يكي براي من هالويين بخره
خاستگاه تاريخي
« هالويين Halloween » به جشنهاي « سامهاين Samhain » و به قوم باستاني « سلت ها The Celts » بازمي گردد.
سلت ها كه 2000 سال پيش در منطقه اي واقع در ايرلند شمالي، جزيره انگلستان و شمال فرانسه ساكن بودند جشن سال جديد خود را مصادف با اول نوامبر برگزار مي كردند. اول نوامبر آخرين روز تابستان و فصل خرمن و همچنين آغاز تاريكي، سرما، زمستان و غالبا به عنوان روز آغازين دوره مرگ انسانها به حساب مي آمد. مردمان سلت معتقد بودند كه در شب قبل از سال نو راه ميان دنياي زندگان و مردگان محو و ناپديد مي شود.آنان در شب 31 اكتبر مراسم « سامهاين Samhain » را جشن مي گرفتند كه بر اساس باورشان در آن شب روح همه مردگان به زمين باز مي گشته است. سلت ها معتقد بودند كه حضور ارواح برزخي عامل اتفاقات ناگوار و نابودي محصولاتشان مي باشد ولي كار فالگيرها و پيشگويان سلت را در پيش بيني آينده آسان مي كند. براي مردماني كه زندگيشان كاملا به طبيعت وابسته بود اين پيش بيني ها بسيار حياتي و مهم بود چنانچه با دانستن آن زندگي راحتي را در زمستان تاريك به خود نويد ميدادند. كاهنان سلت معابدي با آتشدانهاي عظيم ساخته بودند كه مردمان با سوزاندن محصولات و حيوانات به عنوان قرباني و هديه براي خدايان شان در آنجا به برگزاري و بزرگداشت مراسم مي پرداختند.
پوشش مردمان سلت در اين جشن از پوست و سر حيوانات بود و در آن سعي مي كردند بخت و اقبال يكديگر را به هم بگويند. پس از پايان جشن آنان اجاق هايشان را كه به هنگام عصر خاموش كرده بودند با آتش آتشدان روشن مي كردند تا از زمستان آينده در امان باشند.
رومي ها در سال 41 بعد از ميلاد قسمت اعظمي از سرزمين سلت ها را تصرف كردند و در طول 400 سال حكمراني شان بر ديار سلت ها، دو عيد باستاني خود را با سامهاين، مراسم سنتي سلت ها آميختند.
« فراليا Feralia » اولين مراسم سنتي رومي ها بود كه براي دور كردن مرگ و نيستي در اواخر اكتبر برگزار مي شد و ديگري براي احترام گذاشتن به « پومونا Pomona » الهه درختان ميوه بود. نشان پومونا سيب است و ادغام اين مراسم با سامهاين احتمالا منجر به سنت آويختن سيب ها گشته كه امروزه به عنوان هالويين معروف است.
عقايد مسيحيت در قرن نهم به سرزمينهاي سلت ها راه يافت و در قرن هفدهم « پاپ بوني فيس چهارم Pope Boniface IV » روز اول نوامبر را « روز قديسان All Saints' Day » ناميد، روزي كه به مقدسان و شهيدان احترام گذاشته شود. امروز همگان بر اين باورند كه قصد پاپ از اين نامگذاري، جايگزين كردن مراسم مردگان سلت ها با نمونه اي مشابه ولي مورد تاييد و مطابق نظر كليسا بوده است. همچنين اين مراسم « آل هالوز All-hallows » يا « آل هالومس All-hallowmas » - كه در زبان انگليسي وسطي به معني « روز قديسان All Saints' Day » است- ناميده شد و شب قبل از آن ( شب سامهاين ) به « عصر آل هالوز All-hallows Eve » و احتمالا « هالويين Halloween » لقب گرفت. حتي در سال هزارم بعد از ميلاد كليسا روز دوم نوامبر را براي محترم شمردن مرگ « روز ارواح All Souls' Day » معرفي كرد كه مانند « سامهاين Samhain » با آتشدان هاي بزرگ، نمايشهاي با شكوه و پوشش هايي در لباس قديسان، فرشتگان و شياطين برگزار شد. مجموعه’ جشنهاي سه گانه « عصر قديسان the eve of All Saints' » ، « قديسان All Saints' » و « ارواح All Souls' » ، « هالوماس Hallowmas » ناميده شد.

سنت هاي جديدتر
احتمالا مراسم آمريكايي « trick-or-treating » به چگونگي برگزاري اوليه « روز ارواح All Souls' Day » در انگلستان باز مي گردد. فقيران در حين برگزاري جشن از خانه ها درخواست غذا مي كردند و خانواده ها نوعي شيريني به نام « كيك روحاني soul cakes » به آنها مي دادند ولي به شرط آنكه براي بستگان فوت شده’ خانواده، دعا كنند.
كليسا از رواج « كيك روحاني » استقبال كرد چون جايگزين مناسبي براي مراسمي باستاني بود كه در آن براي ارواح سرگردان غذا و شراب آماده مي كردند. نمايشي كه احتمالا امروزه به « going a-souling » معروف است و كودكان به خانه هاي همسايگان سر مي زنند و به آنها آبجو ،غذا و پول داده مي شود.
پوشش مراسم هالويين ريشه’ سلتي-اروپايي دارد. صدها سال پيش زمستان،وحشتناك و نا امن بود، مواد غذايي كاهش ميافت و افراد زيادي از تاريكي مي ترسيدند و روزهاي كوتاه زمستاني با نگراني هميشگي عجين بود. در مراسم هالويين كه اعتقاد بر بازگشت اشباح به دنياي زميني بود مردم مي پنداشتند كه اگر خانه هايشان را ترك كنند با اشباح روبرو خواهند شد پس براي اينكه شناخته نشوند در تاريكي نقاب به چهره مي زدند تا اشباح دچار اشتباه شوند. همچنين مردم ظرفهاي مواد خوراكي و غذا را بيرون از خانه مي گذاشتند تا موجبات خشنودي اشباح را فراهم كنند و مانع ورود آنها به منازلشان شوند.


*****************************************

علي الحساب اين رو داشته باشيد تا اگر حال داشتم قسمت بعدش رو بنويسم. مطلب رو از رهگذار تاريخ انتخاب و ترجمه كردم. اگر جاييش اشكال داشت، داشت كه داشت بهتر از اين گيرتون نمياد. امشب هالويين هست ولي يادتون باشه كه ما شرقيها و بويژه ايراني ها مراسمهاي خيلي قشنگتر و ملي داريم كه به عقايد خرافي و قرون اوليه اي و وسطايي غربيها مي چربه. قربون اين آب و خاك برم كه از اول تاريخش يكتا پرستي و تمدن در آن جاري و ساري بوده فقط حيف و حيف كه مملكتمون الان جاي مطميني براي رفاه و آسايش ساكنانش نيست.پروردگارا بر ما مقدر كن آنچه صلاحمان است.
عرض
با عرض سلام وقبولي طاعات وعبادات از اينكه مي توانم در اين وبلاگ مطلب بنويسم خوشحالم البته من تجربه اي در نوشتن وبلاگ ندارم اميد وارم بتوانم خوب بنويسم از ساغر وبائوباب كه مرا تشويق به نوشتن كردند متشكرم
حديث از حضرت محمد صلي الله
دانشجويي كه هدف او از علم اموختن احياي دين وايين لهي اسلام است اگر به هنگام تحصيل علم مرگش فرا رسد فاصله ي ميان او وميان پيامبران از لحاظ مقام و منزلت بهشتي در حد يك پايه و يك درجه است ا
اجتهاد مقابل نص
باسمه تعالي
با سلام خدمت دوستان و آرزوي قبولي طاعات و عبادات و عرض تسليت شهادت اول مظلوم تاريخ، وصي رسول الله اميرمومنان عليه افضل صلوات المصلين و با عرض پوزش فراوان از اينكه مدت مديدي دور بودم حقيقت مطلب اينه كه سوادمون نم كشيده بود الان هم اگه مطلب گذاشتم ازكتاب شريف علامه فقيد آقا سيدعبدالحسين شرف‌الدين جبل عاملي بنام النص و الاجتهاد است.
خدا علماي رباني را مورد رحمت خاصه خويش قرار دهد. حالا بنده را ميهمان كنيد و براي اين عالم بزگوار يك صلوات بفرستيد با تشكر التماس دعا.
اميرالمومنين عليه السلام مي‌فرمايد: درحاليكه او در زمان حياتش، خلافت را اقاله مي‌كرد (و به زبان ساده خود را ازخلاقت كنار مي‌كشيد، و مي‌گفت مرا رها كنيد كه با وجود علي من كسي نيستم) اين منصب را براي ديگري (عمر) پس ازمرگش تهيه مي‌ديد، و آنرا مانند دو پستان شتر ميان خود تقسيم نمودند.
عجب؟ عجب؟ مردي چيزي را از مالك آن به زور مي‌گيرد و آنرا به هر كس خواست تفويض مي‌كند، بدون اينكه از كيفر فردا و حساب و عتاب سراي ديگر واهمه داشته باشد!!
گويي او فراموش كرده بود، يا خود را به فراموشي مي‌زد كه پيغمبر خلافت بعد ازخود را به علي عليه‌السلام و پس از او به امامان اولاد او واگذارنمود، و آنها يكي از دو چيز سنگيني است كه هر كس به آنها چنگ زند گمراه نمي‌شود، و كسيكه در امر دين به روش آنها گام بر ندارد، بحق رهنمون نمي‌گردد.
اهل بيتي كه در كفه ترازو و هموزن قرآن هستند و تا روز قيامت كه بر حوض كوثر بر پيغمبر وارد شوند، از هم جدا نمي‌كردند.
خانداني كه همانند كشتي نوح هستند كه هر كس در آن نشست نجات يافت و كسيكه از آن روي برتافت غرق شد.
و همچون باب حطه بني اسرائيل* مي‌باشند
« كه هر كس قدم در آن گذاشت آمرزيده شد، و امان اهل زمين از عذاب الهي هستند، و باعث مصون ماندن از اختلاف در دين مي‌گردند، و هرگاه قبيله‌اي با آنها به مخالفت برخيزد كارش به اختلاف مي‌كشد، و بصورت حزب شيطان در مي‌آيد....»
‌‌‌‌
* اشاره به موضوعي است كه در دو جاي قرآن ذكر شده: « وادخلو الباب سجداً و قولوا حطه نغفر لكم خطاياكم » (آيه58 بقره) و « قولوا حطه الباب سجداًنغفر لكم خطيئاتكم » (آيه 161 اعراف) يعني به بني اسرائيل گفته شد از باب حطه به بيت المقدس داخل شويد و خدا را سجده كنيد تا گناهان شما را بيامرزيم، ولي آنها از آن در وارد نشدند.
‌‌‌
************
‌‌‌
دوستاني هم كه از دست ما ناراحت هستند ما را ببخشند.
چه كس مرا دريابد
مرا درياب آنگاه كه در تنگناي نا امن صحنه خيزان كائنات كسان و اموال بكار نيايند وجز دل سليم را به عيار نگذارند، مرا درياب آنگاه كه در حسرت و عصرت از فرصتهاي رفته و نعمتهاي سوخته چنان شوم كه اي كاش گويان عرصه بي بازگشت تقدير را دوان دوان به سوي سراب رهايي و جبران بپيمايم كه تو خود گفته اي انسان يعني حسرت و زيان و خسران، مرا درياب آنگاه كه با هيچ نتوانم چهره ام را بپوشانم و نمايش كريه خويشتن بر پهنه ملكوت كبريايي يادآور حيات پرغفلت باشد.
رازها را مي كند حق آشكار ****** چون بخواهد رست تخم بد مكار
سرورم، آقايم، مولايم، جميلم، حليمم، رحيمم، من بنده’ فقيريم و جز آقايم چه كس مرا دريابد، من خوار و خسم و جز سرورم چه كس مرا دريابد، من خلق شده ام و جز خالق چه كس مرا دريابد، من ضعيفم و جز توانا چه كس مرا دريابد، من جسم فنا پذيرم و جز دائم چه كس مرا دريابد، من محتاجم و جز دارا چه كس مرا دريابد، من بيمارم و جز درمان چه كس مرا دريابد، من راه گم كرده ام و جز راهنما چه كس مرا دريابد، من سرگردانم و جز رهبر چه كس مرا دريابد، من بازنده ام و جز چيره چه كس مرا دريابد، من پرورش يافته ام و جز پروردگار چه كس مرا دريابد، چشم من به كرم و احسان و فضل و بخشايش و رحمت است و چه كس مرا دريابد جز تو.

***************************

همانطور كه ميدانيد متن بالا برداشت آزادي از « مناجات حضرت امير » است، از وقتي اين مناجات را پيدا كردم هميشه ازش لذت برده ام چون عاشقانه ترين تضرع و درخواستي است كه ديده ام و وقتي تصور ميكنم كه اين مناجات منسوب به مولاي برگزيده اي است كه مولاي فرستاده بر حسب فرمان درباره اش مي گويد « من كنت مولاه فهذا علي مولاه » هنگام خواندن، خودم رو عدم ميبينم و اگر من عاشق باشم جز معشوق چه كس مرا دريابد
سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ***** ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاق بود
التماس دعا!!!!!!!
با او حرف بزن
اولين فيلمي كه ميخوام درباره اش بنويسم فيلميه كه براي اولين بار در تابستان 82 ديدم و چند شب پيش براي بار سوم اونو تماشا كردم و به اندازه دفعه اول لذت بردم . فيلم با او حرف بزن (Talk To Her) ساخته كارگردان بزرگ سينماي اسپانيا پدرو آلامودووار.
فيلم داستان زندگي دو مرد است كه محبوبه هر كدامشان بعلتي در كما و تحت مراقبت هاي ويژه است. اولي بعلت جراحت در مسابقات گاوبازي و دومي بعلت تصادف در خيابان . در جريان مراقبت و پرستاري از اين دوزن ، در واقع اين دو مرد هستند كه بهم نزديك مي شوند و دوستي پر رنگي بينشان برقرار مي شود.
وقتي زني كه در مسابقات گاوبازي به كما رفته بود، مي ميرد مرد هم با دريافت اين واقعيت كه زن در آخرين روزهاي ارتباطشان با دوست قبلي اش در تماس بوده است تحمل ماندن ندارد و سر به بيابان مي گذارد (به اردن سفر مي كند!) اما وقتي پس ازچندي در سفر از حال دوستش جويا ميشود ، مي فهمد كه او در زندان افتاده است و خود را سريع به اسپانيا مي رساند و متوجه مي شود كه دوستش بعلت تجاوز به معشوقه اش و حامله شدن زن در كما ، در زندان بسر مي برد......
ايجاد نشدن بغض در انتهاي اين فيلم بويژه با موسيقي تاثير گذارش سنگدلي ويژه اي مي طلبد كه من از وجودش بي بهره بودم خصوصا در حالتي كه فيلم اصلا تلخ تمام نمي شود بلكه با بيشترين اميد ممكن به پايان مي رسد.
تمهيدات عجيب و غريب فيلمساز مخصوصا با نشان دادن يك قطعه فيلم سياه و سفيد صامت براي القاي مفهوم تجاوز بسيار ديدني از كار در آمده است.
كارگردان گفته است كه فيلمنامه را از سه واقعه الهام گرفته است :
- يك زن آمريكايي پس از 16 سال از كما خارج شد.
- در روماني يك نگهبان شب جوان در سردخانه مجذوب جسد يك دختر جوان مي شود . تنهايي مرگ به تنهايي شب اضافه مي شود و او تسليم هوش اش نسبت به زيبايي جسد مي شود .در واكنش به اين مزاحمت عاشقانه مرده ، زنده مي شود ( او دچار ايست قلبي شده بوده و فقط به ظاهر مرده بوده ). با اينكه خانواده متجاوز از فرد متجاوز سپاسگذار بودند نتوانستند مانع زندان افتادن او شوند . اين موقعيت به معضل عجيبي بدل شد، از نظر قانون پسر تجاوزكار بود ولي از نظر خانواده جان دخترشان را نجات داده بود.
- در نيويورك دختري كه 9 سال در كما بود بي آنكه از كما بيرون بيايد حامله شد ، مجرم يكي از كارگران كلينيك بود. سوال اين است كه چطور بدني كه به لحاظ پزشكي مرده ، مي تواند جان ببخشد.
ديدن اين فيلم را به همه توصيه مي كنم ، قطعا لذت خواهيد برد.
شايد ترجيح مي داديد كه اين يادداشت بعد از شبهاي مبارك قدر بر روي وبلاگ مي آمد يا اصلا نمي آمد! اما اين داستان درباره اميد مفرط به زندگي است.
!! زندگی!!
به نام دوست
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست
با سلام خدمت همه رفقا
رفیق شفیق، یار ماندگار، عبد کردگار، یگانه روزگار، صبور بردبار، آن دارای اسم مستعار، دوست عزیزمان « سپار» امر کرد که بابا لا اقل برای اعلام موجودیتت ( مقصود زنده بودن است) چیزی بنویس؛ « چشم » :
اولا با دو روز تاخیر میلاد کریم اهل بیت ، سید جوانان اهل بهشت (میگن در بهشت همه جوونند) امام حسن مجتبی را تبریک میگم و امیدوارم خدا توفیق شیعه گی این خاندان رو به همه مون غطا کنه.
ثانیا مجددأ اعلام میکنم احتیاج مبرم به دعای خیرتان دارم و پیشاپیش برای لیالی قدر این درخواستو یادآوری میکنم.
امروز قبل از اذان صبح سخنرانی علامه حسن زاده آملی را که به نظرم مظهر رحمتند و احترام و ادب، پخش میکرد ان شاءالله در یک فرصت مناسب فرازهایی از الهی نامه ایشان رو خواهم نوشت چه یادآوری این مطالب هم بسیار مفید است. اما به این بهانه می خواستم از دوستان بخوام که هرکس از ایشان ، آقای فاطمی نیا ، شهید بهشتی ، امام ، و حاج مهدی سماواتی(مداح) mp3 یا هر نوع فایل صوتی در اخیار دارد به من خبر دهد که عملیات کپی و انتقال رو هماهنگ و o.k. کنیم.
یا علی
سلام
سلام
اين اولين نوشته من در اين وبلاگه و من تجربه قبلي در اين زمينه و كلا وبلاگ نويسي ندارم. باعث وباني اين امر هم جناب سپاردرمرحله اوليه و دعوت جناب بائوباب در مرحله ثانويه بود كه همينجا ازشون تشكر مي كنم
طبق صحبت هاي قبلي با اون دو عزيز قرار شد كه من بتوانم راجع به فيلم هايي كه ميبينم چند خطي بنويسم
اميدوارم اين حركت استمرار داشته باشه
با تشكر
آي تلافي كردن حال مي‌ده !!!!!
توي يه پارک در سيدني استراليا دو مجسمه بودند يک زن و يک مرد. اين دو مجسمه سالهاي سال دقيقا روبه‌روي همديگر با فاصله کمي ايستاده بودند و توي چشماي هم نگاه مي‌کردند و لبخند مي‌زدند. يه روز صبح خيلي زود يه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ايستاد و گفت: "از آن جهت که شما مجسمه‌هاي خوب و مفيدي بوديد و به مردم شادي بخشيده‌ايد، من بزرگترين آرزوي شما را که همانا زندگي کردن و زنده بودن مانند انسانهاست براي شما بر آورده مي‌کنم. شما 30 دقيقه فرصت داريد تا هر کاري که مايل هستيد انجام بدهيد." و با تموم شدن جمله‌اش دو تا مجسمه رو تبديل به انسان واقعي کرد: يک زن و يک مرد.
دو مجسمه به هم لبخندي زدند و به سمت درختاني و بوته‌هايي که در نزديکي اونا بود دويدند در حالي که تعدادي کبوتر پشت اون درختها بودند، پشت بوته‌ها رفتند. فرشته هر گاه صداي خنده‌هاي اون مجسمه‌ها رو مي‌شنيد لبخندي از روي رضايت مي‌زد. بوته‌ها آروم حرکت مي‌کردند و خم و راست مي‌شدند و صداي شکسته شدن شاخه‌هاي کوچيک به گوش مي‌رسيد. بعد از 15 دقيقه مجسمه‌ها از پشت بوته‌ها بيرون اومدند در حاليکه نگاههاشون نشون مي‌داد کاملا راضي شدن و به مراد دلشون رسيدن.
فرشته که گيج شده بود به ساعتش يه نگاهي کرد و از مجسمه‌ها پرسيد: "شما هنوز 15 دقيقه از وقتتون باقي مونده، دوست نداريد ادامه بدهيد؟" مجسمه مرد با نگاه شيطنت‌آميزي به مجسمه زن نگاه کرد و گفت: "مي‌خواي يه بار ديگه اين کار رو انجام بديم؟" مجسمه زن با لبخندي جواب داد: "باشه. ولي اين بار تو کبوتر رو نگه دار و من خرابکاري مي‌کنم (پي پي) روي سرش."
‌‌‌‌‌
نکته اخلاقي: (برگرفته از کتاب اخلاق مسعودي)
كوه كاه 2
آيا تا كنون توجه كرده ايد ...
كه چرا تمام تبليغات براي انواع ساعت در جهان، ساعت ده و هشت دقيقه و سي و هشت ثانيه را نشان مي دهد؟
اگر تا كنون به اين موضوع فكر نكرده ايد، بد نيست بدانيد كه در ساعت ده و هشت دقيقه و سي و هشت ثانيه صبح روز ششم ژوييه سال 1945 با تسليم بدون قيد و شرط ژاپن، جنگ جهاني دوم به نفع متفقين پايان يافت.
بيگانگان پيروزي در اين جنگ را بيش از پنجاه سال است كه چنان تبليغ مي كنند كه در هر نگاه به اين پوسترها، ياد و خاطره كشته شدگان(1) خود را زنده نگه مي دارند.

آيا مي دانيد كه ...
در سوم خرداد ماه سال 1361 و در ساعت سيزده و پنجاه و سه دقيقه با بيش از صدها نفر شهيد و زخمي، خونين شهر فتح شده و دوباره خرمشهر شد.
آيا بهتر نيست براي زنده نگهداشتن ياد و خاطره شهداي جان بر كف ميهن اسلامي، تبليغات ساعت در كشور را روي اين ساعت تعيين كنيم.
تا نظر مسوولين كشور چه باشد.

منبع : نشريه علمي و پژوهشي شركت آتي ساز

**************************************
(1) در متن اصلي به جاي اين كلمه «شهداي» بود كه من با صلاحديد خودم و در قياس با فلسفله خودمان درباره شهيدان آنرا تغيير دادم و حس تكليف به متن اصلي مجبورم كرد كه اين توضيح را بنويسم.


متن بالا را براي مدعيان فرهنگ ساز كشور نوشتم، شايد هيچ وقت و هيچكدامشان به اينجا نيايند و آنرا نخوانند ولي من نوشتم.
تازگي ها خيلي مدعيان فرهنگ ساز به چشمانم ميآيند و شور و التهابشان در ايراد حرفهاي تكراري و مندرس و گاهي كوته نظرانه آزرده ام مي كند.
مي خواهم فرياد بزنم كار فرهنگي فقط يك دسته كارهاي كليشه اي نيست، به خدا اگر مسوول، مسوول باشد كار درست را خواهد شناخت (البته چون خودم هيچ ادعايي ندارم پس خودم را فرهنگ ساز نمي دانم). من پيشنهاد بالا را توصيه نمي كنم ولي بي جا نمي بينم بعضي وقتها بعضي كارهاي غربيان را تقليد كنيم. از طرفي حركت غربيان در زنده نگهداشتن ياد و خاطره شهامت و شجاعت مردگانشان جوابي به بعضي كسان است كه يادآوري و بيان سلحشوري و جانبازي دليران جوانمرد و غالبا جوانمرگ ايران زمين را كهنه شده و كالايي براي فراموشي معرفي ميكنند و آنان را لايق موزه ميدانند و البته و البته تذكري براي كسان ديگر است كه از قبل نام و رشادت شهدا كيسه دوخته اند.
يادنامه حافظ

شما هم صلواتي براي شادي روح حافظ بفرستيد، ‌نيت کنيد و بعد تفعلي بزنيد...


ايول مرام

اگه آدم يك اتفاقي رو به روي خودش نمياره دليل اين نشه كه ملت فكر كنند بائوباب ساده‌ست يا نمي‌فهمه، اتفاقا مي‌فهمم و خوب هم مي‌فهمم.
اين مطلب رو صرفا براي همين موضوع مي‌نويسم ولا غير وگرنه خودم شخصا حال كردم.

امروز بعد از ظهر يا بهتر بگم نزديكهاي افطار (يعني همون زماني كه پست قبلي رو مي‌نوشتم) بود كه متوجه حضور يك غريبه روي سيستمم شدم كه به شدت داشت اصلاعات من بدبخت رو ديد ميزد. از اونجايي كه بيشتر از اينكه دلم بخواد نگذارم كسي دسترسي به كامپيوترم داشته باشه دوست داشتم طرف مقابلم رو مچل كنم، به روي خودم هم نياوردم. (البته چون فايروال ندارم اصولا نبايد بفهمم) اما خوب اين دوستمون چندتا سوتي ناب داد كه نه‌تنها خودش رو به من كاملا معرفي كرد (از دوستان وبلاگ نويس البته نه در مجنون) بلكه يوزرنيم و پسوردش رو هم جا گذاشت و رفت.

و كلامي با هكر:
من اين يكبار چون روزه بودم شرف به خرج دادم و پسوردش رو براي استفاده‌هاي بعدي سيو نكردم (حقيقتش نتونستم سيو كنم - البته اگه اعتماد نداري!!!!!!!!! ميتوني بري عوض كني)، اگر دفعه بعد هم اين طرفها پيدات شد قدمت روي چشم، من ناراحت نمي‌شوم اما خواهشا در نظر داشته باشيد كه هر ديدي، بازديدي هم داره.گفتم كه يكدفعه من رو بي‌شرف نكنيد و مثال بره و گرگ هم نزنيد!!! خواهشا !!! ....

ماجراي ربنا
برای بسیاری از ایرانیان، افطار بدون ربنا رنگ و بویی ندارد. سالهاست صدای چابک و زیبای شجریان در این ساعات مردم را مجذوب خود می‌کند.
شجریان در مورد اجرای این اثر که در تیر 1358 ضبط شده می‌گوید، انگیزه اصلی من در خواندن این دعا تدریس آن به دو هنرجو بوده و در یکی از استودیوهای رادیو ضبط شده که پس از مدتی بدون اجازه از رادیو پخش می‌شد! و اکنون جزو برنامه های اصلی رادیو و تلویزیون در ماه رمضان است.

راستي:
آلبوم جديد همايون شجريان با نام نقش خيال امروز به بازار آمد.

كوه كاه 1
دانش آموز خيلي به ماه رمضان بدهكار است. او در اين ماه خيلي از گناهها را ترك كرده است يا مقدمه گناهان از او دور شده اند به همين خاطراو چند سال است نذر كرده كه چند تار موي روي صورتش را در اين ماه كوتاه نكند. يكبار دختر خاله اش به اين اندك موها ثقل گفته است و واقعا هم همينطور بود. سالها گذشت و دانش آموز دانشجو شد و ثقلش به محاسن تبديل شد و نذرش را فراموش كرد.
دانش آموز در اين ماه تمرين خوب بودن كرده است چون شنيده شيطان در آن به زنجير است. او شبي در كشويي، يك انگشتر عقيق پيدا كرد، به انگشتش بزرگ بود ولي به دست كرد. فردا صبح در تاريكي به سمت مدرسه رفت، سر كوچه دخترك را كه منتظر سرويس مدرسه بود مي بيند و دخترك، دانش آموز را با انگشتري كه در انگشتش از بزرگي مي چرخد مي بيند. دانش آموز همچنان خوشحال است كه بالاخره از اول سال تحصيلي جديد كسي را در آن ظلمات هر روز صبح ميبيند هرچند كه هيچ تعاملي ندارد ولي هميشه از اينكه در تاريكي و خلوتي كسل كننده سحرگاهي به مدرسه رفته غمگين است.
دانش آموز تصميم گرفته درس بخواند تا دانشجو شود و هرگونه ارتباط با اناث را به آن زمان موكول كرده در حالي كه در غير آنصورت هم ارتباط با آنان را زود مي دانست چون خود را كوچك مي پنداشت. دانش آموز، دانشجو شد و همچنان دليلي براي آن ارتباط پيدا نكرد، چون هنوز خود را كوچك مي دانست.
چند روز مي گذرد و دانش آموز مصرانه انگشتر را به دست دارد و تركيب آن با موهاي صورتش جلوه اي خاص به او داده. دانش آموز براي رفتن به مدرسه از خانه خارج مي شود، كوچه تمام مي شود و به خيابان مي رسد، همانطور كه انتظار دارد دخترك را ميبيند. دخترك به سرعت چيزي از كيفش در مياورد، دانش آموز متوجه ميشود كه دخترك بعد از ديدن او چنان كرده پس با دقت مراقب اوضاع هست. دخترك چادر را باز ميكند ولي بلد نيست درست به سر كند يا شايد دستپاچه بوده است. بعد از آن روز ديگر دخترك چادر به سر نكرد شايد دانش آموز واكنش مورد انتظار دخترك را نداشته. دانش آموز در فكر ديگر است؛ دوستان دخترك، دانش آموز را مسخره مي كنند و به او توصيه مي كنند كه هميشه همانطور سربزير باشد و باز دانش آموز در فكر ديگر است.
دانش آموز به اين فكر ميكند كه اگر تلاش يكروزه دخترك در پوشيدن چادر به خاطر پوشش او بوده، پس اعمال فرد بهترين كلام براي ترويج معروف است. دانش آموز به اين فكر است كه ماه رمضان چه ماه خوبي است، دختركي براي 5 دقيقه بر خلاف رفتار دوستانش چادر به سر كرده است. دانش آموز به اين فكر است كه اگر همه به خصوص مدعيان، رفتار خوبي داشتند آن دخترك يا دوستانش چند تا 5 دقيقه چادر به سر مي كردند.
سالها مي گذرد و دانش آموز، دانشجو و بعد مهندس مي شود و هنوز فكر مي كند ماه رمضان چه ماه خوبي است چون در آن دانش آموزي موهاي صورتش را به خاطر نذرش كوتاه نمي كرده و انگشتري به دست مي كرده كه بعد از آن ماه، ديگر آنرا نديده است و همچنان اميدوار است كه در اين ماه خيلي از گناهها را ترك كند يا مقدمه گناهان از او دور شوند. دانش آموز ديروز، اين ماه را مبارك مي داند، او دلش براي اين ماه تنگ مي شود .
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)
‌‌

این بائوباب هی اصرار می کنه که یک مطلب در مورد مشهدتون بنویس ، بابا مگه زوریه؟
مثلا دوست داری بنویسم که هری هرچقدر زور زد و منت کشی کرد اجازه ندادند بیاد (این یک مورد راست می گم ،هری آمارت رو گرفتم خیلی پروندت سنگینه .خدا همرو به راه راست هدایت کنه) .
یا مثلا اینکه خودت برا اینکه مثل هری ضایع نشی اصلا نیومدی ثبت نام کنی ،تو هم خلافکاری.
ولی از ایدزو بگم که جزئ مسئولین ارشد اردو بودش ،اینقدر کارش درست که اصلا با ما نیومد بلکه با هواپیما اومد اونم یک روز زودتر و واقعا هم زحمت کشید ، به عنوان مثال تو اون فرجه ای که داشت به اتاق ها سرک کشیده بود و دستور فنر زدن چاه توالت بعضی از اتاقها رو داده بود
یا مثلا خیر سرش یک دوربین با خودش آورده بود که مثلا باهاش عکس های حرفه ای بگیره ،رو این نکتم اصرار داشت که دوربینش 300 تومن می ارزه و به بهانه های مختلف روش تاکید می کرد مثلا یک بار بهم گفت اگه این لنز 160 هزار تومنیش خراب بشه بابام مورد عنایتم قرار می ده ، یا اینکه از مزیت دوربین خودش بر دوربین های دیجیتال می گفت .از اینا که بگذریم امروز که عکس ها رو دیدم کفم برید از 4 حلقه فیلم 36 تایی 100 تا دراومده بود که 20 تاش واضح نبود ،60 تاش هم قابل روئیت نبود (اناث محترم) 30 تاشم که در اومده بود تو 25 تاش مهدی احمدی نژاد بود ،اون 5 تای دیگه هم از مناظر طبیعی بود ، هیچی اینم از ذوق و قریحه استاد بزرگ ایدزو با هنر برتر عکاسی با دوربین خفنش (به خاطر مسائل اخلاقی این قسمت رو کاملا باز نمی کنم).
البته از سفر هم خدمتتون عرض کنم که یک شب ما رو بردن باغ که عکسش رو پایین میذارم .
یکی از مزایای این اردو آشنایی بنده با رفیق بود ،آقا ما چاکریم خیلی می خوامت .راستی ایدزو بابت 10 تومن ممنون خیلی حال دادی، برات جبران می کنم.

‌‌‌‌‌

در توضیحات تکمیلی عکس خدمتتون عرض کنم که ما رو واقعا بردن باغ (یعنی هیچ لامپی نداشت) اون نوری که در وسط مشاهده می کنید نوریه که از ایدزو منتشر می شد ،البته سوء تفاهم نشه منظورم این نیست که ایدزو مثل کرم شب تاب نور از خودش پخش می کنه ،نه این نور معنویتش.اون 5 تا روشنی و نوری که گوشه عکس می بینید مربوط به چراغ های سرویس های بهداشتی باغ هستش.
شهر رمضان
بسم رب شهر رمضان
رمضان، بهار قرآن ، شور دل مؤمنان و میهمانی جانان آمد ؛ آمد و امثال من آماده نیستند ، لیک یأس را جایی نیست ، دروازه رحمت الهی گشاده تر از همیشه است ، ارادتی کافی است تا ان شاءالله سعادتی حاصل شود
ضمن تبریک حلول این ماه ، فرازهایی از دعای امام سجاد هنگام فرا رسیدن ماه رمضان را از صحیفه سجادیه ( به فرموده امام افتخار شیعه ) می آورم.

بار الها بر محمد و آلش درود فرست و معرفت برتری این ماه و بزرگداشت احترامش و خودداری از محرمات در آن را به ما الهام کن، و ما را به روزه داشتن آن با حفظ جوارح از گناهان ، و و به کار بردن آنها در آنچه که تو را خشنود می نماید یاری ده ، تا با گوشمان به گفتار لغو گوش ندهیم، و با چشمانمان به تماشای لهو نشتابیم، و دستهایمان را به حرامی دراز نکنیم، و به سوی ممنوع تو گام بر نداریم، و شکمهایمان جز به حلال پر نشود، و زبانمان به غیر آنچه تو گفته ای گویا نگردد، و جز در کاری که به ثواب تو نزدیک می کند به کوشش بر نخیزیم، و جز آنچه از عقوبتت نگاه دارد فرا نگیریم، آنگاه این همه را از خودنمایی ریا کاران، و شهرت طلبی شهرت طلبان خالص و پاک گردان به گونه ای که کسی را با تو در این امور شریک نکنیم، و مقصد و مقصودی غیر تو نداشته باشیم . بار الها بر محمد و آلش درود فرست

ان شاءالله از معارف اهل بیت بیش از پیش استفاده کنیم.
التماس دعا
رمضان
به نام خدا
با سلام
بائوباب گیر داده مطلب می خواد
هر کی میتونه کمک کونه
من که اصلا صفخه مجنونم باز نمیشه (جدیدش)م
کمک
کنید بای
اضافه‌كاري خانم مهندس

جاي همگي خالي. عجب شامي بود و عجب سور و ساتي. خيلي خوش گذشت.
راستش رو بخواهيد، چند وقتي مي‌شد كه يكي از دوستان مهندس خودمون به حسابي رفته بود قاطي مرغها. اون هم از چه نوع. يك همسر محترمي كه يك سر و گردن از اين جناب مهندس ما بالاتر بود (بيچاره عروس) هم از نظر مالي خانواده، هم سطح سواد و حتي خانواده و درآمد.
از اينا كه بگذريم اين داش مهندس ما داماد سرخونه شده كه هيچ تازه پدر عروس هم 15 روز 15 روز بليط هواپيما وهتل براشون رزرو مي‌كنه كه با خرج پدر عروس برن كيش و اينطرف و اونطرف خوش گذروني. (خدا بده شانس)
القصه در حكايات آمده كه وقتي يك آدمي با مشخصات اين رفيق ما چنين شانسي در خونه‌ش رو مي‌زنه كمترين تاواني كه بايد بده شكم دوستان محترم و نامحترمه.
ما رو مي‌گي، هرچي بال بال زديم كه از دست اين آقاي مهندس چيزي بچكه، چيزي نريخت كه نريخت.
ما كه به كلي از اين دوستمون نا اميد شديم، كه نه بابا اين، اصلا اينكاره نيست.
خوب وقتي يك سري رفيق گشنه توي چنين شرايطي گير كنند، در اين موقع است كه بايد بائوباب وارد عمل بشه و فكري به حال ساير دوستان بنمايد.
خانم آقاي مهندس براي همراهي شوهر محترمشان بعد از ساعت اداري وارد شركت مي‌شه. اينجاست كه بايد بائوباب خودي نشون بده. يك حمله برق آسا كيف خانم مهندس رو به چنگ مياره (البته با كمي زحمت). كاري ندارم، فقط كارت پرسنلي (البته فكر كنم) حاج خانم رو كش مي‌ريم. آخه مي‌دونيد از اتفاق بنده خدا يك كارمند سازمان مديريت و برنامه ريزيه.
اين كارت براي ما خيلي ارزش داره. مي‌شه با اين كارت از رستوران سازمان مديريت توي دربند استفاده كرد با پرداخت كمترين وجه (ميگن 70% وجه شام از اضافه كاريهاي حاج خانم پرداخت ميشه، بقيه پول رو هم كه از جيب تازه داماد زده بودم).
جاتون خالي با يك تلفن 0.5 ساعت گروه اوباش دورهم جمع مي‌شن و حركت به سمت دربند. (البته بنده خداها خودشون نيومدند).
جاتون خالي. آخرش هم رفتم در خونه صاحبخونه و پوكه كارت رو تحويل دادم.
living happily
Once upon a time, A guy asked a girl :Will you marry me? The girl said :"NO!!!" And the guy lived happily ever after. THE END

سلام به همه سروران !!!
شايد متن بالا كه ابراهيم جونم برايم فرستاده ربطي به حال و احوال الانم نداشته باشه ولي خيلي خوشم اومد به خاطر اينكه در جريان يك نمونه اش بوده ام. البته قشنگي متن در كوتاه و ساده بودنش هست پس زياد نمي نويسم. فقط همين، مختصر و مفيد!
دوربين بائوبابي

Recent Posts



Recent Posts



Recent Posts



Recent Posts



Recent Posts



Recent Posts



Recent Posts



Recent Posts

منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است