يعني افقي شد (در اينجا استعاره از چپه شدن و كله‌پا شدن مي‌باشد)
در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد

اين غزل يكي از زيباترين غزل‌هاي خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي است كه مخصوصا بيت اول آن شهرت زيادي دارد.
چندي پيش با چندتن از دوستان نشسته بوديم و از هر دري سخن مي‌گفتيم كه نمي‌دونم چي شد كه يكدفعه بحث به اين شعر كشيد و تفسيري دوستانه از اين شعر داشته باشيم. نتيجه اون بحث كه شايد 3-4 ساعتي طول كشيد با مقدار زيادي دخل و تصرف به اينجا رسيد كه ...
‌‌‌
در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد *** عشق پيدا شد و آتش بهمه عالم زد
* عرفا با توجه به حديث نبوي مي‌گويند، خداوند زيبا است و زيبايي را دوست دارد.
* منظور حافظ از تجلي در اينجا اين است كه چون پروردگار اراده فرمود كه از مرحله غيب به مرحله شناخت برسد، تجلي ذاتي يافت و گوشه‌هايي از ذات يكتاي الهي در جله‌هاي وجود آشكار شد.
* در اينجا منظور از عشق حب ذاتي پروردگار نسبت به خود و نسبت به مخلوقات است، اين عشق از نظر عرفا علت آفرينش عالم است و هستي بر آن استوار است و تنها راه معرفت خداوند است. به عقيده حافظ و ساير عرفا عشق يا حركت و انگيزش عشق الهي وسيله آفرينش شد و عشق او به كل آفرينش جريان يافت.
* اي پروردگار ازلي فروغ حسن و زيبايي تو آهنگ ظهور و جلوه‌گري كرد. از اين نمايش جمال عشق پديد آمد و چون عشق زاده حسن است، جهان را در شور افكند و همه را در آتش خود سوخت.
‌‌‌
جلوه‌اي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت *** عين آتش شد ازين غيرت و برآدم زد
* غيرت در مورد حق تعالي اين است كه پروردگار عاشق و معشوق بالذات است. بدين سبب گناه شرك را نمي‌پذيرد.
* به اعتقاد عرفا كه حافظ نيز بارها به آن اشاره كرده با توجه به آيه 72 از سوره احزاب انسان از موهبت عشق برخوردار است، اما فرشته برخوردار نيست. يعني چون حسن و زيبايي الهي به جلوه در آمد و بر فرشتگان آسمان تابيد. آنان را براي امانت عشق الهي شايسته نديد، لذا آتش غيرت الهي كه غير سوز است فرشتگان را ناديده گرفت زبانه كشيد و به خرمن آدم زد يعني آدم را عاشق خود كرد.
‌‌‌
عقل مي‌خواست كز آن شعله چراغ افروزد*** برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد
* در اين بيت تقابل عقل و عشق مطرح شده، شاعر مي‌گويد عقل كه رقيب و دشمن عشق است، مي‌خواست كه از آن شعله عشق مسب فيض كند و سودي ببرد، اما برق غيرت و رشك كه عقل را نامحرم مي‌شمارد درخشان شد و جهان را دگرگون كرد.
‌‌‌
مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز *** دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
* مدعي استعاره براي عقل است، زيرا در برابر عشق نامحرم است و راز الهي را نمي‌تواند درك كند. برخي گفته‌اند منظور از مدعي شيطان است.
تماشاگه راز = منظور شهود يا ديدني است كه بنياد عشق عرفاني دارد.
دست غيب = منظور همان غيرت الهي.
* عقل مصلحت انديش به ادعاي رقابت با عشق خواست كه در معرض اسرار غيب گام بگذارد. دست پنهان حق نمايان شد و بر سينه خرد كوفت و او را دور كرد زيرا عقل نمي‌توانست راز دار غيب باشد.
‌‌‌
ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند *** دل غمديده ما بود كه هم بر غم زد
ديگران = كساني كه امانت عشق الهي را نپذيرفتند . اين بيت مي‌تواند داراي دو معنا باشد:
* معني اول: آنان كه امانت عشق را نپذيرفتند، شادماني را انتخاب كردند. اما انسان كه عشق را پذيرفت، هميشه با غم همراه خواهد بود.
* معني دوم: جز دل محنت كشيده ما كه غم عشق را برگزيد در صف عاشقان بلاكش درآمد. ديگران (يعني عقل گرايان) بهره مطلوب
خود را در زندگي خويش و آسوده جستن (مقايسه عقل گرايان با عاشقان در اين بيت مطرح شده).
‌‌‌
جان علوي هوس چاه زنخدان تو داشت *** دست در حلقه آن زلف خم اند خم زد
* جان علوي = روح پاك - روح قدسي
* چاه زنخدان = گودي چانه و در اينجا استعاره از نقطه و جاذبه حسن
روح قدسي و جان پاك انسان كه خواستار وصال تو بود، ناگزير در چنبر گيسوي دراز و شكن برشكن دست آويخت و از جهان برتر به جهان پايين تر آمد و در دامن جمال الهي و عشق او آويخت. بعبارت ديگر يعني جان را در غالب تن براي عشق ورزي با تو آفريدند.
‌‌‌
حافظ آنروز طرب نامه عشق تو نداشت *** كه قلم بر سر اسباب دل خرم زد
* حافظ آن زمان نامه‌ي شادي افزاي عشق تو را به نگارش در آورد و توانست بر مجموعه عشق عرفاني واقف شود كه بر آنچه سبب خرمي و شادماني دل در اين جهان مي‌شود، خط بطلان كشيد و به غم عشق تو دل خوش كرد.

اين غزل زيبا را استاد محمدرضا شجريان، به همراهي پنجه نوازشگر استاد محمدرضا لطفي (تار) و استاد ناصر فرهنگفر (تنبك) در سال 1354 اجرا كردند و هم اكنون در آلبومي به نام راست پنجگاه در دسترس است. در اين آلبوم، اين غزل هم به شكل آواز و هم به شكل تصنيف ارائه شده است كه البته در آواز ابيات بيشتري خوانده مي‌شوند و در تصنيف فقط سه بيت از اين غزل خوانده مي‌شود.
راست پنجگاه اثري زيبا و هنرمندانه است كه شنيدن آن را به همه كساني كه مرغ دلشان احساس مرغ در قفس را دارد توصيه مي‌كنم ... چرا كه روح را نوازش مي‌كند و ذهن را به آرامش دعوت مي‌نمايد.
البته خودم شخصا آوازش رو خيلي دوست دارم اما در قسمت ْهنگ هفته مي‌توانيد اين تصنيف زيبا را بشنويد.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

نمي‌شود كتمان كرد كه گاهي بازي‌هاي اين سقف بلند ساده‌ي بسيار نقش روح انسان را مي‌آزارد. زين پس گاه گاهي براي اينكه خستگي‌هايمان در شوند مطالبي تحت سبك و سياق آنچه امروز مي‌بينيد مي‌نويسم. فكر كنم بد نباشد اگر گاهي متن غزل يا به هر حال شعر را ببينيم و آدرسي از اجراي استاد شجريان از آن شعر داشته باشيم. به هر حال داروي روح است ...
تا نظر شما چه باشد ...

ارتباط موثرتر
اكثر ناملايمتي‌ها تو زندگي ناشي از تاكتيك‌هاي غلطيه كه ما در رابطه با خودمون و ديگران اونا رو اجرا مي‌كنيم. بايد قبول كنيم كه مهارت‌هاي زندگي هم مثل ساير مهارت‌ها نياز به آموزش دارن. براي اينكه بهتر زندگي كنيم، بايد بهتر زندگي كردن رو ياد بگيريم.
اگه مي‌خواي با خودت كنار بياي،
اگه مي‌خواي بعد از آشتي با خودت با مردم بهتر كنار بياي،
اگه مي‌خواي كه ارتباطت با پدر و مادرت بهتر بشه و مي‌دوني كه چرا اين بهبود لازمه،
اگه مي‌خواي كه متعهدانه رابطه‌ي عاطفيت رو با پذيرفتن مسئوليت در ارتباط بهتر كني،
يه دوره‌هاي آموزشي هست، به اسم ارتباط موثر كه توسط
دكتر شيري ارائه ميشه. موضوعاتي كه تو اين دوره‌ها مطرح ميشه:
- چهار مرحله‌ي زندگي از ديدگاه گوستاو يونگ (من - والدين، من - دنيا، من - خودم، من - خدا)
- اختلالات شخصيتي رايج (خود كم بيني، تاييد طلبي، كمال طلبي، معصوميت احمقانه) و راه‌هاي برخورد با هركدوم
- سايه‌ها
- TA تحليل روابط متقابل (كودك، والد، بالغ)
- دو نيمه‌ي موجود در هر انسان (نيمه‌ي زنانه - آنيما، نيمه‌ي مردانه - آنيموس)
- NLP زبان بدن
- زمين بازي عاطفي
اگه مي‌خواي بيشتر بدوني
اينجا رو نگاه كن. در آخر هم چند تا نكته‌ي جوجه‌اي:
1- كلاس ها از 5 شنبه شروع مي‌شه، پس عجله كنين.
2- اين كلاس‌ها از اون تيپ كلاسهاس كه داداش‌ها مسخره مي‌كنن. ولي يادمون باشه كه هزينه‌ي رشد رو بايد پرداخت كرد، حالا به هر قيمتي كه البته شامل هزينه‌هاي مادي هم ميشه!!!
3-هميشه يادمون باشه كه اين جور كلاسا، بعضي كتابا، يا حتي آدما مثل تابلوي راهنما مي‌مونن، قرار نيست ما رو به جايي برسونن، فقط راه رو نشونمون مي‌دن. همين...
موفق باشين!
پي‌نوشت مطلب قبل
ميلاد باسعادت پيامبر اكرم(ص) و امام جعفر صادق(ع) رو به همگي شما تبريك مي‌گوييم.
‌‌‌
با اجازه از حضرت سعدي:
‌‌‌
«سگي پاي صحرا نشيني گزيد
به خشمي كه زهرش ز دندان چكيد
شب از درد بيچاره خوابش نبرد
به خيل اندرش دختري بود خرد
پدر را جفا كرد و تندي نمود
كه آخر تو را نيز دندان نبود؟»
***
برآشفته شد مرد صحرانشين
بكرد اندر آن دشت، چندي كمين
شد از دور پيدا، سگ سرفراز
به گوشي بلند و به دمبي دراز
زجا جست و دمب درازش گرفت
دمر كرد سگ را و گازش گرفت
سگ بي نوا با تني زخم و زار
ز صحرا نشين كرد آخر فرار
بماليد بر زخم پا، پوزه‌اي
كشيد از سر «بي كسي» زوزه‌اي
بگفتا كه: من اهل يك رنگي‌ام
خباثت نشد موجب لنگي‌ام
مرا رنج از اين علت بعدي است
كه پنداشتم دورة سعدي است!
‌‌‌‌‌‌
پ.ن:
1) من اصلا دپرس نيستم فقط يه درد دل (دل درد) ساده بود و همينجور كه مي‌بينيد شاد شادم،
حال و روز رفيقي سئوال كردم، گفت:
«مراد، شكر خدا حاصل است و هستم شاد»
براي عرض هنر، بچه‌اش تپق زد و گفت:
« فلك به مردم نادان دهد زمام مراد!»
2) با تشكر از دوستاني كه نظر داده‌اند، دوستان عزيز بعضي از كامنت‌ها در مقام مقايسه هم اصلا جالب به نظر نمي‌رسد.
3) اين متني كه نوشتم با متون زير هيچ نسبتي ندارد.
4) از تاخير تبريك گويي پوزش مي‌طلبم.
‌‌‌
** بعضي از دوستان هم كه حال ندارند كامنت بگذارند SMS مي‌زنند، اما چون SMSشون زيبا بود اينجا ميارم تا شما هم بخونيد:
تو آسمون هميشه از يه ارتفاعي به بعد ديگه هيچ ابري وجود نداره، پس هروقت آسمان دلت ابري بود، با ابرها نجنگ؛ فقط اوج بگير.
بن بست 2

خیلی سخته!
بازم می‌گم خیلی سخته!
خیلی سخته بشینی و ببینی بی هیچ دلیل و منطق تو را به باد تهمت بگیرند و تو چیزی نتوانی بگویی! حال اگر این سخنان از کسانی باشد که انتظار چنین سخنانی را از آنها نداشته باشی!
و از آن جالب‌تر آنکه علت غم آدمی چیز دیگری برداشت شود! (اینجایش دیگر خیلی دردآور می‌شود!)
بنشینی و به کارهایی که نکردی و حرفهایی که نزدی گوش دهی!
وقتی از شخصی اصلی ترین سرمایه‌اش را بخواهند به زور و تهمت بگیرند دیگر چه در بساط تهی فرد خواهد ماند!
تا شقایق هست زندگی باید کرد
‌‌‌
دلتنگي:
بعضي وقتهابا تمام وجود مي‌شه درك كرد كه چرا بايد با چاه سخن گفت ....
‌‌‌

بن بست
آه! ……….
دل من شلوغترين کوچهء بن‌بست دنياست. روزی از همين روزها تيشه‌ای بدست ميگيرم و ديوار ته کوچه را خراب مي‌کنم،‌ شايد کوچهء‌ دلم خلوت شود.
يکي از همين روزها يکي‌ از همين روزها، يکي‌ از همين روزها ……..
خدا را چه ديده‌ای شايد اصلا کوچهء دلم توی طرح قرار داشته باشد، شايد اين چند خانهء کلنگي را شهردار دلم خراب کند و يک اتوبان چند بانده به جايش بسازد. آنوقت کنار جاده چند مغازه خواهم ساخت. لابد از سرقفلي هرکدامشان کلی پول گيرم خواهد آمد……… آنوقت شک ندارم، شک ندارم که دلم برای همين کوچهء بن‌بستِ شلوغ تنگ ميشود. کوچهء شلوغي‌ که در آن حتي‌ يک لحظه هم نمي‌تواني ‌با خودت تنها باشي!
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
زين آتش نهفته كه در سينه من است /// خورشيد شعله‌ايست كه در آسمان گرفت
وقتي سپار گير مي دهد
بسمه تعالي
بد بختيه ديگه، چند وقته گير داده مطلب بده براي وبلاگ، شعري، دري وري اي، بده يه خورده درصد مشاركت بالاتر بره و ... ميگم بابا گير نده، حال و حوصله نداريم، اصلا چرا خودت مطلب نمي دي؟ تو كه لالايي بلدي چرا خوابت نمي بره؟ ولي ميگه تا دو، سه خط ننويسي اجازه خروج از خانه ما را نداري. ببخشيد ديگه، اين هم چند خط زوري:
‌‌‌‌
« كي شعر تر انگيزد شاعر كه حزين باشد»
شعري كه به زور آيد با معر عجين باشد
‌‌‌‌‌
بد بختي ناجوريست، زوري سخني گفتن
«يك نكته ازين معني گفتيم و همين باشد»
‌‌
اين يك، دو، سه خط را هم، با زور تو مي گويم
مهماني و زور گيري؟ آيين تو اين باشد!؟
‌‌‌
اوضاع رفيق و تو، شام ار بخورم آنگه
خارج شوم از خانه، بدجور به كين باشد
‌‌
بگذر ز جفنگ من، اي شيخ و تو اي جوجه
چون قافيه تنگ آيد اوضاع چنين باشد
‌‌
***************************
(1) مرجع ضمير، نگار ما « سپار» است.
آيه هاي عاشقانه
بالاخره 17 ربيع نزديكه و دوستاني كه آستين بالا زده بودند حالا وقتشه كه جشنشون رو برپا كنند. در همين راستا جناب ... از نويسندگان قديمي همين مجنون هم بعله ديگه.
چون قول داده بودم همين امشب حالش رو بگيرم اين چند بيت "آيه هاي عاشقانه" رو تقديم ميكنم بهش باشد كه ...
****
«هرچی آرزوی خوبه مال تو
هر چی که خاطره داری مال من»
سرویس طلا و سکه مال تو
فقط این نصفه هزاری مال من
پارتی و جشن تولد مال تو
کارای سخت اداری مال من
دست و پا و چشم و گوشم مال تو
بقیهَ ش اگر بذاری مال من
هرچی پول در میارم من مال تو
هرچی که تو در میاری مال من
افتخار و باکلاسی مال تو
التماس و پاچه خواری مال من
هرچی موسیقی ِ شاده مال تو
کاستای افتخاری مال من
فهم شاخه های گل برای تو
درک لوله ی بخاری مال من!
این شبای پرتقالی مال تو
روزای آب دوغ خیاری مال من
هرچی خواسته ی جدیده مال تو
وعده های خواستگاری مال من
تخت و مبل راحتی برای تو
جنب و جوش و هر فشاری مال من
همه ی کارای دنیا مال من
پس دیگه مونده چه کاری مال تو ؟!
***

پ.ن:
به شيخنا فرقان: من همينم كه نمودم دگر ايشان دانند.
به جوجه ي جدي: آدمي كه با يك حرف بشكنه ... راستي اگه دليل قانع كننده حداقل براي خودت نداري چرا مي وبلاگي ؟؟؟
به چشمك: شوخي هاي من رو ببخش
به ديوار: حيف كه به خودم قول دادم اگه جايي ميرم مهموني ديگه شيطوني نكنم. آخ كه چه قدر ...
تذكره الاوليا
اندر كرامات شيخنا فرقان نويسند كه وي روزي در كنج خلوت نشسته بودي كه به ناگاه ندايي برآمد كه:" هان اي شيخ! چه نشسته اي كه خلق بر سبيل ضلالت فرورفته و اراجيف نويسي پيشه ي خود همي ساختندي."
در آن حال شيخ نعره اي بلند سر دادي و في الفور در جمع مجانين حاضر بشدي كه:"هان اي ياران! شما را بر حذر مي دارم از اراجيف نويسي، كه كاري بس مذموم بودي. بر شما باد كه همچو من خاموشي پيشه گيريد كه براي آن فضيلت هاي بسيار بر شمردندي."
در آن حوالي رندي مي زيست سپار نام. و ما ندانيم كه معناي آن چيست. ليك در برخي كتب آمده است كه وي بسيار اهل مي و ساقي بودي و از اينروي سپار ناميدندش. القصه، جناب سپار جوابيه اي در جواب شيخنا صادر بكرد كه:"هان اي شيخ! اراجيف به چه معنا باشد؟ آنچه را كه تو اراجيف نامي ما خلق بدان مفرح سازيم."
آورده اند كه شيخنا كه اين بشنيد، في الفور در جمع مجانين حاضر بشد و جوابيه اي در جواب جوابيه ي جناب سپار صادر بكرد كه:" هان اي سپار! در بلاد ما هزل و هجو و هر آنچه غير حق باشد، اراجيف نامند و تو چه مي داني كه حق چيست.خلق را مفرح مي سازي كه چه؟ بر آن باش تا آخرت خود بسازي، باشد كه حق تعالي تو را هدايت كناد!"
مورخين نويسند كه جوابيه ي شيخنا آنچنان محكم بودي كه دندانهاي جناب سپاريكسر بشكستي و وي خاموشي پيشه كردي.
خرده شاگردي در حلقه ي مجانين تلمذ مي كردي، جوجه نام.كه به اراجيف نويسي مشغول بودي و جز اراجيف ندانستي. گويند كه پس از آن بانگ رحماني به خود آمدي و با خود بگفتي:
الا اي جوجه ي نادان و كم هوش! نوشتن را بكن اكنون فراموش
گرت هزل و هجو است، عادت بشو چون شيخ خود تو نيز، خاموش
آري اين چنين شد كه انفاس قدسي شيخنا بر وي اثر كردي و وي از خود تحول دروكردي و اراجيف نويسي كنار گذاشتي و خاموشي پيشه كردي كه همانا سبيل بزرگان است...اينست كرامات شيخ ما فرقان عليه الرحمه
حيف از تو عزيز كه منش يار بخوانند...

بازم يه جمعه ي ديگه و يه غروب ديگه از راه مي رسه...بازم دل تنگي ...
خدا كند كه بيايي...
‌‌‌‌***********
‌‌‌‌
بود آيا كه خرامان ز درم بازآيي؟
گره از كار فروبستهء ما بگشايي؟
نظري كن، كه به جان آمدم از دلتنگي
گذري كن كه خيالي شدم از تنهايي
گفته بودي كه: بيايم، چو به جان آيي تو
من به جان آمدم، اينك تو چرا مي‌نايي؟
بس كه سوداي سر زلف تو پختم به خيال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودايي
همه عالم به تو مي‌بينم و اين نيست عجب
به كه بينم؟ كه تويي چشم مرا بينايي
پيش ازين گر دگري در دل من مي‌گنجيد
جز تو را نيست كنون در دل من گنجايي
جز تو اندر نظرم هيچ كسي مي‌نايد
وين عجب تر كه تو خود روي به كس ننمايي
گفتي: از لب بدهم كام دل عراقي روزي
وقت آن است كه آن وعده وفا فرمايي
‌‌‌
پ.ن: دلم نيومد بالاي مطلب خانم رحماني چيزي بنويسم به همين دليل اين شعر رو به مطلبشون اضافه نمودم. اما واقعا هم عجب حال و هوايي داره اين شعر مخصوصا وقتي ....
(بائوباب)
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار

بوی باران،بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک ميرسد اينک بهار

خوش بحال روزگار
خوش بحال چشمه‌ها و دشتها
خوش بحال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش بحال غنچه‌های نيمه‌باز
خوش بحال دختر ميخک که ميخندد به ناز
خوش بحال جام لبريز از شراب
خوش بحال آفتاب

ای دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمی‌پوشی بکام
باده رنگين نمی‌بينی به جام
نقل وسبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن می که می‌بايد تهی است؛
‌‌‌
ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ
‌‌‌
«زنده‌ياد فريدون مشيری؛ بهار۳۷»
‌‌‌‌
فرا رسیدن نوروز کهن یادگار نیاکان پاک جاری شدن ترنم طراوت در روح و جان طبیعت و نو شدن روز و روزگار بر همه جانهای فرهیخته و تابناکتان مبارک باد .
نغمه های وجودتان هماره بهاری باد و سردی و سیاهی از آستان ذهن و ضمیرتان شرمسار در گریز باد.
‌‌‌
محمد علي لباف قاسمي
تقديم به دوست عزيزم آقاي سپار(حفظه الله تعالي)

باسمه تعالي
با سلام خدمت همه دوستان.مطالب قشنگي بود كه جناب آقاي سپاراشاره فرمودند و بجا ديدم كه اين بحث را ادامه دهم تا ان شاء الله به نتيجه مثبتي برسيم.من هم شيوه آقاي سپار را در پيش ميگيرم و بند بند نظراتم را بيان ميكنم.اگر هم كم و كاسي در مطالب هست به كرم خودتان ببخشيد.
1-در مورد مطلب اول جا دارد بگويم:نگارنده كتاب وقتي كتاب را تاليف ميكند،براي استفاده عموم است ولي آنرا تقديم به يك نفر خاصي ميكند .همچنين دليل دوم بنده اين بود:محتواي كلام در ابتداي بحث اينطور ايجاب ميكرد تا سلام دستجمعي بكنم ولي ديدم اگر مطلب را شخصأ در آخر بحث تقديم دوستان بكنم بهتر باشد.اگر اين دو دليل شما را قانع نكرد من از شما معذرت ميخواهم.
2-اما مورد دوم مطلب حضرت آقاي سپار:تمام تعاريفي كه ميشد از كلمه اراجيف برداشت كرد شما آورديد اما اي كاش اين را هم اضافه ميكرديد اراجيف يعني:حرف لغو در سوره مباركه مومنون آيه 2 ميفرمايد: والذين هم عن اللغو معرضون.صفت مومنان كه ما هم قرار است از آنها باشيم اين است كه از لغو اعراض كنيم.
منظور من از خوب نوشتن اين است كه:از ابتداي قرآن تا انتهاي قرآن هر چه ميخوانيم غير از چند آيه ما بقي همه داستان و مثال است!خالق ما نسبت به فهم ما داستانسرائي ميكند تا ما از اين داستانها عبرت بگيريم.اي كاش ما هم داستانهائي كه بعضأ بيان ميكنيم درونش عبرتي باشد و قابل استفاده.خدا در كتاب خود داستاهاي فراواني دارد كه همه آنها را با كلمه (احسن القصص)تعبير ميكند چرا ما اين داستانها را بيان نكنيم؟؟؟ما اين قدر مطالب اين كتاب را مغلغ و سخت شمرديم حتي حاضر نيستيم نزديك آن برويم!هر كس به اندازه درك خود از قرآن بنويسد.ممكن است كسي به مساله اي توجه كند كه هيچ كدام از ما به آن دقت نكرده بوديم تا بحال.
3-در مورد مطلب سوم:الف:من هرچه مطلبم را مطالعه كردم نهئي كه شما ميفرمائيد نديدم!بلكه بعنوان يك برادر كوچكتر فقط پيشنهاد دادم فكر كنم حق پيشنهاد دادن را داشته باشم البته با اجازه دوستان.
ب:(آيا با ننوشتن،آموزشي تحصيل ميشود؟)من بايد عرض كنم:درست در تمام مراحل(اعم از اخلاقي و عرفاني وغيره) بايد تمرين ممارست باشد!اگر ميخواهيم به گنج برسيم بايد تلاش كنيم (نابرده رنج گنج ميسر نميشو د).
اما ميبينيم كه بعضي ازدوستان تمايل به مفيدتر و بهتر نوشتن ندارند و همچنان جاي اول و حرفهاي تكراري خود را ميزنند.اينها مقدمه بهتر نوشتن است؟اگر اينطور است اميدواريم هر چه زودتر دست دوستان راه بيفتد به بهتر نوشتن.
لازم به ذكر منظور بنده اين نيست،دوستي كه نميخواهد مطلب غير جدي بنويسداز معركه بيرون رود!چرا كه همه ما ميدانيم خيلي حرفها داريم براي گفتن اما بيان نميكنيم!كافي فقط كمي توجه كنيم به كامنت بعضي از مطالب ميبينيم،مطالبي كه لبخند بر لبها مياورد كامنتشان بيشتر است ولي برعكس مطالب مهم كامنتشان كمتر؟!چرا؟
نتيجه اي كه ميخواهم بگيرم:ما به زيبائي هاي زود گذر دنيائي راضي ميشويم ولي منفعت دراز و اما سخت را نميپسنديم!دراحاديث به ما جور ديگري سفارش شده است(واصبروا قليلأ،تنعموا كثيرا)يعني به زيبائي هاي زود گذر اين دنياي فاني كه كم است توجه نكن و صبر كن تا از نعمات فراوان الهي در دنياي باقي بهرهمند شوي .
4-مورد چهارم:اولأ اين دعائي كه عرض كردم طبق فرموده بزرگان به بنده هم ميرسد چون با كريم طرفيم.
ثانيأ:همين كه دوستان در رفاه و خوشي باشند و سالشان توام با موفقيت باشد ما را كفايت ميكند.
ثالثأ:من در جائي نه مطالعه و نه شنيده ام كه همنشينان قرآن دلسوزيشان براي خودشان بيشتر است!در سيره حضرت رسول اعظم(كه امسال متبرك است به نام ايشان)ميبينيم:حضرت به فكر امت خود و امم ديگر بودند و دليل ما بر اين حرف آيه 21 سوره احزاب:و لقد كان في رسول الله اسوه حسنه... ما هم از ايشان تبعيت ميكنيم و در فكر دوستان خواهيم ماند.
5-مورد پنجم:سئوال من از شما اين است كه:آيا آن دوست در وبلاگ خود شخصي مينوشت يا جمعي؟اگر بفرمائيد:شخصي،در جواب ميگويم:حق با ايشان است چون به قول قديميها:چاهار ديواري،اختياري.اما اگر بفرمائيد:جمعي مينوشتند،در جواب ميگويم:كار و حرف ايشان غلط است!چون ما اين حق را نداريم كه حق ديگران را ضايع كنيم!.
مثالي كه ميتوانم بزنم سفرهائي كه با دوستان رفتيم.آيا ميشود يك نفر اعمال نظر كند و از ديگران مشورت نخواهد و همه در اين سفر راضي باشند؟؟؟
6-مورد ششم:من با اين حرفم به كسي جسارت نكردم،چرا كه با كلمه افعل تفضيل همه را بيان كردم،يعني تا حال خوب مينوشتند بعد از اين خوبتر بنويسند.
واما لبخند بر لب دوستان انداختند،من اصلأ مخالف اين جريان نيستم ولي آيا آن دوست عزيز فقط به اين احتياج دارد كه شما لبخند بر لبشان بياندازيد؟اگر دوستان به اين راضي هستند ديگر حرفي ندارم.
وهمچنين وبلاگ جائي براي نوشتن و ارائه مطلب است نه ارائه آهنگ و موسيقي و موارد حاشيه اي.مثلأ وبلاگ با صبا و ئه سرين خانم و عمه خانم كه موسيقي ندارد ناقص است؟يا شما آنها را مطالعه نمي كنيد؟به تصور بنده مطلب در وبلاگ يك اصل و موارد ديگر فرع محسوب ميشود.و شما اصل را رها كرديد و فرع را گرفتيد؟آنها اصلأ موارد بحث ما نيستند.
7-مورد هفتم:آيا اشنائيت ما با دوستان فقط بخاطر اراجيف نويسي ما يا آنها بود؟يا مورد ديگري هم ميتواند باشد؟بهتر نيست اينطور بگوئيم:زيبا و متين ومفيد بودن مطالب دوستان سبب شد تا به اين فكر بيفتيم از نزديك آشنا شويم؟من اينطور احساس ميكنم.
و مطلب ديگر اينكه:اگر كمي آدم با حساب و كتابي باشيم خيلي راحتر و با كمترين هزينه به تجربه هاي خوبي ميتوان رسيد.دور خودمان اتفاقات را ببينيم همه حاكي از يك تجربه است مهم اين است كه ما ببينيم.
8-مورد هشتم:ميپرسم اين حرف شما در مورد 23 فروردين چه سودي براي رفقا ميتواند داشته باشد؟چرا تصور ميكني اين حرف مفيد بود؟سيل تبريكات دوستان چه نفعي به من ميرساند؟آيا در رشد علمي و معنوي من تاثيري ميگذارد؟آيا هدف از خلقت ما(و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون)تبريك گفتن اعياد و جشنهاي تولدمان است؟؟؟
9-مورد نهم:اين فرمايش شما هم جز تعارف چيز ديگري نيست چرا كه ما مخلوق يك خالق هستيم و او بين بنده هايش تبعيض قائل نميشود ما هستيم كه از امكانات بايد به نحو احسنت استفاده ببريم.
ميفرمائيد توجه نكنيد به مطالب ما،نميشود!چون يك فضائي را اشغال ميكند و براي مطالعه هم گذارده شده.از طرف ديگر من به شخصه نميپسندم دوستانم و خودم در يكجا بمانم و ديگران بيايند و گوي علم را از ما بربايند تا مجبور شويم برويم پاي سفره علم آنها بنشينيم و استفاده ببريم چرا ما خودمان سفره اي پهن نكنيم تا ديگران بيايندو از سفره ما استفاده كنند؟
در آخر بايد معذرت خواهي كنم از همه دوستان كه من در اين حد نبودم اما چه كنم كه يك درد و دل ما را به اينجا كشانيدو همچنين من عادت به بلند نويسي نداشتم و ندارم اما نشد خلاصه تر بنويسم چون رشته كلام ميپريد و حق مطلب ادا نميشد.
در اين حرفها منظورم با نفر خاصي نبود و اگر مطلب قبلي را مرور كنيد ميبينيد من نوعأ پيشنهاد و خواهش كردم نه اجبار و لذا از دست من دلگير نشويد.
بنده زياد بلد نيستم مثل آقاي سپار لينك بدم اگر مطالب كمي پراكنده است ميتوانيد مطلب ايشان را اول بخوانيد سپس مطلب بنده را.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
با تشكر از همه دوستان ا‍حمد حيدري
منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است