i am a depres man

قصد داشتم تا ته امتحانا چیزی ننویسم ولی مگه می‌شه؟
انقدر حالم گرفتس که نگو، فکر نکنم بتونم تا آخر این هفته درس بخونم،20 سال می‌خوام برم کلاس زبان، ولی امان از دست .......
امروز برنامه خاصی نداشتم سر همین گفتم برم یکی دو جا سر بزنم علاف نباشم (آخه درس نمی‌شه خوند) پاشدم رفتم شرکت یکی از فامیلا، تا رفتم تو طرف رو دیدم، تیز سلام کرد گفت بیا دنبالم، منم مثل بچه‌های حرف گوش کن باهاش رفتم، ما رو برداشت برد اتاق جلسشون، هیچی بعد از معرفی کاشف به عمل اومد نماینده اصلی شرکتی که باهاش کار می‌کنند یا نماینده ایرانی همون شرکت با این فامیلمون جلسه دارن، هیچی هنوز دو کلمه صحبت نکرده بودند که به این نتیجه رسیدند زبون اصلی صحبت کنن تا مستر هم بفهمه تا نیاز به ترجمه نباشه، البته منم این کار رو تائید کردم، سرتون رو درد نیارم اینا هی انگلیسی بلغور می‌کردن منم برا اینکه کم نیارم هی به علامت تائید کله تکون می‌دادم.
یارو مستر از تو کیفش یک سری کاتالوگ در آورد و به هر کی یکی یک دونه داد، منم شروع کردم به بررسی کاتالوگ‌ها، یک هو مستر برگشت گفت یک سری محصول جدید با فرمول‌های جدید داریم مثلا صفحه دوازده رو بیارید و ببینید، من از این جمله این برداشت رو کردم که اینا 12 تا محصول جدید دارن و بازم به کار خودم ادامه دادم، اونم داشت توضیحش رو در مورد محصولات جدید که تو صفحه 12 بود می‌داد و منم مشغول بررسی یک صفحه دیگه بودم (حالا من رو تصور کنید یک سری دری وری انگلیسی جلوم هست، چقدر باید زور بزنم تا بفهمم چی توش نوشته)، اون یارو مستر خیال کرد که من در مورد یکی از محصولای قدیمیشون مشکل دارم که دارم اون طوری کاتلوگش رو نگاه می‌کنم و به حرفاش توجهی ندارم! برگشت پرسید مشکلی هست؟ منم که اند زبان بودم، یک نه رو هم نمی‌تونستم بگم، نمی‌دونم تا حالا براتون پیش اومده، احساس می‌کنید باید یک جواب خفن بدین ولی در اصل جواب رو راحت می‌شه داد حتی با یک نه گفتن، من که زبان مبان تعطیلم شروع کردم به سرخ و سفید شدن، خیلی ضایع شد فهمیدن از اون اولش الکی حرفاشون رو تائید می‌کردم (البته بی انصافی نشه اونجاهایی که یارو می‌گفت یس رو می‌فهمیدم!) تازه همون موقع به هم یک چیز گفتن و خندیدن.
من که تا آخر جلسه داشتم به خودم فحش می‌دادم، اصلا من چی کاره بودم تو اون جمع، این جلسه چه ربطی به من داشت؟
آخرشم که جلسه تموم شد دیدیم منشی محترم می‌گن که راننده شرکت مستر اینا رفته و می‌خوان زنگ بزنن آژانس، این فامیل‌مام که خیلی حساس بود به من گفت یک لطفی بکن آقایون رو برسون، من رو می‌گی کارد بم می‌زدی خونم در نمی‌اومد خیلی ازشون خوشم می‌اومد، هیچی سوار شدن تازه جفتشون می‌خواستن عقب بشینن که من سریع کیفم رو گذاشتم صندلی عقب، یعنی یکیتون بشینه جلو، ما راه افتادیم (البته با کلی فحش به فامیلمون)نوار مورد علاقمم رو گذاشتم تو ضبط، یکم که نوار گذشت دیدم این یارو مستر داره گره کرواتش رو شل می‌کنه، یهو این یارو ایرانیه یک طور گفت ضبط رو خاموش کن که اگه به راننده آژانس می‌گفتی از ماشین پرتش می‌کرد بیرون، دیگه خون به مغزم نمی‌رسید، تو همین گیر و ویر یهو موبایلم زنگ خورد، دیدم شماره داداشم، منم نامردی نکردم تا گوشی برداشتم، گفتم ببخشید آقای مهندس اصلا هواسم به جلسه نبود تا 10 دقیقه دیگه خدمتتون می‌رسم، ماشین رو زدم کنار به دوست ایرونیمون گفتم ببخشید من حواسم نبود یک جلسه داشتم و ببخشید و اگه مایلید برسونمتون که اونم کلاس گذاشت و هیچی نتیجه این شد که وسط اتوبان چمران پیادشون کردم، فکر کنم هنوزم ماشین گیرشون نیومده باشه.
نتیجه اخلاقی:
١. اگه کسی بهتون گفت بیا بریم جایی ازش سوال کنید که کجا، این دفعه ختم به خیر شد یهو دیدی یارو خلاف بود و مشکل داشت!
٢. به نوار مردم گیر ندید.
٣. کار امروزتون رو به فردا نندازید.
4. تا دیر نشده بریم زبان یاد بگیریم.
راستی کسی کلاس زبان خوب سراغ نداره؟

جهت خالي نيودن عريضه
ايول. پس از يكي دو هفته تلاش موفق شدم سايت ماكروسافت رو دور بزنم و IE 7 رو روي كامپيوترم نصب كنم.
خداييش حال گيري اين بيل چه حالي ميده (هركي خواست بگه كرك بدم بهش)
****
هيچ توي اين يكي دو هفته اخير دقت كرديد تبليغات تلوزيوني رو ؟؟؟
تا چند ماه پيش همه شركتها بالا مي‌رفتي، پايين ميومدي قرعه كشي مي‌كردن و از جوايز ويژه‌شون اعزام و كمك هزينه سفر به مكه و عتبات بود. حالا رو ببينيد از پفك فلان گرفته تا موسسه قرض‌الحسنه بسيجيان !!! و ... همه و همه تبليغاتشون اعزام به جام جهانيه. حالا از پفك ها كه بگذريم بانكها و موسسات مالي ما چرا ؟؟؟ شايد بعضي وقتها بشه با اون نوع جايزه دادن بانكها كنار اومد (كلاه شرعي) اما خداييش اين يكي ديگه ..... (توجه كنيد بعضياشون حتي به خاطر جام جهاني جايزه مكه و عتباتشون رو حذف كردن)
****
راستي شنيديد هيات دولت بودجه براي مقابله با تهديدات فرهنگي آمريكا در نظر گرفته !!!!!
ميگم به بروبچ خبر بديم مي‌تونند اردوي مشهد هم برگذار كنند، بودجه رسيد..... (نه غلام :D)
****
راستي كسي از بروبچ وبلاگ ما خبر نداره ؟؟؟؟!!! تا اونجايي كه مي‌دونم من بين همه‌شون امتحانام شروع شده، حالا اين يه مشت آس و پاس كجا غيبشون زده ا... اعلم.
ظاهرا بعد از رفتن بنيامين همه مي‌خوان برن. منم اين شعر رو تقديم مي‌كنم به همه (ژوكر، رفيق، فرقان و كليه دوستان و آشنايان و ....)
حال كه تنها شده‌ام ميروي؟ *** واله و شيدا شده‌ام ميروي؟
حال كه غير از تو ندارم كسي *** وين همه تنها شده‌ام ميروي؟
حال كه چون پيكر سوزان شمع *** شعله سراپا شده‌ام ميروي؟
حال كه در بزم خراباتيان *** همدم صهبا شده‌ام ميروي؟
حال كه در وادي عشق و جنون *** وامق عذرا شده‌ام ميروي؟
حال كه در بحر تماشاي تو *** غرق تمنا شده‌ام ميروي
حال كه ناديده خريدار آن *** گوهر يكتا شده‌ام ميروي
اين همه رسوا تو مرا خواستي *** حال كه رسوا شده ام ميروي؟؟
****
چندتا مطلب ذهنم رو مشغول كرده، فرصت كنم مي‌نويسم اما فعلا حال و حوصله ندارم
التماس دعا تا بعد
[
ودر كتاب اسماني از مريم ياد كن انگاه كه از خاندان خويش در گوشه اي شرقي كناره گرفت ,وپنهان شد ; ان گاه روح خويش[جبرئيل
را به سوي او فرستاديم كه به صورت انساني عادي به ديده ي او در امد. [مريم ] گفت از تو اگرپرهيز گار باشي به خداي رحمان پناه مي برم. گفت من فقط فرستا دهي پروردگار هستم.تا به تو پسري پاكيزه ببخشم.[مريم]گفت چگونه مرا پسري باشد ,حال انكه هيچ بشري به من دست نزده است ومن اهل پليدي نبو ده ام. گفت فرمو ده ي پرور دگار همين است , ان كار بر من اسان است , تا او را پديده ي شگرفي براي مردم قرار دهم ورحمتي از ما باشد واين كار , انجام يافتني است
سوره مريم ايه هاي 16-21
تولد پيامبر او لو لعزم حضرت عيسي بر همگان خصوصا مسيحيان مبارك باد
از طرف رفيق
به نام دوست
‌‌
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست ****** هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
‌‌‌
به مناسبت به خدمت رفتن بنی (سپار) عزیز، مطلب زیر را تقدیم به سپار و همه مجانین و عقلای خواننده میکنم؛
‌‌‌
قلم! بار دگر یاری کن این دل ********** دوباره بر رفیق افتاده مشکل
رفیقان راه خدمت باز جستند ********** یکی کم می شود از جمع محفل
نمی دانم چه باید گفت جز این ********* که ایمن باشی اندر راه و منزل
هراس از خود ببر بسپار خود را ******* به رحمن و رحیم پاک و کامل
ز حق خواهم که مخصوصت نماید ***** تحمل، سلم و زین گونه مسائل
نیندازد تو را در بند آنها ************ که می‌باشند از الله غافل
«به پایان خواهد آمد پس غمی نیست» **** و این قانون تو را هم هست شامل
و اما چون بصیرت پیش گیری ********* توانی یافت آنجا هم فضائل
اگر از نظم و سختی پند گیری ********* ز پای نفس می بری سلاسل
بیابی آشنایی ترک و لر را *********** ببینی وسعت نوع قبائل
رفیق از نظم وامانده ست، بگذر ******* سلامت باشی و بر نیک عامل
‌‌‌
روحش شاد
استاد محمدرضا شجريان:
بسطامي بسيار خوب مراحل ترقي را طي کرد ولي دوست مستعجل بود و خيلي زود از ميان رفت و گلي بود که پرپر شد او از اميدهاي آواز ايران بود.
محمدرضا شجريان: بسطامي صداي بسيار گيرايي داشت و من روي صداي او خيلي کار کردم و او هم خيلي خوب آموزشها را دريافت و آينده خوبي را پيش رو داشت.
شجريان ضمن برشمردن مراحل آشنايي با بسطامي افزود: در طول شش سالي که مرحوم بسطامي شاگرد من بود تا ميانه دوره عالي با هم کار کرديم و در طي دو سال نيز شيوه ها و گذشته آواز و موسيقي ايران را مرور مي‌کرديم.
‌‌
******
شايد انتظار داشتيد من هم به مناسبت سالگرد بم يا هر چيز ديگه، شعر "من مانده‌ام تنهاي تنها" ي مرحوم بسطامي رو بگذارم. شايد خودم هم تا چند دقيقه پيش همين قصد رو داشتم اما يادم افتاد پارسال هم همين آهنگ رو گذاشتم.
واقعيتش حيف ديدم از آثار ديگه استاد استفاده نكنم. پيش خودم فكر كردم اين آهنگ ديگه دسته دوم شده. با اينكه آهنگ قشنگيه اما انقدر تلوزيون 2 ساله پخش كرده و تو سايت‌ها و ... قرار گرفته اومدم خرق عادت كنم و يك تصنيف ديگه از استاد انتخاب كردم تا شما هم بيشتر با آثار استاد بسطامي آشنا بشيد.

يادش به خير و ياد تمامي عزيزان بم
‌‌
عقرب زلف کجت
‌‌
خواننده: شادروان ايرج بسطامي، عبد الوهاب شهيدی٬ سيما مافيها٬ پريسا٬ پوران و ...
شعر: منصوب به ناصرالدين شاه
آهنگ: شيدا يا ميرزا حسن حکيم الهی
تنظيم: مجيد وفادار
دستگاه: همايون (بيداد – شوشتری)

عقرب زلف کجت
با قمر قرينه
تا قمر در عقرب
كار ما چنينه
کيه کيه در می‌زنه
من دلم می‌لرزه
درو با لنگر می‌زنه
من دلم می‌لرزه
ای پری بيا در کنار ما
جان خسته را مرنجان
از برم مرو
خصم جان مشو
تا فدای تو کنم جان
نرگس مست تو و بخت من خرابه
بخت من از تو و چشم تو از شرابه
بني جونم
‌‌‌

بزن بر سينه و بر سر
به حال اين سپار خر
كه فردا از بر خدمت
نمايد كله‌اش را گر

ز بس اندر غم عشقش
دو چشمان را نمودم تر
ز آه و ناله واماندم
بدم بازي، شدم كفتر

نمي‌داني چه خواهي خورد
ز كاه و يونجه تا شبدر
اميدم مانده برگردي
نري آنجا بشي ابتر

به هر راهي كه افتادي
دو دستان را منه بر سر
به پاي هر كه افتادي
نخوابي در دل صفدر
‌‌‌‌‌
‌‌‌
اين شعر رو چند روز پيش گفتم اما‌ (من دارم از غصه ميتركم)
بني جونم :((
اندر آرشيو 3رات (پرتيات)

داشتم مطالب گذاشته و ناگذاشته توي 3رات رو نگاه مي‌كردم و يادآوري خاطراتي مي‌كردم. چشمم به مطلب زيرافتاد.
مطلبي كه حدود سه سال پيش جناب رفيق در شب خدمت مقدس سربازي براي ما ارسال كرد.
با مشورتي كه با جناب رفيق كرديم در جهت تجديد خاطرات و هم براي بدتر كردن احوال يكي از دوستان، اين مطلب بعد از اين همه مدت مجددا توسط بنياد فرهنگي هزاردستان :D به چاپ ميرسانيم.
‌‌
*****
راستش چند وقت پيش يک صحبتي با آق محمد لباف شد و ايشان با صحبتهاي خود ما را دوباره جسارت مطلب! دادن براي وبلاگ دادند. خداشان بي‌مشوق نگرداند.
آري، بالاخره مرا هم شب خدمت مقدس سربازي فرا رسيد و من مانده بودم از طرفي با تقدس اين خدمت و از طرفي ديگر با هراس از آن، که نتيجه آن تراوشات!!!!!!!!!!! زير شد و حالا که وقت شده با کمال پررويي تايپ و براي وبلاگ مي‌فرستم.
‌‌‌
چو جانبازي که در اوج نماز است ***** چو انساني که در اند(end) نياز است
تمناي دعا دارم که خدمت *****نشيبش وافر است و پر فراز است

بدان! امشب مرا حالت عجيب است ***** تمناهاي دل امشب غريب است
به دل گويم مرو خدمت که سخت است ***** جوابش سرزنش، کوفت و نهيب است

چرا امشب خدا خوابم نيايد ***** چرا پلکم به چشمم مي نپايد
خدايا از چه رو خدمت بري ما ***** مرا ظلمي چنين آخر نشايد

هويدا کن خدايا راه ديگر ***** ببر افکار خدمت را تو از سر
چرا خدمت نمودن دوست دارم!؟ ***** چه شد ما را چنين بنموده‌اي خر

خدايا مهر را گو بر نيايد ***** بگو مه را که امشب ماند بايد
بدانيد ار بميرم از غم صبح ***** دگر چون من فلک هرگز نزايد!

عجب دردي است امشب صبح گردد ***** چه نامردي است امشب صبح گردد
ره قافيه گم کردم، بدانيد ***** ره آوردي است؛ امشب،صبح،گردد

بسي ناجور شد شعرم در آخر ***** خجل گشتم ز يار، همسايه، از در
ز ما بگذشت يا رب خواهم حتي ***** نماند اندرون گل سم خر

دگر از سر، ز سربازي غمي نيست! ***** که بيش از شعر زوري ماتمي نيست!
شما هم بگذريد از من که اين هم ***** در اين احوال بد کار کمي نيست
بي مناسبت
سالروز مرگ شب و تولد خورشيد مبارك
‌‌
راستي امشب تلويزيون ساعت 21 از شبكه تهران فيلم دلشدگان علي حاتمي رو پخش مي‌كنه.
اگه تا حالا نديديد حتما ببينيد. هرچند فيلمي كه پخش مي‌كنه رو قبلا يك سال و اندي پيش نقد كردم. نمي‌دونم اينبار هم همانطور هست يا نه.
خودتون ببينيد و قضاوت كنيد.

نقد قبلي (همون پارسالي)
‌‌‌‌‌
متن يكي از زيباترين آوازهاي فيلم (كاري از ساغر - شايد اين آواز رو امروز و فردا تو وبلاگ گذاشتم)
‌‌
‌‌
حافظ از نگاه شيرفرهاد
ناگهان پـــــرده بر انداخته‌اي، يعني چه؟
مست از خانه برون تاخته‌اي، يعني چه؟
"حافظ"
‌‌‌
ناگهان پـــــرده بر انداخته...." اي، يعني چه؟"(!)
مست از خانه برون تاخته..." اي، يعني چه؟"(!)
عشق شون پت، وَزده چنبـــــــره بر زندگيـم
سهم دل، خشکه نپرداخته!..."اي يعني چه؟!"
اي کَيانـــــــــوش که با مـــــا وَزده شطرنجي
شـده چُلمنگ و فقط باخته!..."اي يعني چه؟!"
نَوَديدي کــــه "سحـــــــرناز" به روي "ليلــون"
باز هم خنجـــــر خود آخته؟!..."اي يعني چه؟!"
وا وَکن چشم و وَبين گرد نخــود چي فوکولَه!
کــار ِ اي "دو برره" ساخته!..."اي يعني چه؟!"
"بوالفضول الشعـــرا" حافظ طنز است و "بگور"
پيش او لُنـــگ وَ يَنــــداخته!..."اي يعني چه؟!"
**
هر که پنداشت تــو تعريف ز طنـــــزت فوکولي!
فعل معکــــوس تو نشناخته!..."اي يعني چه؟!"
‌‌
*******************************
دوبيتي هاي برره اي...
زنخدون تــو چال اسکندرون بيد!
دل مو کلّـه پا گشته در اون بيد!
دو من گرد نخـودمصرف وَِکردم
فراق شون پتت نئشه پرون بيد!
***
ز عشقولي منـــو ويلون وَکردي!
ز غم عيـــــن ني قليون وَکردي!
همه وزن دوبيتي هامو، چُلمنگ!
"مفا ليلـون مفا ليلـون" وَکردي(!)
‌‌
بوالفضول الشعرا
برگرفته از ايران ما
وروديه
سلام دوستان بنده حقير با نام رايه العباس قراره از همين امشب البته راستشو بخواين از ديشب عضو وبلاگ شدم كماكان كه مشغول نوشتن هستم اين توفيق عايدم شده در كنار عزيز دل خودم (جيگر) جناب بائوباب نشستم واز محضر ايشان نهايت بهره مندي را حاصل ميكنم (البته اين جمله معناي دو پهلو دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
خلاصه خيلي جاتون خالي خوب بيش از اين مزاحم وقت دوستان نشم اين متنو با يه جوك به پايان ميرسانم البته پيشاپيش التماس دعا دارم شديدا.
تركه خواب ميبينه داره پلي استيشن بازي ميكنه زنشو ميكشه ميره مرحله بعد از خواب مي پره ميبينه زنش نشسته جلوش. ميگه اه ه ه ه ه ه سيوش نكردم.
نظرات: بابا ايول عجب جوك باحالي بود.
حالا اگه دوست داشتيد راجع ID من بيشتر بدونيد با روابط عمومي سازمان (بنياد فرهنگي هزار دستان) تماس بگيريد.
فطرس!حقيقت يا واقعيت؟؟؟؟

باسمه تعالي
با سلام خدمت همه دوستان و همه آشنايان. مطالب جديمون تموم شد حالا ميخوام يه داستان تعريف كنم همون كه چپ و راست بائوباب تعريف ميكنه، بشنويد داستان ما را،
داستان ما اينطور شروع مي‌شود كه: خانواده‌اي به خوشي و خرمي زندگي مي‌كردند روزي شخصيت داستان ما بخاطر سهل انگاريش مورد بي محبتي و بي توجهي ارباب خويش قرار گرفت و به همين خاطر او را از منزل خود بيرون انداخت.
شخصيت داستان ما بخاطر آبروئي كه از او رفته بود نزد مردم، مجبور به هجرت شد و از آن مكان به محل ديگري رفت.
در يكي از خانواده‌هاي كه نسبت نزديك با خانواده ارباب داشتند فرزندي متولد شد، آقاي ارباب براي تبريك گفتن به آن خانواده تعدادي از افراد خانه را مامور كرد تا از جانب او به آنها تبريك بگويند، بالاخره آنها راه افتادند، در اواسط راه به محلي برخورد كردند كه در آنجا شخصيت داستان ما زندگي مي‌كرد. او گفت: با اين همه جاه و جلال كجا مي‌رويد؟ نكنه پيش پادشاهي مي‌رويد؟ آنها گفتند: فرزندي متولد شده از طرف ارباب خويش ماموريم تا تبريك ايشان را به عزيزان و نزديكان آنها برسانيم. گفت: آيا امكان دارد منم را با خود ببريد؟ شايد به بركت اين مولود به منم يه عنايتي شود!! آنها هم او را با خود بردند.
وقتي رسيدن خدمت آن خانواده بعد از ابلاغ سلام و تحيت و بيان تبريكات از طرف ارباب خويش و تقديم هدايا گفتند: اگر اشكالي نداره بخاطر ارج و قربي كه شما نزد ارباب ما داريد و به بركت اين فرزند، ما يك آبرو از دست داده و بخت برگشته‌اي را با خود آورديم تا بلكه شما وساطتي كنيد، آنها هم با كمال ميل قبول كردند. خلاصه شخصيت داستان ما به بركت اين مولود فرخنده دوباره به آغوش گرم خانواده خود برگشت و ديگر سهل انگاري از خود سر نداد.
اين داستان ما اصل حديثش در كتاب عظيم الجلد و عظيم الشان بحارالانوار مي‌باشد و شحصيت داستان ما جناب فطرس ملك است و آن ارباب خداوند سبحان و افرادي كه از طرف خدا مامور شده بودند تا تبريك بگن ملائك، به سر كردگي حضرت جبرائيل بودند و آن خانواده محترم، خانواده پيامبرعظيم الشان بودند و بالاخره آن مولود خوش قدم حضرت حسين (روحي له الفداء) مي‌باشد.
اين داستان را در ايام ولادت امام حسين (روحي له الفداء) خيلي شنيده‌ايم و بر اثر زيبا تعريف كردن مادحين عزيز خيلي هم اشك ريختيم اما از خودمان سئوال نكرديم!!!

1-آيا ملائك مرتكب خطا مي‌شوند يا خير؟
2-آيا ملائك از خود اراده دارند يا خير؟
3-آيا حضرت جبرائيل عليه‌السلام مي‌تواند از پيش خود ميهمان دعوت كند؟
4-ابليسي كه بيان شده: (از سجده كردن به حضرت آدم ابا كرد و استكبار ورزيد) آيا جزء ملائك بود يا خير؟
5-آيا هر آنچه كه در كتاب شريف بحارعلا مه مجلسي عليه‌الرحمه آمده درست است؟
نكته: دراصل اين داستان كه مي‌تواند حقيقت داشته باشد يا خير هيچ ترديدي نداريم چرا كه امام حسين عليه السلام يك چهره شناخته شده در عالم وجود است دلائل و داستانهاي زيادي است بر اين ادعا كه يكي را براي نمونه تقديم حضورتان مي‌كنيم، و آن داستان باور نكردني ظهرعاشوراست. اگر مطالعه يا شنيده باشيد حضرت ابي عبدالله به خواهر عزيزش عليهما سلام چنين مي‌فرمايد: خواهرم در خيمه يك لباس وعباي يمني كه گران قيمت است دارم آن را بياور!! سپس فرمود: يك لباس كهنه و بدرد نخور هم دارم آن راهم بياور!! وقتي آندو را آورد حضرت لباس كهنه را با خنجر خود پاره پاره كرد، بعد از اين حركت، حضرت زينب سلام الله عليها عرض كرد: برادر چرا اين كار را كردي؟ و چرا لباس قيمتي به تن مي‌كني؟ امام حسين در پاسخ فرمود: كساني كه اين همه راه آمدند به اميدي آمدند لذا اين لباس قيمتي را براي آنها مي‌پوشم كه وقتي خواستن چيزي به غنيمت ببرند اين باشد، اما اين لباس كهنه را براي آن مي‌پوشم وقتي اين لباس روئي را بردند اين لباس كه هيچ ارزشي نداره و كسي هم رغبت نمي‌كنه حتي نگاه بكنه در تنم باشد وعريان نباشم. و شاعر اينجا چه زيبا سروده است:
تو كه برديگران چنين نظر داري *****آشنايان را تو كي كني محروم
(اگر شعر نقصي دارد دليلش ذهن قاصر بنده است)
انظر الينا نظرة رحيمة يا ابا عبد الله.
در آخر از خداوند سبحان به بركت وجود اين آقا و امام رضامون كه چندي پيش تولدشون بود در خواست مي‌كنم ما را آني و كمتر از آني به خودمان وا مگذارد.
الهي امين يا رب العالمين.
كمي تلخ
ديشب كه داشتم مي‌رفتم سمت خونه ساعت حدود‌هاي 10-11 شب بود. توي ميدون نوبنياد بنده خدايي وايساده بود و روي يك مقوا با ماژيك بزرگ نوشته بود:
مانتو 2000 تومان
كلي پيش خودم دو دو تا چهارتا كردم و فكر كردم، بابا من بدترين پيراهن رو با بدترين پارچه بايد سه-چهار هزار تومن پولش رو بدم حالا چه‌طور مانتو رو مي‌فروشن 2000 تومن ؟؟؟؟

البته جلوتر كه رفتم حق رو به فروشنده دادم چون خداييش اين مانتو‌ها هم قدش از پيراهن من كوتاهتر بود، هو آستيناش، تازه خيلي هم تنگ تر بود و زخامت پارچه‌ تقريبا نصف ضخامت پارچه پيرهنم بود. (احتمالا دكمه هم كمتر مصرف كرده بوده)
:D
مگه آزار داري؟!!!!!!

يك رفيقي ما داريم حسين نام. اين بنده خدا آخر بچه مثبته.
خلاصه هرچي در وصف اين بنده خدا بگم كم گفتم و البته يك خانواده كاملا مذهبي. فقط اين دوستمون يك اشكال بزرگ داره و اونم اينه رفته با يه پسره نمي‌دونم چيچي (فكر مي‌كنم بهش مي‌گن بائوباب) رفيق شده (خدايا قدرت رو شكر).
الغرض، پريروز اين بنده خدا رو تو دانشگاه ديدم و با هم گرم صحبت و گفتگو شديم و چند ساعتي رو با هم گذرونديم.
مبايلش رو از دستش گرفتم و شروع كردم باهاش بازي كردن وقتي حواسش نبود رفتم توي دفتر تلفنش و تو شماره خودم دستكاري كردم يعني اسمم رو تو مبايلش كردم "افسانه" ........ آهان راستي يادم رفت بگم اين گوشي موبايل فوق الذكر بين خودش و مادرش مشتركه (يعني روزهايي كه مادرشون مي‌خواهد بره بيرون موبايل رو با خودش مي‌بره)
.....
...
.
ديروز رسيدم دانشگاه،
- بچه‌ها حسين كجاست
- نمي‌دونيم
- خوب زنگ بزن به موبايلش بياد كار واجبش دارم
- نه ممد زنگ نزن، گوشي رو نياورده، دسته مامانشه .......
خوب :))
يك زنگ ناقابل زدم به موبايلش، تا مامانش گوشي رو برداشت قطع كردم. سر شب هم يكبار ديگه اين كار رو تكرار كردم.
فقط بگم كه ساعت 12 حسين جونم تماس گرفت و گفت اگه من دستم به تو برسه قيمه قيمه‌ت ميكنم :))
البته بنده‌خدا فكركنم پشت در مونده بود چون شماره تلفن عمومي سر كوچه‌شون افتاده بود ............. :-"
اِاِاِ تقصير من چيه؟ (بچه‌تون مشكوك ميزنه)
عیدتون مبارک

میلاد امام رضا (ع) رو پیشاپیش تبریک می گم ، جا همتون خالی ،یک سه چهار روزی رفته بودم مشهد،خیلی حال داد،البته بازم طبق معمول شلوغ بود ولی همین شلوغی رو هم که آدم می بینه حال می کنه تا چشم اون وهابیها تو مکه و مدینه در بیاد که نمی ذارن بریم با امامامون حال کنیم.
من نمی دونم امام رضا که اینقدر کارش درست چرا یک دعا نمی کنه تا مردم مشهد یکم با ...... بشن ،یک شب خونه بنده خدائی دعوت بودیم ،از اون مسئول هتل که فرستادمون تو یک خیابون یک طرفه تا هر کی تو شهر بود ونبود حتی اون بنده خدایی که رفته بودیم خونشون ما رو فرستاد ته کوچشون تحت این عنوان که بازِ ،نگو باز ولی برا عبور دوچرخه ،آدرس عوضی دادن ،خدا همشون رو هدایت کنه.
بابا من باز چند روز نبودم قرصاتون رو سر وقت نخوردید افتادید به جون هم؟حیف نیست بهتون زنجیر وصل کنند و بگن مجنون جای دیونه زنجیری ها است؟ به نظر من اینجا باید یک دارالمجانین سطح پایین باشه نه در سطح امین آباد.
در مورد فیلترینگ بائوباب عرض کنم که این بائوباب بنده خدا برا این بعضی اوقات نمیزاره به آفتابه ها دست بزنیم که نشون بده که اینجا مسئولیت داره و مدیره! من همین جا از مدیریت دلسوزانه و بی وقفه ایشان در راه پر نگه داشتن افتابه ها تشکر می کنم ،خسته نباشی ،راستی یک شبه ای ایجاد شده مبنی بر اینکه بائوباب ریاضی رو با کی پاس کرده ،بائوباب اگه این ترم پاسش کنه با همون ترک پاس کرده.
من فقط موندم ژوكر، فافا ، فرقان ، خاك،جوجو چطوری می شن یک مشت ؟به نظر من اگه یکی از انگشتای دستت نصفه باشه ،نمی تونی مشت خوبی بزنی .یک جمله ادیبانه ای که جوجو از خودش در وکرده و موجب حیرت من شده اینه:( روابط عمومي انجمن بانوان وبلاگ )آخه من موندم بانوانی وجود نداره که انجمنشون باشه تازه روابط عمومیشم اطلائیه بده ،من که یاد یک جوک افتادم: از یکی می پرسن یک جمله بگو همش دروغ باشه اونم می گه (دانشگاه آزاد اسلامی) .

اشتباه نابخشودني
من كي مي‌خوام حواسم رو جمع كنم نمي‌دونم.
داشتم طبق معمول وبگردي مي‌كردم. طبق معمول به يكي از وبلاگهاي محبوبم سر زدم. هوس كردم بعد از مدتها يك كامتي براشون از خودم در كنم. حواسم نبود اسمم بلاي كامنت دوني بود.
لو رفتم و پاك آبروم رفت.
:((
پريشان گويي‌هاي يك دپرس

جاتون خالي
يك استادي داريم بلا نسبت دوستان ترك ترك.
اندر كمالات اين استاد همينقدر بس كه اولا فارسي رو به لحجه زيباي تركي صحبت مي‌كنه.
البته شما خودتون قضاوت كنيد كه وقتي پسر همين استاد در همين كلاس با پدرش درس رو مي‌گذراند و البته همين گل پسر سردسته مسخره كننده‌هاي استادش مي‌باشه خودتون ديگه حساب كار دستتون بياد (حتما ديگه من نبايد بگم)
خوب همه اينا رو گفتم تا بگم وقتي يك آدم دپرس مثل من بره سر همچين كلاسي و بخواد جزوه بنويسه در اخر كلاس چيزي كه روي صفحه‌ي مقابلش مي‌بيند ...
‌‌‌
الا اي جوجه‌ي جوياي اسرار ***** نبايد جستجو كردن در اين كار
هر آنكس مي‌نويسد چون مجانين ***** نصيحت گويمش اين نكته هربار
براي من نمي‌فرقند افراد ***** سپاري و رفيقي، بلكه سمسار
از آن نامردمان و نارفيقان ***** نمي‌دانم چه‌گويم، گشته‌ام خوار
براي هركسي جاي سوال است ***** بپرسد چون كه بائو نيست ستار
از آن فيلتر نمودم مطلبش را ***** كه بنوشته در اينجا حرف كفار
ژوكر چون ني‌نگارد مطلبش را ***** چرا كه او ندارد هوش سرشار
نمي‌فهمد كه فافا هست بي عقل ***** كجا، كي ديده‌اي زو حرف پر بار ؟
ز فرقان هم نيارم من سخنها ***** چرا كه رفته در افكار دلدار
رئيس گر از هري گرديده خسته ***** زند نيشي به جانم چون سر مار
حقيقت گرچه روشن بود چون روز ***** برفته آسمان چون خاك در غار
(اين قسمتش رو خودم فيلتر كردم)
به حق كردم هر‌آن كاري اگر چه ***** چو منصور مي ببايد رفت بر دار
همي صبري كنم بر تهمت او ***** محوّل كرده‌ام او را به دادار
---------------------------------------‌‌
در حاشيه:
1) در مورد بيت سوم من جدا از دوستان سپار و رفيق معذرت مي‌خوام فكر نكنيد توهيني به شما شده. فقط جهت درست شدن قافيه بوده.
2) اسرين و معصومه خانم شانس آورديد تو مسائل وبلاگ ما دخالت نكرديد وگرنه بيتي براتون داشتم كه ...
3) اصلا من چيكاره بودم هركي مياد مي‌خواد بر عليه من قيام كنه :(( منظورم رئيس‌‌ها. تازه جهت روشن شدن اذهان عمومي من خودم سپار رو مدتها بود حق مديريت بهش داده بودم حالا چرا به من گير مي‌ديد
4) خود اين سپار نامرد مطلب شيخمون فرقان رو برداشت (جوجه شاهده)
5) ابياتي كه حذف شده يه وقت فكر نكنيد مثل شعر سپار مشكل اخلاقي داشته نه، يك سري افراد بودند كه جايز نبود فعلا پاشون بياد وسط. بمونه براي وقتي فول دپرسم :D
اعتراض
من ، ژوكر، فافا ، فرقان ، خاك،...ميشيم بنج تا،درست اندازه ي انگشتاي يه مشت...پس چرا زورمون به اين بائوباب نمي رسه؟ چرا اون تونسته واسه خودش ديكتاتوري راه بندازه؟ هركدوم از شما كه سكوت كنيد در برابر استعدادهاي ناشكفته ي دوست جوونتون مسئوليد. اين سپار اگه پس فردا كه رفت سربازي ،سيگاري يا معتاد شد، جواب مادرشو كدومتون مي خواين بدين؟ من كه مي دونم همش زير سر اين رفيق كچله .اصلآ همه چي يه نمور مشكوك مي زنه:
اول رفيق مياد به بني دندون نشون ميده...بعد كه بني جوابشومي ده،ميره به بابي پول ميده كه مطلبشو فيلتر كنه(اي بابي مزدور!...خائن!)و اينجوري ميشه كه اسباب رفتن بني رو فراهم مي كنه...بعدشم سر وكله ي رفيق رفيق پيدا مي شه...اول يه چند تا كامنت قشنگ ميذاره بعدشم مياد عضو مجنون ميشه...ميگم همه چي مشكوك ميزنه!...اين آدم مي خواد همينجور يكي يكي زير آب همتونو بزنه...بابا! فلسطينيا رو هم همينجوري از مملكتشون بيرون كردن... باور كنيد!
****************************************************
در همين راستا ما بانوان وبلاگ قطعنامه اي عليه جريانات اخير صادر نموده ايم.متن قطعنامه بدين شرح است:
1-ما بانوان وبلاگ خواستار بازگشت آقاي سپار به مجنونستان هستيم.
2-ما خواهان بركناري هر چه سريعتر آقاي بائوباب از منصب مديريت وبلاگ و انتخابي بودن اين منصب مي باشيم.
3-پيشنهاد ما در زمينه ي كنترل مطالب وبلاگ تشكيل شورايي بانام شوراي نظارت مي باشد، تا شورا بتواند بر كيفيت مطالب نظارت داشته باشد.(بديهي است كه اين امر از عهده ي يك نفر آن هم يك پسر بچه ي23 ساله برنمي آيد.)
4-ما از شما دوستان مي خواهيم كه هر چه سريعتر جهت كوتاه كردن دست متجاوزان(رفيق و دوستانش)از اين وبلاگ اقدام نماييد.
با تشكر
روابط عمومي انجمن بانوان وبلاگ
آورده اند روزي مردي خواب عجيبي ديد:
وي خواب دبد كه پيش فرشته هاست و به كارهاي آنها نگاه مي كند. هنگام ورود دسته بزرگي از فرشته ها را ديد كه سخت مشغول كار بودند و سريع نامه هاي رسيده از زمين را باز مي كردند و داخل جعبه اي قرار مي دادند. مرد از فرشته اي پرسيد : شما چكار مي كنيد؟ فرشته گفت: اينجا بخش دريافت است ما دعا هاي مردم را تحويل مي گيريم.
مرد كمي جلو تر رفت دوباره تعدادي از فرشته ها را ديد كه كاغذ هايي درون پاكت مي گذارن و آنها را توسط پيكهايي به زمين مي فرستند. مرد از آنها پرسيد شما چكار مي كنيد: يكي از فرشته ها فورا گفت: اينجا بخش ارسال است ما رحمت هاي خداوند را برايشان مي فرستيم.
مرد باز هم جلو تر رفت و فرشته اي را ديد كه بيكار است با تعجب از فرشته پرسيد: جرا شما بي كاريد:
فرشته گفت اين بخش تصديق جواب است و مردمي كه دعايشان مستجاب شده بايد جواب بفرستند اما فقط عده كمي پاسخ مي دهند.
مرد سوال كرد مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟
فرشته در جواب گفت فقط كافيست بگويند:
الهي شكرت
عرض تسلیت
موسی جان

ما را در غم از دست دادن پسر دایی عزیزت محمد صادق نیلی احمد آبادی خبرنگار خبرگزاری فارس, که در حادثه سقوط هواپیما به جانب حق شتافت سهیم بدان و امیدواریم که روحش با اولیاء خدا محشور شود.


از طرف همه اهالی وبلاگ هزاردستان

ندارد

بگذارید و بگذرید ،ببندید و دل مبندید که باید گذاشت و گذشت
وظیفه خودم دونستم که حادثه سقوط هواپیما رو به همه بازماندگان این سانحه تسلیت بگم ،امیدوارم خدا بهمشون ظرفیت تحمل این ضایعه رو بده.
البته این می تونه هشداری باشه برا اونا که مرگ از خودشون دور می بینن ،به همین راحتی ،نشستی داری تلویزیون می بینی ،یهو یک صدا می یاد و ....،نکیر و منکر.راستی اگه الان بمیریم پروندمون چطوریه؟ ((حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبو)).البته به نظر من معدود افرادی هستند که اینطوری هستند ،کاشکی بتونیم جزء این دسته باشیم.
از همین تریبون روز دانشجو رو هم به همه دانشجوهای عزیز تبریک می گم ،امیدوارم بتونیم هر چی زودتر از این باتلاق در بیایم و فارغ التحصیل بشیم.

خانمها لطفا اين مطلب رو نخوانند
خسته و كوفته رسيدم خونه، به خودم گفتم به خونه’ وبلاگي هم سري بزنم. اومدم ديدم وا ويلا!! چه خبره؟؟ رفيق برام شعر گفته، بائوباب از خودش تهديد به حذف در كرده، يك تازه وارد داريم كه هنوز خودش رو معرفي نكرده داره ناز ميكنه و انتظار خوش آمد گويي داره، آخه خوشگل اول برادريت رو ثابت كن بعد ادعاي دست هشتم داشته باش، هر چند كه من به شخصه از هر سليقه اي در مجنونستان استقبال ميكنم و هم از اسمت خوشم اومده هم اون وبلاگ آموزشي ات. خلاصه ديدم شلوغه و براي ارضاي خواسته دوستان در نوشتن متن مدحي بر وجنات دوست عزيزم « رفيق» در پاسخ به لطفش كه برايم با ذوق و قريحه خاص خودش شعر سروده، نوشتم و تقديم ميكنم.

از خانمهاي محترم عاجزانه تقاضا مي كنم از خوندن قسمت زير پرهيز كنند وگرنه من مجبور ميشم تمام نوشته هاي زير رو قويا تكذيب كنم. ( جون من بيخيال اين يكي بشيد)
Filterd BY Baobab
دیدمش....

دیدمش,

همان که بائوباب کنار کیوسک تلفن دیده بود.

توی تاکسی نشسته بودم که آمد و کنارم نشست.

نه شکلی داشت و نه بویی می داد. نمی خندید و نمی گریست.

آرام و بی صدا نشسته بود و به مقصد می اندیشید.

صدایش کردم.

نگاهم کرد.

سلام کردم.

جوابم داد.

گفتم: به کجا می روی؟

گفت: نمی دانم.

گفتم: کی برمی گردی ؟

گفت: نمی دانم. اما منتظرم تا روزش برسد.

گفتم: به خاطر ما بمان.

جوابی نداد.

دیگه به مقصد رسیده بودم.

پیاده شدم و او راه خودش را ادامه داد.

تا آنجا که می شد با چشمانم بدرقه اش کردم.

هنوز هم نمی دانم آنکه بائوباب دیده بود که بود.

اما فکر می کنم زورو بود.


بنام دوست
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست **** که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست
در راستای آرزوی خانمهای این وب برای کچل شدن آقایان خواستم یه چیزایی رو متذکر بشم (بخوانید مطالبی چند) و :
اول اینکه طبق بیت بالا همه اینا دست اوست کریمه تازه ما به راه دوست سر بازیم موی سر که جای خود داره.
از اینا گذشته شما لازم نیست که برا همه این آرزو رو بکنید چون 50 در صد قبیله مردان خود مفتخر به این خصوصیت خواهند شد (خدا کرمتو شکر ) کافی است به من و هری و فرقان نیم نگاهی بندازید.

اینا هم یادگاری :
بر سر آنم که گر زدست براید ****** دست به کاری زنم که مو به سر آید
اگر آن مو که زسر رفت به سرم باز آید **** عمر بگذشته به پیرانه سرم باز آید
در نیستان سرم آتش فتاد **** سوخت موهای سیاهم آه و داد
شعله تا سرگرم کار خویش شد ****موی زیبا از سر ما کیش شد
.........................
راستی از دوستم دیباذر دعوت کردم بیاد . تو کامنتها مطلب گذاشته بخونید. ایشالا بیشتر آشنا میشید.
یاد باد آن روزگاران یاد باد


امروز دوباره عکس مجلس عروسیم را دیدم و دوباره در وجود کسانی که در اطراف من ایستاده بودند سیری کردم. یادش بخیر, از آن جمع صمیمی فقط ما چهار نفر مرکزی در عکس ( من, بائوب, سمسار و محمد ) هنوز همدیگر را می بینیم و از احوالات هم جویاییم و آن هم نه از روی عشق بلکه از سر نفرت.

روزگار می گذرد و ما هر روز از هم دورتر و دروتر می شویم و من همان احساس همیشگی را دارم:

چیزی باید ما را دور هم نگه دارد.

سوخت همه خرمنم *** يكسره جان و تنم
سوخت همه خرمنم *** يكسره جان و تنم

حدود ساعت 12 بود كه زنگ موبايل من رو بهم ريخت. دويدم تا همه اهل خانه رو از خواب بيدار نكرده. يكي از دوستانم بود.
من) سلام
اون) سلام علي
من) كجايي؟ چرا اينقدر سر و صدا مياد؟؟!!!
اون) من الان تو كنسرت شجريانم
مي‌خواد مرغ سحر بخونه
زنگ زدم گوش كني.....

"مرغ سحر ناله سر كن
داغ مرا تازه‌تر كن
...
..
.


مرغ بي‌دل، شرح هجران، مختصر كن"

اون) خداحافظ

من) خيلييييييييي نامرديد :((
اطلاعيه
متعاقب مطلبي كه چندي پيش آقاي بائوباب از خودشون دروكردن لازم ديده شد تا تذكري به دوستان داده شود.هر كدام از مجانين كه از اين پس قصد عاشق شدن دارند، جهت صدور مجوز بايد اقدام نمايند.از دوستاني هم كه دچار هر گونه احساسي مبني بر عاشق شدگي (اعم از دل پيچه، سر درد، حالت تهوع و...)شده اند،نيز جهت اقدام براي اخذ مجوز دعوت به عمل مي آيد.درضمن لازم است متذكر شويم دوستاني كه قبلآ به اين امرمبادرت ورزيده اند نيز لازم است براي ادامه ي فعاليت خود مجوز اخذ كنند.
با تشكر
روابط عمومي انجمن بانوان وبلاگ
پ.ن: با هيچ كدام از دوستان خشكه حساب نمي شود، حتي شما دوست عزيز!
بنام دوست
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست **** که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست
در راستای آرزوی خانمهای این وب برای کچل شدن آقایان خواستم یه چیزایی رو متذکر بشم (بخوانید مطالبی چند) و :
اول اینکه طبق بیت بالا همه اینا دست اوست کریمه تازه ما به راه دوست سر بازیم موی سر که جای خود داره.
از اینا گذشته شما لازم نیست که برا همه این آرزو رو بکنید چون 50 در صد قبیله مردان خود مفتخر به این خصوصیت خواهند شد (خدا کرمتو شکر ) کافی است به من و هری و فرقان نیم نگاهی بندازید.

اینا هم یادگاری :
بر سر آنم که گر زدست براید ****** دست به کاری زنم که مو به سر آید
اگر آن مو که زسر رفت به سرم باز آید **** عمر بگذشته به پیرانه س�a even try wishing again, but i know, somehow, someday i will again, and get disappointed, like i'd always do.

dearest M2, although i might not be able to see some of u anymore, just wanna wish all of u all the best in life, live life to the max with no regrets and take care! love all of u!! muax!
my emotions. an accompany of a fren would do best, but that shadow i wished didn't turn up. today i wished for the very last time, but it didn't turn up. maybe the shadow i long awaited was no longer there. i wouldn't wanna even try wishing again, but i know, somehow, someday i will again, and get disappointed, like i'd always do.

dearest M2, although i might not be able to see some of u anymore, just wanna wish all of u all the best in life, live life to the max with no regrets and take care! love all of u!! muax!
داستان كوتاه
ديدمش
مدت‌ها بود كه ازش بي‌خبر بودم،
كنار كيوسك تلفن ايستاده بود.
قدم‌هايم سست شد.
شايد او هم مرا ببيند.
ديد
سري تكان داد و به آرامي گفت: سلام
به نشانه جواب سلام سرم را تكان دادم
قدم‌هايم را تند كردم.
چون نمي‌خواستم ببينمش
عاقلان دانند
*منظور از عاقلان سپار،بائوباب،فرقان و هري پاتر است
گفتنيها كم نيست
شعر زير كه از سروده هاي آقاي قنبري هست رو به همه هم وبلاگيها به ويژه حضرت صاحب سخن، رفيق تقديم مي كنم:
گفتنيها كم نيست --- من و تو كم بوديم
خشك و پژمرده --- تا روي زمين خم بوديم
گفتنيها كم نيست --- من و تو كم گفتيم
مثل هذيان دم مرگ، از آغاز،چنين در هم و برهم گفتيم
ديدنيها كم نيست --- من تو كم ديديم
بي سبب از پاييز--- جاي ميلاد اقاقيها را --- پرسيديم
چيدنيها كم نيست --- من و تو كم چيديم
وقت گل دادن عشق --- روي دار قالي
بي سبب حتي --- پرتاب گل سرخي را --- ترسيديم
خواندني ها كم نيست --- من و تو كم خوانديم
من و تو ساده ترين --- شكل سرودن را
در معبر باد--- با دهاني بسته وامانديم
من و تو كم بوديم
من و تو، اما در ميدانها --- اينك اندازه’ مان مي خوانيم
ما به اندازه ما مي بينيم --- ما به اندازه ما مي چينيم
ما به اندازه ما مي گوييم --- ما به اندازه ما مي روييم
من و تو كم نه كه بايد شب بي رحم و گل مريم و بيداري شبنم باشيم
من و تو خم نه و در هم نه و كم نه --- كه مي بايد، با هم باشيم
من و تو حق داريم در شب اين جنبش -- نبض آدم باشيم
من و تو حق داريم كه به اندازه ما هم شده با هم باشيم
گفتنيها كم نيست
يه نكته ي اخلاقي!
خيلي زشته آدم يكي رو دعوت كنه، بعد خودش دير بره سر قرار...واقعآ زشته!
به قول ئه سرين جونم،‌پ.ن: اين پسرا هيچي نوفهمن...الهي به حق دل شكسته ي اين جوجه همشونو كچل كنن بفرستن سربازي بلكه يه كم حاليشون بشه اين چيزا!
منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است