هاي رسيده off
خودتون بخونيد و نتيجه بگيريد......
‌‌‌‌‌
Benyamin (2005/06/29 05:50:22 PM): martike ye kari bekon
Benyamin (2005/06/29 05:50:42 PM): khejalat nemikeshi az bade sabaiha aghab oftadi
Benyamin (2005/06/29 05:51:33 PM): hade aghal too bloge khodemun tabrik begu garpuz
‌‌
سپاسگزارم


سلام، سلام !
سالروز زاده شدن تنها ايدزووي مغزي رو تبريك ميگم. مي دونم از اينكه خدا من رو در مسير زندگي شما قرار داده اونقدر خوشحاليد كه هيچ چيز ديگه نمي تونه اين حال وصف ناشدني رو براتون پيش بياره ، بريد ببينيد چه كار نيكي كرديد كه لطف حضرت حق شامل حالتون شده. البته قبول دارم تا چند وقت پيش ها وقتي خدا من رو ميديد به خودش ميگفت « فتبارك ا... احسن الخالقين » ولي الان هم جاي اميدواري هست كه از چشم خدا نيافتم

از شور و حالي كه تو انتخابات بود بگذريم ميبينم همون شور رو براي تهيه و تدارك كادو داريد، ايول ولي من چشمداشت خيلي زيادي ندارم و راضي به زحمت تون نيستم پس خودتون رو به خرج نندازيد :))))
خلاصه خوشحالي و شعف رو از چشماتون مي خونم.( اعتراف ميكنم كه مي دونم خوشحالي شماها بيشتر به خاطر چترهاتونه، اشكال نداره يه كاري ميكنم سالي 5 بار به دنيا بياييد ) ولي كي بهتر از شماها براي شيريني گرفتن؟؟؟

اگر بخوام جدي بشم ، ميگم كه از لطف همتون متشكرم و ايشالا از خجالت همتون دربيام و تبريكهاي صادره و واصله خيلي محبت آميز و مهربان بود و اميدوارم بتونيم از عمر كوتاهمون بهترين بهره رو ببريم و همگي هميشه شاد باشيم و با قدرت همدلي بر مشكلات زندگي پيروز بشيم. زبان و قلمم ياراي سپاس از شما را ندارند باشد به اندك تحفه اي ، كام قندينتان شيرين شود.

« خدايا حيات بر من ارزاني داشتي، حال كه مرا به معركه انداختي خود يشتيبانم باش و مرا به خود وامگذار هر چند پليدكار و فراموشكار باشم »
بدو بدو شادي آوردم

اين برنامه كه مي خوام بگم هيچ ربطي به سوري كه بائوباب براي موفقيت آقاي احمدي نژاد مي خواد بده نداره.
اگر يادتون باشه چند وقت پيش ذكار كشورهاي دوست و همسايه كه عضو كلوپ بامرامها هم هستند سفر يك روزه اي به ولايت كاشان داشتند كه اتفاقا خيلي به ياد موندني بود. همون موقع قرار شد بيك هاي بزرگ يعني هري بيك، بائوبيك و ايدزووبيك براي بعد از امتحانها سور و سات يك سفر تفريحي ديگه رو به پا كنند.
از اونجا كه اناث كلوپ خيلي خيلي خيلي شاكي بودند قرار شد اين دفعه از همه اعضاي كلوپ به صورت رسمي دعوت كنيم و زمان كافي هم براي هماهنگي هاي لازم بدهيم. پس ، برنامه به شرح زير اعلام مي شود:

از همه اعضاي كلوپ بامرامها دعوت مي شود براي شركت در سفر يك روزه و تفريحي تنگه ساوشي واقع در ارتفاعات دماوند در تاريخ جمعه 17/4/84 حضور يابند.
اعضايي كه تمايل دارند در اين برنامه شركت كنند تا روز دوشنبه 13/4/84 مي توانند خبر قطعي حضورشان را اعلام كنند.بالاخره بايد يك فرصتي داشته باشيم تا به اندازه كساني كه مي خوان بيان تدارك لازم انجام بشه يا نه؟؟؟ بحث شكم كه پيش بياد من يكي با كسي شوخي ندارم ،اگر شوخي داشتم كه الان 96 كيلو نبودم و عرض و ارتفاع ام يكي نبودند ( بي معرفت ها اينجور سفرهاي كوه و دشت براي اضافه وزن من خوب نيست، نمي شد حالا يك جاي صافتر مي رفتيم؟؟ )
اگر كسي كه عضو كلوپ نيست و مي خواد از همنشيني و مجالست با بامرامها بهره مند بشه اعلام تمايل كنه تا يك فكري براش بكنيم.

از هرگونه پيشنهاد و انتقاد اصلا استفاده نمي كنيم پس خودتون رو به زحمت نندازيد، وقتي دوتا بزرگتر (از بائوبيك فاكتور بگيريد) ميشينن و شور ميكنن و تصميم مي گيرند كه ديگه كوچيكتر نظر نميده كه. حالا خارج از شوخي هركي نظري داره بگه .

به لوازم مورد نياز در اطلاعيه هاي بعدي اشاره مي كنيم.
طوزيح : براي تنفير افگار امومي ، اينكه ما تصميم گرفتيم برادران و خواهران با هم بريم تفريحات ، يك دفعه فكر نكنيد مي خواهيم تبليغ براي رييس جمهور منتخب باشيم و بگيم كه الان هم مثل دوره آقاي خاتمي هست ، نه اصلا اينطور نيست بلكه مي خواهيم تمرين يا رزمايشي براي آمادگي هر چه بيشتر در استفاده از ديوار و حجاب بين دو جنس متفاوت رو انجام بديم و به حول و قوه باريتعالي نتيجه اش رو هر چه زودتر در جامعه ببينيم ، لذا خواهرها حتما مجهز به لوازم لازم باشند.
(البته اين شوخي با اونايي بود كه هي حرص مي خورن :) )
!!! ببخشيد يك چند لحظه تشريف بيارين
‌‌‌
يادتون مهرماه پارسال قضيه دزدي از ماشينم رو براتون نوشيم (حال نداشتم لينك پست رو پيدا كنم، اگه مايلسد بايد اواخر مهماه 83 باشه) طي اون اتفاق جالب كه كيفم رو بردن كليه مدارك اعم از شناسنامه، گواهينامه، سند ماشين، پول نقد، جزوه‌هاي نازنينم و ..... بردند كه بردند.
اونطرف سال كه بود كاملا بي‌هويت بودم و حال دنبال المثني رفتن نداشتم. اما بعد ازعيد به واسطه بعضي مسائل مجبور شدم برم دنبال شناسنامه و ....
راستش رو بگم اوايل ارديبهشت درخواست شناسنامه دادم و روز 25 خرداد با يك دروغ حرفه‌اي شناسنامه‌م رو كه ثبت مي‌خواست تحويل نده گرفتم.
( روزي كه رفتم شناسنامه‌م رو بگيرم مسوول اونجا دفترش رو باز كرد و گفت آقا هنوز شناسنامه‌تون نيومده. منم نه گذاشتم و نه برداشتم گفتم: اي بابا من 15 روز پيش زنگ زدم رييستون گفت آمادس بيا بگيرف حالا چه‌طور مي‌گي آماده نيست. طرف جا خورد. گفت يك لحظه تشريف داشته باشين. رفت و 10 دقيقه بعد شناسنامه به دست برگشت)
خوب اولين كاري كه مي‌شد كرد اين بود كه با اين شناسنامه نو در انتخابات شركت كنم كه كردم. اما ديروز كه رفتم براي مرحله دوم راي بدم بعد از اخذ برگه راي و انداختنش به صندوق، متوجه روابط مشكوك شدم. شناسنامه‌م نبود. يكم وايسادم اما خبري ازش نبود. بعد از چند دقيقه يك نفر با 156 ميليمتر ريش اومد طرفم و گفت: آقاي ....
گفتم: بله
چند لحظه تشريف بيارين. منم دنبالش رفتم.
من رو بردند تو يك اتاق ديگه و در رو بستند و يك مامور نيروي انتظامي مسلح هم جولوي ما ظاهر شد.
بله ....
- شناسنامه‌ت رو كي گرفتي ؟؟؟
25 خرداد
- چرا؟
چي چرا ؟؟
- شناسنامه‌ت خيلي نو
خوب تازه گرفتم. روش كه نوشته المثني، دزد برده بود
- راست مي‌گي ؟
دروغم چيه
....
..
الحمدلله بدون اينكه اول اعدام كنند، تفهيم اتهام كردند وگرنه الان حسابم با كرام‌الكاتبين بود. به هر حال به شناسنامه نو ما شك كرده بودند كه هنوز بوي نوي مي‌داد.
از شانسم ماشينم همون نزديكيها بود و برگه اعلام سرقت كلانتري كه به تاييد دادسرا هم رسيده بود بين مدارك ماشين (به جاي گواهينامه ازش استفاده مي‌كنم)
ما رو با يك سرباز فرستادند دم در ماشين و ما برگه اعلام سرقت رو برداشتيم آورديم تحويل آقايون داديم تا خلاصمون كردن. به خير گذشت
********
چرا همه گير دادين به اسم من ؟؟؟
يه چند روزي به شدت فلسفي شده بودم از بس درس خونده بودم (براي 9 واحد جمعا 2 ساعت) J براي همين تغيير نام دادم. اگه بده بشم همون بائوباب ؟؟؟
******
بازهم شجريان و آهنگ هفته و ايران اي سراي اميد
دكتر محمود احمدي‌نژاد رييس جمهور شد
مشاعره
‌‌‌
درديست غير مردن كان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم كاين درد را دوا كن
‌‌‌
دكتري كه نامزد رياست جمهوري نشد

يادمه هر وقت وارد اون اتاقي كه اسم يك دكتر واقعي روي درش بود ميشدم هميشه احساس ميكردم جزو شاگردانش هستم ، هر چند تا همون سيب معروف بيافته زمين n تا چرخ ميزنه. ميدونم خودتون استاديد و مطالبي كه مي خوام از همون دكتر واقعي بگم كه دل از جايي كند كه آرزوي خيلي از جوانهاي امروزه و شايد اگر فرصتش براي خودم پيش بياد استفاده كنم، حفظيد ولي از طرفي بي مناسبت هم نيست.
« مي خواستم سكوت كنم ، زيرا مي ديدم بي فايده است ، اما بعد مي بينم كه نماينده مردمي هستم كه با تمام خلوص مرا انتخاب كرده اند و با تكيه به علم من و تقواي من، سرنوشت خود را به دست من سپرده اند و من سقوط اين كشتي را مي بينم ، ولي به ملاحظه مصلحت سكوت مي كنم ، اين حق نيست ، بي وفايي است، اما بگويم ، سكوت من از ترس و وحشت ناشي نشده است، كسي كه هميشه سينه خود را سپر گلوله كرده است و مرگ آشناي قديمي اوست، از كسي نمي ترسد و به خاطر مصلحت شخصي ، ملاحظه اي ندارد، اما آنچه به آن فكر مي كنم، صلاح مردم و سرنوشت مملكت است.
آمده ام كه هشدار دهم تا ما به خود آييم و بجنبيم و بعد دعا كنيم و از خدا بخواهيم كه ما را كمك و هدايت كند و به سوي نجات رهبري كند.
اي مجاهدين انقلاب اسلامي! به خود آييد، با خلوص سلمان وار، اين غرور انقلابي نمايانه را كنار بگذاريد، از حمله كردن به اين و آن ، از مسخره كردن بزرگترين شخصيتهاي پاك ميهن خود دست برداريد ... از گروه گرايي، از خودخواهي و خودبيني حذر كنيد، منافع و مصالح خود را در قالب سرنوشت ملت به نظر آوريد، اگر ملتي و مملكتي باقي بماند، همه گروه گرايي و قدرت طلبي شما همچون حبابي بر آب ناپايدار خواهد بود.
مي گويند تقوي از تخصص لازم تر است، آنرا مي پذيرم، اما گيريم آن كسي كه تخصص ندارد و كار بزرگي را مي پذيرد، بي تقواست. چگونه ممكن است يك ادم متقي دست به كاري بزند كه تخصص آن را نداشته باشد؟ او مسلما قرباني خودخواهي و غرور زهدگرايانه است و خود در جهل مركب فرو رفته است و نمي داند.
پروردگارا ! تو به ما عنايت كردي و پاسداري از اين انقلاب مقدس را به گرده ما نهادي، فرصت ده كه تا آخرين قطره خون خود از اين انقلاب پاسداري كنم.
پروردگارا! به ما آگاهي ده تا فريب دغل بازان و منافقين و تفرقه اندازان را نخوريم و اخلاق اسلامي و وحدت مكتبي خود را حفظ كنيم.
پروردگارا ! پرچم پر افتخار انقلاب اسلامي ايران را بر فرق جهان به اهتزاز در آور و محرومين و مستضعفين دنيا را زير سيطره ظلم وستم نجات ده»
و اما وقتي دكتر پاوه از عشق مي گويد : « خدايا ! آنچنان تار و پود وجود ما را به عشق خود عجين كن كه جز تو كسي را نپرستيم، جز تو كسي را نخواهيم، جز تو چيزي را نبينيم ... ، جز تو مونسي نگيريم، جز تو پناهگاهي نپذيريم، جز تو آرزويي نداشته باشيم.»
و اما امروزه از دكتر فقط نامي و لقبي مانده ، چون مشي دكتر ديگر خواهان ندارد يا شايد از اول نداشته.
you tell me
.Alfredo : just for you , toto. I’ll tell you a story
Once a king gave a feast …for his beautiful princess. Now, a soldier who was standing guard , saw the king’s daughter go by. She was the most beautiful girl , and he fell instantly in love. but what is a simple soldier next to the daughter of a king?At last he succeeded in meeting her, and he told her he could no longer live without her
The princess was so taken by his love that she said to the soldier :” if you can wait for 100 days and 100 nights under my balcony; at the end of it … I shall be yours
With that the soldier went and waited , one day, two days then ten … then twenty, each evening the princess looked out and he never moved; in rain, wind and snow, he was still there. birds sat on his head , bees stung him but he didn’t move, however , on the ninety day he had become ..pale and weak, tears streamed from his eyes, he couldn’t hold them back. He didn’t even have the strength to sleep and all that time, the princess watched him. Finally , on the 99th night the soldier stood up , took his chair and left
? Toto : Is that the end
.Alfredo : Yes, that is the end and don’t ask what does it mean? I don’t know. if you figure it out, you tell me

From the “cinema PARADISO ” movie
Director : Giuseppe Tornatore
!!!!! مي‌خواستيد دهن من رو باز نكنيد

گور باباي آهنگ و آهنگ‌ساز، بيچاره شاعر .....
لطفا مقایسه کنید:
‌‌‌‌
1- الهی بمیری، که دیگر بدونم کجایی، بدونم زعالم جدایی (ترانه اولیه با صدای حمیرا)
2- الهی بمیرم! که دیگر بدونی کجایم! بدونی زعالم جدایم! (ترانه بازخوانی شده، توسط افتخاری در آلبوم «بردی از یادم»)
‌‌‌
و یا ترانه دیگر در آلبوم به دنبال دل:
1- بعد از این کن فراموشم که رفتم، دیگر از دست تو می نمی‌نوشم که مستم
با دل دير آشنا، گشتم از دامت رها ... (ترانه اصلی با صدای مرضیه)
2- بعد از این کن فراموشم که رفتم، دیگر از دست تو می نمی‌نوشم که رفتم!
با دل زود! آشنا، گشتم از دامت رها ...
‌‌‌
‌‌‌البته من يك نسخه از نوار ياد استاد هم دارم كه اول پخش شد و بعدا نمي‌دونم سر اعتراض‌ها بود يا چيز ديگه كه جمع شد. تو او كاست اولي اصلا يك دفعه يك يا دو بيت كف رفته مي‌شد.
آهنگ هفته
‌‌‌‌
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
واندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینه​ها هفت آب شوي از کینه​ها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می​روی مستانه شو مستانه شو
آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
اندیشه​ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل​های ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی
تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو
شکرانه دادی عشق را از تحفه​ها و مال​ها
هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو
یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو
ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن بی​چانه شو بی​چانه شو
Love Story (Where Do I Begin)
(Love Story (Where Do I Begin

Where do I begin to tell the story
Of how great a love can be
The sweet love story that is older than the sea
The simple truth about the love she brings to me
Where do I start

With her first hello
She gave a meaning to this empty world of mine
There'd never be another love another time
She came into my life and made the living fine
She fills my heart

She fills my heart
with very special things
With angel songs, with wild imaginings
She fills my soul with so much love
That any where I go
I'm never lonely
With her along who could be lonely
I reach for her hand. It’s always there

How long does it last
Can love be measured by the hours in a day
I have no answers now but this much I can say
I know I'll need her until the stars all burn away
And she'll be there

How long does it last
Can love be measured by the hours in a day
I have no answers now but this much I can say
I know I'll need her until the stars all burn away
And she'll be there

Artist : Andy Williams
!!!!سرقت مسلحانه
‌‌‌‌‌
تا حالا همه جور دزدي ديدي بودم الا اين يك مدل.
ديروز توي دانشگاه سر كلاس بودم كه يك دفعه نفر پشت سرم كه اسمش رو نمي‌دونم كي بود زد روي شونه‌م و گفت: ببخشيد مي‌شه خودكارتون رو يك لحظه لطف كنيد.
من هم نگاه نكردم. فقط دست كردم و از جيب پيراهنم خودكار رو در آوردم و دادم خدمتشون.
ايشون هم بعد از چند ثانيه‌اي خود كار پس دادند و كلي هم تشكر نمودند. ما هم خودكار رو گرفتيم و اومديم از كلاس بيرون.
حدود نيم ساعت بعد بود كه تو حياط دانشكده داشتم با يكي از دوستان صحبت مي‌كردم، اومدم آدرس ايميلش رو بنويسم، دست كردم جيبم و خودكار رو درآوردم كه بنويسم كه ديدم اي دل غافل هر چي مي‌زنم سر خودكار بيرون نمياد. باز كردم مي‌بينم خودكار ميل نداره !!!!!!!!!!
چهار راه
‌‌‌
تا حالا ترسيديد؟ تا حالا از ترس به دعا و صلوات روي آوردين؟ تا حالا....
راستش خيلي وقت پيش وقتي بچه‌تر بودم هميشه از كوچه و خونه مادربزرگم مي‌ترسيدم. البته دروغ نگم هنوز هم شب‌ها تنها اونجا نمي‌مونم. يك خونه متعلق به حداقل 700 سال پيش و حدود 1000 متر كه در يك كوچه كه الان ديگه كم‌كم تخليه شده و غير از چندتا پيرزن 80 سال به بالا هيچكس ديگه اون طرفها زندگي نمي‌كنه و تمام خونه‌هاي دوروبرش مخروبه‌س و با اين همه توصيف فرض كنيد تو كل اين خونه حداكثر يك يا دولامپ روشن مي‌شه. شما جاي من بوديد از همچين جايي نمي‌ترسيديد. اصلا اگه جن و شبه هم نباشه آدم ناخودآگاه شبها مي‌بينه. هرچند خوابيدن شبهاي تابستون وسط حياطش رو به هيچ چيز عوض نمي‌كنم.
چي مي‌خواستم بگم چي‌شد. اون ترس يك طرف اما تا حالا ساعت نصفه شب جايي موندين و مجبور هم باشين سوار ماشين شخصي بشين و خودتون رو به جايي برسونيد ؟؟؟
چند شب پيش بود كه ساعت 3 بعد از نصفه شب سر از ميدون شوش در آوردم و براي رسيدن به نزديكترين آبادي بايد خودم رو حداقل به ميدون امام حسين مي‌رسوندم. يك ماشين جلوي پام ترمز زد. كمي نگاه كردم و با احتياط گفتم: امام حسين.
گفت بيا بالا، با هزار تا سلام و صلوات و دعا و ... سوار شدم. ماشين يك پيكان مدل 53-54 بود با پنجره‌هاي كاملا بسته و فضاي پر از دود سيگار و سر و صداي موتور ماشين كه ناله‌هاي جانسوزش به فلك مي‌رفت. در بين اين همه و صندليهاي پاره‌ي ماشين پخش نوي كه اون موقع شب ويگن پخش مي‌كرد از همه جالب‌تر بود.
صداي ويگن تقريبا صداي موتور رو خنثي مي‌كرد.
‌‌‌
............. گل پيش روي تو اي گل من ديگر تماشا ندارد
گردد خجل گل ز رويت اي جان اين جاي حاشا ندارد
لبها چو بر خنده ..........
‌‌‌
راستش من سابقه پياده روي‌زياد دارم. تقريبا هفته‌اي يكي دو بار از امير آباد تا دانشگاه رو پياده مي‌آم و البته سابقه قدم زدن از تجريش تا ميدون امام حسين يا از دانشگاه تا دربند رو دارم، اون شب هم مي‌خواستم پياده برم ميدون امام حسين اما واقعيتش از پياده رفتن هم مي‌ترسيدم.
القصه سوار كه شديم راننده كمي پيچ ضبطش رو پيچوند كه صداي نوار صداي موتور رو گم كنه. حدود 100 متر جلوتر 3 نفر كه اگه غلط نكنم همون موقع از پاي بساط بلند شده بودند داد زدند "امام حسن"
تاكسي با ترمز شديد ايستاد و اون سه نفر كه حالا هر چي بودند ريختند بالا. من خودم رو جمع مي‌كردم و يك دستم روي قلبم بود داشتم هرچي دعا و آيه و سلام و صلوات بلد بودم زير لب مي‌خوندم.
كمي كه جلو مي‌ريم يكي از اين آقايون ميگه: " آقاي راننده مي‌شه يكم ولوم بدي داريم حالي مي‌بريم".
ما رو مي‌گي مو به تنمون سيخ شد. ديگه صدا اونقدر زياد شد كه ديگه صداي هم رو هم نمي‌شنيدم. حالا من دارم هي دعا مي‌خونم و هي به خودم فحش مي‌دم كه بچه نونت نبود، آبت نبود نصفه شبي سوار شخصي شدنت چي بود.
ديگه اگه داد هم بزنم كسي صدام رو هم نمي‌شنوه. دستم رو به سمت دستگيره در مي‌برم و خودم رو آماده پرتاب به بيرون مي‌كنم تازه اگه در اينور باز بشه.
اما نه انگار تحركي نمي‌كنند. من بي‌خودي مي‌ترسم، خبري جايي نيست !!!
خدا رو شكر ميدون امام حسينه. 250 تومان مي‌دم و از ماشين مي‌پرم بيرون و ده فرار ديگه عقبم رو هم نگاه نمي‌كنم. به سرعت كوچه‌ پس كوچه‌ها رو مي‌دوم و خودم رو به خونه مي‌رسونم و .............

احساس خيلي بدي بود هرچند اشتباه مي‌كردم.
آهنگ هفته
‌‌‌‌‌
اين آواز يكي از محبوبترين آوازهايي هست كه من خيلي باهاش حال كرده و مي‌كنم.
شعر از حافظ
با صداي استاد شجريان
دستگاه: شور - دشتي
‌‌‌‌‌
به مژگان سيه كردي هزاران رخنه در دينم
بيا كز چشم بيمارت هزاران درد برچينم
الا اي همنشين دل كه يارانت برفت از ياد
مرا روزي مباد آن دم كه بي ياد تو بنشينم
جهان پير است و بي بنياد از اين فرهادكش فرياد
كه كرد افسون و نيرنگش ملول از جان شيرينم
زتاب آتش دوري شدم غرق عرق چون گل
ببار اي باد شبگيري نسيمي زان عرق چينم
جهان فاني و باقي فداي شاهد و ساقي
كه سلطاني عالم را طفيل عشق مي‌بينم
اگر بر جاي من غيري گزيند دوست حاكم اوست
حرامم باد اگر من جان به جاي دوست بگزينم

صباح الخير زد بلبل كجايي ساقيا برخيز
كه غوغا مي‌كند در سر، خيال خواب دوشينم
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعين
اگر در وقت جان دادن تو باشي شمع بالينم
حديث آرزومندي كه در اين نامه ثبت افتاد
همانا بي غلط باشد كه حافظ داد تلقينم
‌‌‌
حكايت

تازگي ها خيلي نوربالا زدم ، نمي دونم چرا؟ حالا ميخوام به خود ايدزوي برگردم ولي كم كم، به همين خاطر حكايتي كه از دوران نوجواني با خوندن و شنيدنش خيلي صفا مي كردم و مي كنم رو اينجا ميذارم.
با تو، حكايتي دگر، اين دل ما بسر كند
شب سياه قصه را هواي تو سحر كند
باور ما نميشود ، در سر ما نميرود
از گذر سينه ما يار دگر گذر كند

شكوه بسي شنيده ام از دل درد كشيده ام
كور شوم جز تو اگر زمزمه اي دگر كنم
چاره كار ما تويي ،‌ ياور و يار ما تويي
توبه نميكند اثر ، مرگ مگر اثر كند
مجرم آزاده منم ، تن به جزا داده منم
قاضي درگاه تويي ، حكم سحر گاه تويي
با تو حكايتي دگر ، اين دل ما بسر كند
شب سياه قصه را ، هواي تو سحر كند
باور ما نميشود ، در سر ما نميرود
از گذر سينه ما يار دگر گذر كند

شكوه بسي شنيده ام از دل درد كشيده ام
كور شوم جز تو اگر زمزمه اي دگر كنم
مقصد و مقصودم تويي ، عشقم و معبودم تويي
از تو حذر نميكنم ، سايه مگر سفر كند
چاره كار ما تويي ،‌ ياور و يار ما تويي
توبه نميكند اثر ، مرگ مگر اثر كند
مسعود فردمنش

*از بائوباب و امپكت ونودال و كليه عوامل پشت صحنه و جلوي صحنه (هين! واي ! صحنه!!) به خاطر برداشتن آهنگ قبلي كه البته قشنگ بود تشكر مي كنم ، ولي من با سراج يك جوراي ديگه اي حال ميكنم . دست همون هايي كه اسم بردم به ويژه عزيز دل ، قالب بلاگ باز ، زبل هزاردستان جناب بائوباب ملقب به بائوبيك كمال امتنان را دارم.
*دلم براي اراذل بازي تنگ شده ، گروه افيوني هزاردستان و آرامش؟؟ ياللعجب!!
*علي الحساب من خودم يك فعاليتهايي مي كنم تا رفقا از برنامه هاي زندگيشون رها بشن ، ايول خودم!!
(جاي پا (تكراري اما خواندني
‌‌‌‌
خوابي ديدم ...
خواب ديدم در ساحل با خدا قدم مي‌زنم.
بر پهنه آسمان صحنه‌هايي از زندگي‌ام برق زد.
در هر صحنه دو جفت پا روي شن ديدم، يكي متعلق به من و ديگري متعلق به خدا.
وقتي آخرين صحنه در مقابلم برق زد، به پشت سر و به جاي پاهاي روي شن نگاه كردم.
متوجه شدم كه چندين بار در طول مسير زندگي‌ام، فقط يك جفت جاي پا روي شن بوده است.
همچنين متوجه شدم كه اين در سخت‌ترين و غمگين‌ترين دوران زندگي‌ام بوده است.
اين واقعا برايم ناراحت كننده بود و درباره‌اش از خدا سوال كردم:
خدايا، تو گفتي اگر به دنبال تو بيايم در تمام راه با من خواهي بود. ولي ديدم كه در سخت‌ترين دوران زندگي‌ام فقط يك جفت جاي پا وجود داشت.
نمي‌فهمم چرا هنگامي كه بيش از هر وقت ديگر به تو نياز داشتم، مرا تنها گذاشتي.
خدا پاسخ داد: بنده بسيار عزيزم، من در كنارت هستم و هرگز تنهايت نخواهم گذاشت.
اگر در آزمونها و رنجها، فقط يك جفت جاي پا ديدي، زماني بود كه تو را در آغوشم حمل مي‌كردم.
منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است