براي گم كرده دوستان
‌‌‌‌
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن که شنید از دهان دوست
ای یار آشنا علم کاروان کجاست
تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست
گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی​رسد که بگیرم عنان دوست
رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست
گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست
گر آستین دوست بیفتد به دست من
چندان که زنده​ام سر من و آستان دوست
بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست
بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد
وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست
اولين عقب‌نشيني «نشنال جئوگرافيك» در برابر اعتراض ايرانيان
با واكنش شديد ايرانيان و پوشش رسانه‌اي اعتراض به اقدام غيرقانوني مؤسسه «National Geographic» در استفاده از واژه جعلي «خليج عربي»، اين مؤسسه مجبور به حذف اين نام از نقشه خود شد. آبان ماه گذشته در نقشه‌هاي خود، با درج واژه جعلي «خليج عربي» در داخل پرانتز زير عنوان خليج فارس و همچنين درج واژه اشغال‌شده در ذيل عنوان جزاير ايراني مورد ادعاي امارات در خليج فارس، موجب اعتراض گسترده ايرانيان در داخل و خارج كشور شد.پيرو اين اقدام و به رغم عدم پيگيري جدي نهادهاي رسمي، مؤسسه «نشنال جئوگرافيك» در پي مواجه شدن با موج انبوه اعتراضات در نخستين گام نسبت به اقدام جعلي خود عقب‌نشيني كرده، واژه «اشغالي» را از مقابل عنوان جزاير ايراني و واژه «خليج عربي» را از داخل پرانتز حذف نمود.«نشنال‌جئوگرافيك» البته در عبارتي توضيحي زير عنوان «خليج فارس» كه با فونت ريز نگاشته شده،‌ آورده است كه از نظر اسناد تاريخي نام اين خليج، «خليج فارس» است، ولي برخي، از آن با عنوان «خليج عربي» ياد مي‌كنند.اين عقب‌نشيني نسبي كه ناشي از تأثير اعتراض فراگير افكار عمومي ايران نسبت به اين جعل تاريخي است، نشان مي‌دهد كه در صورت تداوم اين اعتراض، اشاره فعلي مؤسسه «نشنال‌جئوگرافيك» به واژه جعلي خليج عربي نيز حذف خواهد شد.گفتني است، وبلاگ‌نويسان و كاربران اينترنتي ايراني، نقش ويژه‌اي در انعكاس اعتراض ايران به كار بردن واژه جعلي «خليج عربي» داشتند.تصوير نقشه جعلي و اصلاح‌شده اين مؤسسه را در زير مشاهده مي‌كنيد.

حافظ
‌‌‌‌
امشب ز غمت ميان خون خواهم خفت
وز بر سر عافيت برون خواهم خفت
باور نكني خيال خود را بفرست
تا در نگرد كه بي تو چون خواهم خفت
‌‌‌
رباعيات حافظ
رنجنامه
نمي‌دونم چي بگم و يا چي بنويسم
يك سال از حادثه‌ي دردناك بم گذشت.
من حرفي براي گفتن ندارم. فقط گوشه‌اي از اين درد و رنج را ببينيد.


به نام خدا
‌‌‌‌
سلام
اولا میلاد هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت امام علی ابن موسی الرضا (ع) مبارک باد.
دوما کریسمس مبارک مخصوصا به همه دوستان اقلیت خودم.
‌‌‌
راستش من یه چند وقتیه نبودم. خوب علتش هم معلومه. الان فصل امتحاناته. من هم كه مثل اكثريت نيستم يعني متاسفانه هنوز دانشجو‌ام البته بماند كه تازه ترم هشتم داره تموم مي‌شه. گفتم كه نگيد زياتي تنبله. راستش رو بگم یه چند تا استادا هم میانترمهای 10- 12 نمره‌ای گرفته‌اند (جون من تا حالا این مدلی دیده بودید). بنابر این اگه کمتر نوشتم بر من خرده نگیرید.
‌‌‌‌
و اما بعد، چند روز پیش داشتم با هری صحبت می‌کردم. آخه می‌دونید چیه چند وقته با هری همکار شدم (اِِِاِاِاِ رييس چرا مي‌خندي ؟؟؟!!!!) برای همین متاسفانه یا خوشبختانه زیاد این عزیز دل رو زيارت مي‌كنم. آره هری به من گفت که من برای این تو وبلاگ می‌نویسم که نوشتن یادم نره. وقتی به خودم رجوع کردم دیدم خیلی وقته تراوشات مغز ناقص خودم رو بیان نکردم و از طرف دیگه منم که نوشتنم خوب نیست تصمیم گرفتم یکم بیشتر بنویسم بلکه یاد بگیرم.
بنابر اين سعي ميكنم از اين به بعد قبل از گذاشتن آهنگي يا شعري چند خطي به قول هري قلمي كنم.
و اما اين شعر هم از مثنوي سايه بخوانيد.
‌‌‌ ‌‌‌
من همان نايم كه گر خوش بشنوي
شرح دردم با تو گويد مثنوي
من همان جامم كه گفت آن غم گسار
با دل خونين لب خندان بيار
من همان عشقم كه در فرهاد بود
او نمي‌دانست و خود را مي‌ستود
در رخ ليلي نمودم خويش را
سوختم مجنون خام انديش را
مي‌گريستم در دلش با درد دوست
او گمان مي‌كرد اشك چشم اوست

‌‌‌‌‌بر ميگردم.
دلسرد
‌‌‌‌
قصه ام ديگر زنگار گرفت:
با نفس هاي شبم پيوندي است.
پرتويي لغزد اگر بر لب او،
گويدم دل: هوس لبخندي است.
‌‌
خيره چشمانش با من گويد:
كو چراغي كه فروزد دل ما؟
هر كه افسرد به جان، با من گفت:
آتشي كو كه بسوزد دل ما؟
‌‌‌
خشت مي افتد از اين ديوار.
رنج بيهوده نگهبانش برد.
دست بايد نرود سوي كلنگ،
سيل اگر آمد آسانش برد.
‌‌‌
باد نمناك زمان مي گذرد،
رنگ مي ريزد از پيكر ما.
خانه را نقش فساد است به سقف،
سر نگون خواهد شد بر سر ما.
‌‌‌
گاه مي لرزد با روي سكوت:
غول ها سر به زمين مي سايند.
پاي در پيش مبادا بنهيد،
چشم ها در ره شب مي پايند
‌‌‌
سهراب سپهري
مرگ رنگ
درد دل
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
غم زمانه خورم يا فراق يار كشم
به طاقتي كه ندارم كدام بار كشم
نه قوتي كه توانم كناره جستن ار او
نه قدرتي كه به شوخيش در كنار كشم
نه دست صبر كه در آستين عقل برم
نه پاي عقل كه در دامن قرار كشم
چو مي‌توان به صبوري كشيد جور عدو
چرا صبور نباشم كه جور يار كشم
شراب خورده‌ي ساقي ز جام صافي وصل
ضرورت است كه درد سر خمار كشم
گلي چو روي تو گر در چمن به دست آيد
كمينه ديده‌ي سعديش پيش خار كشم
‌‌‌
با آواز محمد رضا شجريان
نوا - مركب خواني
شب نيشابور
‌‌‌
چند شبه مكرر پيش خودم فكر مي‌كنم چي بگذارم و چي نگذارم. راستش رو بگم خيلي وقت بود مي‌خواستم اين آهنگ شب نيشابور استاد رو بگذارم اما خوب حجمش زياد بود و از طرفي هم دلم نميومد چيزي از اين آهنگ رو بزنم. حقيقتا خيلي قشنگه. بالاخره دل رو زدم به دريا و به مناسبت شب يلدا هم كه شده بود كلش رو يكجا آپلود كردم. بشنويد و لذت ببريد (اصلا از انتخاب اشعارش بفهميد چي هست)
از شوخي گذشته اين رو اگه كسي گوش نده از كفش رفته. ببخشيد كه حجمش بالاست. به بزرگي خودتون ببخشيد.
‌‌‌‌‌
شب نيشابور (22 دقيقه)
استاد شجريان
تنظيم: فرامرز پايور
شعر از حكيم عمر خيام


‌‌‌‌
آمد سحري ندا ز ميخانه‌ي ما
كاي رند خراباتي ديوانه‌ي ما
برخيز كه پر كنيم پيمانه ز مي
زان پيش كه پر كنند پيمانه‌ي ما

وقت سحر است، خيز ای مايه ناز
نرمك نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که به جايند نپايند بسی
وآنها که شدند کس نمی آيد باز

برخيز و مخور غم جهان گذران
خوش باش و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفايی بودی
نوبت به تو خود نيامدی از دگران

جامي‌ست كه عقل آفرين مي‌زندش
صد بوسه ز مهر بر جبين مي‌زندش
اين كوزه‌گر دهر چنين جام لطيف
مي‌سازد و باز بر زمين مي‌زندش‌

تا دست به اتفاق برهم نزنيم
پايی زنشاط بر سر غم نزنيم
خيزيم و دمی زنيم پيش از دم صبح
کاين صبح بسی دمد که ما دم نزنيم

اين قافله‌ی عمر عجب می‌گذرد
درياب دمی که با طرب می‌گذرد
ساقی، غم فردای حريفان چه خوری
پيش آر پياله را، که شب می‌گذرد

ای کاش که جای آرميدن بودی
يا اين ره دور را رسيدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه اميد بر دميدن بودی

از من رمقی به سعی ساقی مانده است
وز صحبت خلق بی‌وفايی مانده است
از باده‌ی نوشين قدحی بيش نماند
از عمر ندانم که چه باقی مانده است
‌‌‌
شمع ويرانه
‌‌

شبي ياد دارم كه چشمم نخفت
شنيدم كه پروانه با شمع گفت
كه من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گريه و سوز باري چراست
بگفت اي هوادار مسكين من
برفت انگبين يار شيرين من
چو شيريني از من به در مي‌رود
چو فرهادم آتش به سر مي‌رود
همي گفت و هر لحظه سيلاب درد
فرو مي‌دويدش به رخسار زرد
كه اي مدعي عشق كار تو نيست
كه نه صبر داري، نه ياراي ايست
تو بگريزي از پيش يك شعله خام
من استاده‌ام تا بسوزم تمام
مبين تابش و مجلس افروزيم
تبش بين و سيلاب دلسوزيم
چو سعدي كه بيرونش افروختست
ورش اندرون بنگري سوختست
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بين كه از پاي تا سر بسوخت
همه شب دراين گفتگو بود شمع
به ديدار او وقت اصحاب جمع
نرفته ز شب همچنان بهره‌اي
كه ناگه بكشتش پري چهره‌اي
همي گفت و مي‌رفت دودش به سر
كه اين است پايان عشق اي پسر
اگر عاشقي خواهي آموختن
به كشتن فرج يابي از سوختن
مكن گريه بر گور مقتول دوست
برو خرمي كن كه مقبول اوست
اگر عاشقي سر مشوي از مرض
چو سعدي فرو شوي دست از غرض
فدايي ندارد ز مقصود چنگ
وگر بر سرش تير بارند و سنگ
به دريا مرو گفتمت زينهار
وگر مي‌روي تن به طوفان سپار
‌‌
شعر: سعدي (بوستان- باب سوم- در عشق و مستي و شور)
با صداي محمد رضا شجريان
تنظيم: ؟؟؟؟
جايزه
راستش رو بخواهين پيش خودم گفتم كه حالا كه كشور دوست و همسايه مسابقه برگزار مي‌كنه و جايزه نمي‌ده ما هم يه مسابقه با جايزه‌ي بزرگ بگزاريم.
و اما شرح مسابقه:
چند روز پيش شركت ماكروسافت روي سايت خودش اقدام به چاپ تصويري نمود كه نشان دهنده‌ي آمار استفاده از موتور جستجوي MSN بود اما همين آمار (در تصويري كه پايين مي‌بينيد) تبديل شد به يك سوتي بزرگ. سوتي را دريابيد و جايزه بگيريد.

جواب
‌‌‌
بدون هيچ توضيحي شايد يه جور جواب به كامنت باشه:

يـكشب آخر دامن آه سـحـر خـواهـم گـرفــت
داد خـود را زان مـه بيـدادگـر خـواهـم گـرفـت
چشـم گـريـان را به طوفـان بلا خواهم سپرد
نوك مژگـان را به خونـاب جگـر خواهم گـرفت
نـعـره‌ها خواهم زد و در بحـر و بر خـواهم فتاد
شعله‌ها خواه شد و در خشك و تر خواهم گرفت
انتقامم را ز زلفش مـو به مـو خواهم كشيـد
آرزويم را ز لعلش سر به سر خـواهم گرفت

بشنويد (7:35)
با صداي استاد غلامحسين بنان
نام تصنيف: افسون ساز
آلبوم: شب جواني
اتاق جادو
‌‌‌
آن شنيدم که يکی مرد دهاتی هوس ديدن تهران سرش افتاد و پس از مدت بسيار مديدی و تقلای شديدی به کف آورد زر و سيمی و رو کرد به تهران، خوش و خندان و غزلخوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر کوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسين و تعجب نگران گشت به هر کوچه بازار و خيابانی و دکانی.
در خيابان به بنايي که بسی مرتفع و عالی و زيبا و نکو بود و مجلل، نظر افکند و شد از ديدن آن خرم و خرسند و بزد يک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و يک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور، ولی البته نبود آدم دل ساده خبردار که آن چيست؟ برای چه شده ساخته، يا بهر چه کار است؟ فقط کرد به سويش نظر و چشم بدان دوخت زمانی.
ناگهان ديد زنی پير جلو آمد و آورد بر آن دگمه‌ی پهلوی آسانسور به سر انگشت فشاری و به يک باره چراغی بدرخشيد و دری وا شد و پيدا شد از آن پشت اتاقی و زن پير و زبون داخل آن گشت و درش نيز فرو بست. دهاتی که همان طور بدان صحنه‌ی جالب نگران بود، ز نو ديد دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد و اين مرتبه يک خانم زيبا و پری چهره برون آمد از آن، مردک بيچاره به يک باره گرفتار تعجب شد و حيرت چو به رخسار زن تازه جوان خيره شد و ديد که در چهره‌اش از پيری و زشتی ابداً نيست نشانی.
پيش خود گفت که : « ما در توی ده اين همه افسانه‌ی جادوگری و سحر شنيديم، ولی هيچ نديديم به چشم خودمان همچه فسون کاری و جادو که در اين شهر نمايند و بدين سان به سهولت سر يک ربع زنی پير مبدل به زن تازه جوانی شود. افسوس کزين پيش، نبودم من درويش، از اين کار، خبردار، که آرم زن فرتوت و سيه چرده‌ی خود نيز به همراه درين جا که شود باز جوان آن زن بيچاره و من هم سر پيری برم ازديدن وی لذت و، با او به ده خويش چو برگردم و زين واقعه يابند خبر اهل ده ما، همه ده را بگذارند، که در شهر بيارند زن خويش چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پيرزنی زشت، برون آيد از آن خانم زيبای جوانی!»
منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است