سلام بر محرم
السلام علیک یا اباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهارولا جعله الله آخرالعهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین

سلام بر محرم
سلام بر محرم، سلام بر ماه غم، سلام بر طلیعه حزن و ماتم.
سلام بر حسین، سلام بر خون خدا، سلام بر سبط مصطفی، سلام بر زاده علی و زهرا.
سلام بر کربلا، سلام بر کویر تف دیده تشنه خون، سلام بر صحنه تجلی عشق اله، سلام برسرزمین بلا.
سلام بر زینب ، سلام بر دختر علی، سلام بر ظفرمند عرصه دلدادگی، سلام بر غیرت آموز مکتب حسین.

سپیده صبح محرم سرزد و دل هزاران عاشق حسین به خروش برآمد. سالی نو رسید و حجاب ظلمت و غفلت به تجلی حسینی دریده شد.
دریغا که خون حسین و اشک یتیمان و رعد صدای زینب، دل در تکاپو نیندازد و زنگار از قلب نزداید. هان، محرم آمد و صدای "هل من ناصر" حسین در صحرای کربلا نه که در تمام زوایای عالم پیچید. زهره در تکاپو آمد و کیهان را غیرت درگرفت. آیا یاوری هست؟ آیا دین را نزد مسلمانان بهایی هست؟ آیا خون خدا را می توان به خونخواهی برنخواست؟

آیا در ظلمتکده ای چنین رنگین و صحنه ای چنین مرصع و بازاری چنین آباد از متاع عشق و غیرت و آزادگی چیزی یافت می شود؟ از نگرانی برای دین خبری هست؟ که اگر نیست شما را با حسین چه کار؟

محرم جلوه عشق حضرت حق و رسیدن به مقام "راضیه مرضیه" است. حسین بن علی(ع) با لشکری از نور به قلب شب زد تا دلدادگی خود به حضرت دوست و دلسوزی برای اسلام عزیز را به تصویر کشد. مگر نه این است که در خانه نشستن برایش میسور بود و رسیدن به همه مقامات و متاعات مقدور؟ اما هیهات که کاخ ظلم سربرافرازد و فرزند علی ساکت بماند. همان علی که اشک یتیم را تاب نمی آورد و بی مروتی را به نظاره نمی نشست. حسین همان علی است با یارانی با وفا و خاندانی از جان گذشته که رحل اقامت در مسلخ عشق دوست انداختند و جان شیرین برایش باختند.

محرم فرصتی است تا عاشورایی شویم و عاشورایی بمانیم. دست به دامان حسین زنیم و تا ماورای هستی به پرواز درآییم. از غیرت زینب درس گرفته و نوامیس خویش را از عطر حیای دختر علی معطر بخواهیم .
بی شک صدای مظلومیت حسین بن علی(ع) همیشه تاریخ در گوش جهانیان طنین افکن است و یزیدیان را به هراس می افکند. آنانکه به این صوت الهی لبیک گویند و ندای "یالیتنی کنت معکم" سردهند از تبار عاشورا خواهند بود.
رفع الله رایه العباس
رفع الله رایه العباس

مراسم دهه اول محرم آقا اباعبدالله

زمان:شب اول محرم به مدت دوازده شب از ساعت 15:30 تا اذان مغرب

مکان:تجریش-چیذر-گلزار شهدا
شمیران
سخنران:حجت الاسلام والمسلمین حاج محمود ریاضت
مداح:برادر ارجمند حاج محمود کریمی
التماس دعا
هیئت رایه العباس - رزمندگان شمیرانات
حادثه‌اي بي‌مانند
سخن از برپا كنندگان حادثه‌اي بي‌مانند، واقعه‌اي عظيم، اتفاقي عبرت آموز و حقيقتي بي‌شبه و مثل است، كه براي تمام انسان‌ها، در همه ادوار حيات و زندگي، منبعي سرشار از پند و موعظه و نصيحت و درس است.
اهل مُلك و ملكوت، و ساكنان زمين و آسمان، برپا كنندگان چنين حادثه‌اي را جز يك بار نديدند و به غير از يك مرتبه واقعه‌اي بدين صورت، و به اين كيفيت در تمام فضاي باعظمت حيات اتفاق نيفتاد!!
‌‌
دگر تا جهان هست بزمي چنين *** نبيند به خود آسمان و زمين
‌‌
تحقق اين واقعه بي نظير در سرزمين كربلا بر دو طايفه تكيه داشت، گروهي زميني محض، و قومي آسماني خالص.
گروه آسماني در عرصه گاه حيات خود، جز خدا محوري، عشق به حقّ، اداي مسؤوليت در راه رضاي دوست، برپا كردن پرچم حقيقت، روشن نگاه داشتن چراغ فضيلت، برانداختن كاخ ستم و بيداد، ريشه كن كردن شجره خبيثه و سرسبز نگاه داشتن شجره طيّبه، انديشه ديگر نداشتند.
و آن گروه ديگر، يعني طايفه مادّي مسلك و قوم زميني، در جولانگاه زندگي خويش، جز طاغوت محوري، پيروي هواي نفس، تعطيل وظايف اخلاقي، از كار انداختن چرخ انديشه و فكر، دنبال كردن برنامه‌هاي شكم و شهوت و افتادن در لذّات بي در و پيكر حيواني فكر ديگر در سر نمي‌پروراندند.
عشق پيري
به مناسبت سالگرد مرحوم عماد خراساني:
(با لحجه مشدي بخوانيد - بشنويد در قسمت آهنگ هفته)
‌‌
يره گه كار مو و تو دره بالا مي‌گيره
ذره ذره دره عشقت تو دلم جا مي‌گيره
روز اول به خودم گفتم ايم (اين هم) مثل بقي
حالا كم كم مي‌بينم كار دره بالا مي‌گيره
چن شبه واز مث بيس سال پيش از اي مرغ دلم
تو زمستون بهنه‌ي سبزه و صحرا مي‌گيره
چن شبه واز مي‌دوزم چشمامه تا صبحه به چخت
با بيك سم بيخودي مات ممنه، را مي‌گيره
تا سحر جل مي‌زنم خواب به سراغم نمياد
هي دلم مثل بچه بهنه بي جا مي‌گيره
موگومش هرچي كه مرگت چيه كوفتي! نمگه
عوضش نق مزنه ذكر خدايا مي‌گيره
پيري و معركه‌گيري كه مگن كار مويه
دره كم‌كم اي كتاب صفحه پنجاه ميگيره
اون كه عاشق شده پنهون مكنه مثل اويه
كه سوار شتر و پوشتشه دولا مي گيره
‌‌‌
آي مي‌خندم ...
‌‌‌‌
ز روي دلــخوري بـر گـنـبـد دوار مـي‌خــــــــنـدم
بـه دنـيـا و به مـا فـيـها مـن بـيـكـار مـي‌خــنـدم
زماني از پـريـشـاني به حـال خـويــش مـيـگريـم
زمـانـي بر زمـيـن و بـر در و ديـوار مـي‌خـــــنـدم
به پيش من مزن حرفي ز عشق و عاشقي زيرا
كـه مـن بر قـصـه‌ي دلـداده و دلدار مـي‌خـــندم
فـلـك با مـن سرجـنگ و ستيز و دشمـنـي دارد
ولي من روز و شب بر چرخ بد رفتار مي‌خــنـدم
رسيـده قـرض مـن تا خرخره لـيـكن نـدارم غــم
كـه از سر تا به پا بر مـرد بـستانكار مـي‌خــنـدم
براي خـوردن مـاهـي دل مردم هـمـه خـون شـد
وليكن من به ماهي و به ماهيخـــوار مي‌خــندم
يكي از دوستان گفتا: چرا هر لحظه مي‌خـندي؟
به او گفتم كه: بر حرف تــو هم صد بار مي‌خندم
‌‌
من به در گفتم وليكن بشنوند ...
نمي‌دونم چي بگم. احساس خيلي بديه اما چه مي‌شه كرد، يه چيز تو مايه‌هاي دپرسي و اينا.
خيلي حالم گرفته.
سر شبي به حدي حالم گرفته بود كه ....
قضيه از جايي شروع شد كه نمي‌دونم از كجا يكدفعه رفتم سراغ آرشيوم و شروع كردم آرشيو بندي فايلهاي توي كامپيوترم، تو يكي از پوشه‌ها چيزي بود كه مدتها مي‌خواستم از خودم دورش نگه دارم اما امشب نتونستم يعني دلم نگذاشت و بازش كردم و نتيجه‌ش اين شد كه مي‌بينيد ...
داشتم روي وبلاگ نوشتن هم مردد مي‌شدم. همون حسي كه بارها و بارها قبلا تجربه‌ش كردم و شما هم ديديد.
اما اين حافظ هم با ما سر و سري داره كه نگو نپرس. ديوانش رو كه هميشه همراهمه برداشتم و تفالي زدم (البته در مورد وبلاگ)، خودتون بخونيد چي جوابم رو داد.
‌‌‌
من نه آن رندم كه ترك شاهد و ساغر كنم
محتسب داند كه من اين كارها كمتر كنم


من كه عيب توبه كاران كرده باشم بارها
توبه از مي وقت گل ديوانه باشم گر كنم


عشق دردانه‌ست و من غواص و دريا ميكده
سر فروبردم در آن جا تا كجا سر بركنم


لاله ساغرگير و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوري دارم بسي، يا رب كه را داور كنم

بازكش يك دم عنان اي ترك شهرآشوب من
تا ز اشك و چهره راهت پرزر و گوهر كنم

من كه از ياقوت و لعل اشك دارم گنج‌ها
كي نظر در فيض خورشيد بلنداختر كنم


چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
كجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر كنم

عهد و پيمان فلك را نيست چندان اعتبار
عهد با پيمانه بندم شرط با ساغر كنم


من كه دارم در گدايي گنج سلطاني به دست
كي طمع در گردش گردون دون پرور
كنم

گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم


عاشقان را گر در آتش مي‌پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه كوثر كنم


دوش لعلش عشوه‌اي مي‌داد حافظ را ولي
من نه آنم كز وي اين افسانه‌ها باور كنم

‌‌‌
خداييش هرچي درد دل داشتم تو اين شعر اومد و ديگه لازم نيست گزافه گويي كنم.
به هر حال دعا كنيد از اين حس در بيام وگرنه به مشكل اساسي بر مي‌خورم.
‌‌‌
*************
پي‌نوشت:‌
1) مردم چشمم به خون آغشته شد *** در كجا اين ظلم بر انسان كنند
‌‌‌‌‌
2)گفته بودي كه بيايم چو به جان آيي تو ***** من به جان آمدم اينك تو چرا مي‌نايي
يكي به داد اين بابي برسه!
سلام به همه ي دوستان!
بابا يكي اين بابي رو دريابه! حسابي حالش خرابه! بد جوري عاشق شده...يكي به اين بچه بگه عشق واسه آدم نون و آب نمي شه
بيخودي هم هي بيا بگو اين عشق الهيست...
بذارين به همتون بگم: چند وقته به من گير داده برو واسم خواستگاري.هي من گفتم: بذار اون بچه رو راهي كنم بره سربازي، بعد...بعد كه بني رفت ، گير داد كه: حالا برو، بهش مي گم: صبر كن اون بچه برگرده، بعد... مي گه: تا اون بياد، محرم و صفر ميشه، بايد 2 ماه صبر كنم...
حالش خيلي خرابه به دادش برسين!
حالا من با انجمن بانوان صحبت كردم، قراره يه روز بريم دختر بينون. از دوستاني هم كه مايل به شركت در اين جلسه هستند(خانوما)دعوت ميشه كه جهت ثبت نام به دفتر روابط عمومي مراجعه كنن.
مدارك لازم جهت ثبت نام متعاقبآ اعلام مي شود.
شوخي و جدي

بچه‌ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می‌زنند....

‌‌و گنجشک‌ها جدی جدی می‌میرند....

‌‌آدم‌ها شوخی شوخی زخم می‌زنند....

‌‌و قلب‌ها جدی جدی می‌شکنند....

‌‌تو شوخی شوخی لبخند می‌زنی....

‌‌و من جدی جدی عاشق می‌شوم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شب عاشقان بيدل
با صداي حسام الدين سراج، آهنگساز: علی رحيميان بر روی کلامي از سعدی

شب عاشقان بيدل چه شبي دراز باشد

تو بيا كز اول شب در صبح باز باشد

عجبست، اگر توانم كه سفر كنم زدستت

بكجا رود كبوتر كه اسير باز باشد؟

زمحبتت نخواهم كه نظر كنم برويت

كه محب صادق آنست كه پاكباز باشد

بكرشمهء عنايت نگهي بسوي ما كن

كه دعاي دردمندان ز سر نياز باشد

سخني كه نيست طاقت كه زخويشتن بپوشم

بكدام دوست گويم كه محل راز باشد؟

چه نماز باشد آنرا كه تو در خيال باشي؟

تو صنم نمي‌گذاري كه مرا نماز باشد

نه چنين حساب كردم، چو تو دوست مي‌گرفتم

كه ثنا و حمد گوئيم و جفا و ناز باشد

دگرش چو باز بيني، غم دل مگوي سعدي

كه شب وصال كوتاه و سخن دراز باشد

قدمي كه برگرفتي بوفا و عهد ياران

اگر از بلا بترسي، قدم مجاز باشد

عشق و ازدواج
شاگردی از استادش پرسيد: عشق چيست؟
استاد در جواب گفت: به گندمزار برو و پر خوشه‌ترين شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندمزار به ياد داشته باش که نمی‌توانی به عقب برگردی تا خوشه‌ای بچينی.
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسيد چه آوردی؟ شاگرد با حسرت جواب داد: هيچ! هرچه جلوتر رفتم خوشه‌های پرپشت‌تر می‌ديدم و به اميد پيدا کردن پرپشت‌ترين خوشه تا انتهای گندمزار رفتم.
استاد گفت: عشق يعنی همين!
شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟
استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش که باز هم نمی‌توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد پرسيد شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين درخت بلندی را که ديدم انتخاب کردم ترسيدم که اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.استاد باز گفت: ازدواج هم يعنی همين.
یا علی

از ذکر علی مدد گرفتیم

آن چیز که میشود گرفتیم

در بوته آزمایش عشق

از نمره بیست، صد گرفتیم

محکوم به حبس عشق گشتیم

حکم ازلی، ابد گرفتیم

دیدیم که رایت علی سبز

معجون هدایت علی سبز

در چنبر آسمان آبی

خورشید ولایت علی سبز

از باده حق سیاه مستیم

اما زعنایت علی سبز

شیرین شکایت علی زرد

فرهاد حکایت علی سبز

دستار شهادت علی سرخ

لبخند رضایت علی سبز

در نامه ما سیاه رویان

امضای عنایت علی سبز

طلوع آفتاب ولایت مبارك
آنانکه غدیر عشق را می دانند ***** گلگشت سریر عشق را می دانند
در صحنه بی بدیل قلب مومن ***** خوش نقش امیر عشق را می دانند
‌‌‌
آن زمان که ندای "من کنت مولاه" و صدای"الله اکبر" در صحرای غدیر پیچید ملائک از شوق به ولوله آمدند و فضای ملکوت را با تأسی از عالم ملک، عنبرین از درود کردند.
"ای رسول ما! آنچه بر تو نازل آمد ابلاغ نما که اگر چنین نکنی رسالت الهی را ابلاغ نکرده ای". نهراس! از دشمنان علی بیم مدار، عالم خاکی را به این نغمه گلستان کن و داعیه بدخواهانت را برانداز که پس از من مولا و اولی بر شما، علی است.
مسلمانان تازه از حج آمده دسته دسته آمدند، دست در دست علی دادند و تبریک‌های ملائک را به ترجمان نشستند. از آنکه گفت: "بخ بخ لک یا علی اصبحت مولای و مولا کل مومن و مومنه" تا آن مخدراتی که با نهادن دست خود در تشت آب ولایت مولا را مؤید آمدند.

اهمیت غدیر
جایگاه غدیر در نزد مسلمانان به جهت واقعه آخرین سال حیات رسول خدا(ص) ویژگی خاصی دارد ولی اهمیت این روز از دیرباز مطرح بوده و دیگر انبیای الهی نیز با این روز آشنا و در ارتباط بوده‌اند. انتخاب يوشع بن نون، شمعون الصفا و آصف بن برخيا به جانشيني حضرت موسي(ع)، عيسي(ع) و سليمان (ع) نیز در این روز بوده است.
تمامی پیامبران الهی از آدم تا به خاتم دارای وصی بوده‌اند. نام وصی آدم(ع)، "هبة الله" بود که به زبان عبرانی، "شیث" خوانده می‌شود. وصی ابراهیم(ع) "اسماعیل"، وصی یعقوب (ع) "یوسف"، و وصی موسی(ع) "یوشع بن نون" می‌باشد که همسر موسی بر ضد او شورش نمود. وصی عیسی نیز"شمعون" نام داشت.
خاتم الأنبـیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز پیـامبری نو ظهـور و جدای از پیامبـران پیشیـن نبود تا امت خویـش را بـدون تعییـن "وصی" و "ولی امر" رها سازد. او همان کسی است که جامعه اسلامی کوچک مدینه را به هنگام غیبت خویش، یک لحظه هم بدون رهبر رها ننمود و هر بار که شهر مدینه را حتی برای مدتی کوتاه ترک می‌نمود، شخصی را به جانشینی خویش منصوب می‌داشت. آری، محال است که خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر رسولان خدا، جامعه اسلامی را برای همیشه تاریخ رها سازند و "ولی امر" پس از خود را تعیین ننمایند. نه تنها پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رهبر جامعه و وصی خویش را معین نمود، بلکه از این جهت نیز شباهتهای شگفت انگیزی با پیامبران دیگر دارد.

ویژگی های غدیر
غدیر از ویژگى‏ها و امتیازاتى برخوردار است که آن را نسبت به دلایل دیگر در زمینه امامت امیر المومنین(ع)، برتر و شاخص‏تر کرده است؛ از جمله:
1. علاوه بر محدّثان شیعه که همگى حدیث غدیر را نقل کرده‏اند، اغلب محدّثان بزرگ اهل سنّت و مورّخان جهان اسلام حدیث غدیر را نقل و صحّت آن را تأیید نموده‏اند؛ تا آنجا که اگر کسى در صحّت این حدیث تردید داشته باشد، باید به همه احادیث دیگر و حتّى مسائل بدیهى اسلام نیز با دیده تردید بنگرد.
2. گرچه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در فرصت‏هاى مختلف و موقعیت‏هاى متفاوت، بر امامت و جانشینى حضرت على‏علیه السلام تصریح کرده بودند؛ اما اعلام رسمى این مطلب مهم در «غدیر خم» بوده است. با توجه به اینکه این اعلام بعد از «حجّةالوداع» بود و همه مسلمانان متوجه نزدیک شدن حادثه رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بودند و به طور طبیعى در انتظار معرفى جانشین ایشان به سر مى‏بردند؛ رسمیّت بیشترى به روز غدیر داده بود.
3. اجتماع عظیم مردم نیز در غدیرخم، کم نظیر بود. بیشتر مسلمانان از مناطق مختلف و قبائل گوناگون، در آن جمع حضور داشتند و در حقیقت نقش پیک رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) را بر عهده داشتند، تا «پیام غدیر» را به عنوان مهم‏ترین خبر حجّ آن سال به منطقه خود برده و دیگر مسلمانان را از این رویداد سرنوشت‏ساز آگاه سازند. با توجه به این نکته که حجّ آن سال نیز آخرین حجّى بود که مسلمانان به همراهى رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) برگزار کرده بودند و حالت وداع با آن حضرت را داشت، حسّاسیت حدیث غدیر بیشتر آشکار مى‏شود.
4. آماده کردن فضا براى اعلام این خبر مهم و سرنوشت ساز، تأثیر به سزایى در ماندگار شدن حادثه غدیرخم داشت. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این اجتماع را در محلّى تشکیل داد که در آنجا راه‏هاى مختلف از هم جدا مى‏شد. بنابراین به جمعى که از آن محل گذشته بودند، خبر دادند که جهت استماع سخنان رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) باز گردند و به جمع حاضر گفتند: مقدارى صبر کنند تا بقیه نیز به این محل برسند. سپس منبرى فراهم کردند و رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) در اجتماع عظیم مردم به سخنرانى پرداخت.
مقدمه چینى‏هاى حضرت در سخنانش و سؤالاتى که از مردم کردند و سپس صراحت کلام حضرت در معرّفى امیرمؤمنان(‏علیه السلام) و بلندکردن دست وى و نشان دادن به مردم و اعلام رسمى خلافت وى، راه را براى هر نوع توجیه و تأویلى بست و «غدیرخم» را در تاریخ اسلام به طور قطعى و روشن به ثبت رساند.
5. آیه‏اى که قبل از اعلام رسمى ولایت امیرمؤمنان‏(علیه السلام) نازل شد، بیانگر اهمیّت فوق العاده غدیر بود و از سویى، بیانگر نگرانى‏هاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در این زمینه هست:
«یا ایّها الرّسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته واللّه یعصمک من الناس انّ اللّه لایهدى القوم الکافرین»(1)
اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است کاملاً (به مردم) برسان، و اگر (این کار را) نکنى، رسالت او را انجام نداده‏اى. خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگه مى‏دارد و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمى‏کند.
در قرآن چنین آیه تهدیدآمیزى خطاب به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) وجود ندارد و به صراحت اعلام نشدن ولایت على(‏علیه السلام) را، مساوى با عدم تبلیغ رسالت الهى معرّفى مى‏نماید و در مقابل نگرانى‏هایى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) داشت، وعده حفظ و حراست به ایشان داده مى‏شود.
اما آیه‏اى که بعد از اعلام ولایت على(‏علیه السلام) در غدیر نازل شد، موجى از سرور و شادى را در دل‏هاى مؤمنان پدید آورد و آرامش و اطمینان خاطرى به آنان بخشید:
«الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشونى الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم‏الاسلام دیناً»(2)
امروز کافران از (زوال) دین شما مأیوس شدند. بنابراین از آن‏ها نترسید و از من بترسید! امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم.

6. فرمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به همه مسلمانان حاضر در غدیرخم، مبنى بر بیعت با امیرمؤمنان‏علیه السلام نیز حادثه مهمّى بود که در همان روز اتفاق افتاد. حضرت به همه مسلمانان دستور دادند تا با امیرمؤمنان(‏علیه السلام) دست بیعت دهند و اعلام وفادارى کنند. به همین منظور، خیمه‏اى فراهم شد و على‏(علیه السلام) در آن خیمه نشست و مسلمانان یکایک با ایشان بیعت کردند و حتى روش خاصّى براى بیعت زنان با حضرت تدارک دیده شد؛ تا آنان نیز با خلیفه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بیعت نمایند.

غدیر و فاطمه
غدیر از اهرم هایی بود که اهل بیت(علیهم السلام) به خوبی می توانستند با تمسک به آن در مقام دفاع از ولایت برآیند. حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) در مواردی به این مهم پرداختند:
1 - ابوالخیر محمد جزرى شافعى (متوفّاى 833 ق.) در کتاب أسنى المطالب فى مناقب سیّدنا علىّ بن ابى‏طالب با سند بسیار زیبایى، حدیث غدیر را از حضرت فاطمه‏علیها السلام چنین نقل مى‏کند:فاطمه، دختر امام علىّ بن موسى الرّضا(علیه السلام) از عمّه‏هایش فاطمه، زینب و امّ‏کلثوم، دختران امام موسى بن جعفر(علیه السلام) نقل مى‏کند که آنان فرمودند: فاطمه دختر امام صادق‏(علیه السلام)از عمّه‏اش فاطمه، دختر امام محمدباقر(علیه السلام) و او از عمّه‏اش فاطمه دختر امام زین العابدین(‏علیه السلام) نقل مى‏کند که فاطمه و سکینه دختران امام حسین(‏علیه السلام )از عمّه‏شان امّ‏کلثوم دختر امیرمؤمنان(‏علیه السلام) نقل مى‏کند که مادرش فاطمه زهرا(علیها السلام) دختر مکرّم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) خطاب به مردم فرمود:
«أنسیتم قول رسول اللّه‏صلى الله علیه وآله وسلم یوم غدیرخم: من کنت مولاه فعلىّ مولاه و قوله‏صلى الله علیه وآله وسلم: أنت منى بمنزلة هارون من موسى(3)؛ آیا کلام رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم را فراموش کردید که در روز غدیر خم فرمود: «هرکس را که من مولاى او باشم، پس على نیز مولاى اوست.»؟ و کلام دیگر رسول رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم که فرمود: «یا على! جایگاه تو نسبت به من همانند موقعیت هارون نسبت به موسى‏علیه السلام مى‏باشد.»؟!
نکته قابل توجه در این حدیث، اهتمام خاندان اهل بیت(‏علیهم السلام) به حدیث غدیر و حفظ آن است، به گونه‏اى که پاسدارى از حریم ولایت با نقل مستمرّ حدیث غدیر در میان آنان و فرزندانشان، یک سیره دائمى شده بود و سعى و کوشش آن بزرگواران براى روشن ماندن چراغى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در غدیرخم مشتعلش ساخته بود، بسیار جدّى و قابل تأمّل است.
در حقیقت، این اهتمام و جدّیت، میراثى بود که از حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) به آنان رسیده بود. و درسى بود که از مکتب آن بزرگوار تعلیم دیده بودند؛ زیرا ایشان یگانه مربّى دفاع از ولایت بود که با منطق بسیار مستحکم خود و با صلابت و استوارى غیر قابل وصف خود، راه پر افتخار حمایت از ولایت را گشود، و اهل‏بیت‏(علیهم السلام) و خاندان پربرکتشان نیز بهترین رهروان این راه شدند و با مجاهدت‏هاى طاقت فرساى خود این امانت را به نسل‏هاى بعد و در نهایت به ما و آیندگان سپردند.
نکته مهمّ دیگر حدیث، این است که امامان معصوم‏(علیهم السلام) در تعلیم و تربیت فرزندان خود، فرقى بین دختران و پسران نمى‏گذاشتند و همه آنان را از سرچشمه معارف ناب اسلامى سیراب مى‏ساختند و بار مسؤولیت حفظ امانت‏هاى الهى و یادگارهاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و فاطمه زهرا(علیها السلام) را بر عهده آنان مى‏گذاشتند و آنان نیز با شایستگى، این امانت‏ها را به نسل‏هاى بعدى انتقال مى‏دادند. این حدیث، نمونه‏اى از احادیث «فاطمیّات» است و نمونه‏هاى فراوان دیگرى نیز در ابواب مختلف وجود دارد.
به راستى خاندان اهل‏بیت عصمت و طهارت(‏علیهم السلام) خاندان علم و دانش و حکمت بودند و زن و مردشان ستارگان درخشان آسمان علم و عمل هستند.
2 - در دوران غربت بعد از پیامبراکرم‏(صلى الله علیه وآله وسلم)، که توأم با اختناق نیز بود، از جمله جاهایى که مردم مى‏توانستند با حضرت زهرا(علیها السلام) دیدارى داشته باشند و سؤالاتشان را مطرح نمایند، در خارج از شهر مدینه، بر سر مزار شهداى احد و حمزه سیّدالشّهدا بود. از جمله کسانى که در کنار مزار شهدا با حضرت زهرا(علیها السلام) ملاقات کرده، محمود بن لبید (و یا اسید) است. او مى‏گوید:
پس از وفات رسول اللّه(‏صلى الله علیه وآله وسلم) فاطمه زهرا(علیها السلام) را در کنار قبر حمزه در احد مشاهده کردم، در حالى که به شدّت منقلب بود و اشک مى‏ریخت. صبر کردم تا آرام گرفت، آنگاه به حضور ایشان رسیدم و عرضه داشتم: اى بانوى من! سؤالى برایم پیش آمده است که مى‏خواهم با شما در میان بگذارم.
فرمود: بپرس!
عرض کردم: آیا رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) قبل از وفات خود، تصریحى بر امامت على‏(علیه السلام )داشته است؟ و آیا از طرف ایشان نصّى بر این مطلب وجود دارد؟ فرمود:
«واعجباه! أنسیتم یوم غدیرخم؛ شگفتا و عجبا! آیا روز غدیرخم را فراموش کرده‏اید؟»
عرضه داشتم: روز غدیر را مى‏دانم (و آن غیر قابل انکار است)، از آن اسرارى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با شما در میان گذاشته، مرا آگاه کنید، فرمود:
«اشهداللّه تعالى لقد سمعته یقول: علىٌّ خیر من أخلّفه فیکم، و هو الامام والخلیفة بعدى، و سبطاى و تسعة من صلب الحسین أئمّة أبرار، لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادین مهدیّین، و لئن خالفتموهم لیکون الاختلاف فیکم الى یوم القیامة؛ خدا را شاهد مى‏گیرم که شنیدم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: على بهترین کسى است که او را جانشین خود در میان شما قرار مى‏دهم. على امام و خلیفه بعد از من است، و دو فرزندم (حسن و حسین) و نه تن از فرزندان حسین پیشوایان و امامانى پاک و نیکند. اگر از آنها اطاعت کنید، شما را هدایت خواهند نمود، و اگر مخالفت ورزید، تا روز قیامت بلاى تفرقه و اختلاف در میان شما حاکم خواهد شد.»
پرسیدم: بانوى من! پس چرا على‏(علیه السلام) سکوت کرد، و براى گرفتن حقّ خویش قیام نکرد؟حضرت زهراعلیها السلام در پاسخ فرمود:
«یا اباعمر لقد قال رسول اللّه‏صلى الله علیه وآله وسلم: مثل الامام مثل الکعبة اذ تؤتى و لا تأتى - أو قالت: مثل علىّ - ثمّ قالت: أما واللّه لو ترکوا الحقّ على أهله و اتبعوا عترة نبیّه لما اختلف فى‏اللّه اثنان، و لورثها سلف عن سلف و خلف بعد خلف حتى یقوم قائمنا التاسع من ولد الحسین، و لکن قدّموا من أخّره اللّه و أخّروا من قدّمه اللّه، حتى اذا ألحدوا المبعوث و أودعوه الجدث المجدوث، اختاروا بشهوتهم و عملوا بآرائهم، تبّاً لهم أو لم یسمعوا اللّه یقول: «و رَبُّکَ یَخْلُقُ مایَشاءُ وَ یَخْتارُ ماکانَ لَهُمُ الخِیَرَةُ»(4)؟ بل سمعوا و لکنّهم کما قال اللّه سبحانه: «فَاِنَّها لا تَعْمَى الاَبْصارُ وَلکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الّتى‏ فی الصُّدُورِ»(5) هیهات بسطوا فى الدّنیا آمالهم و نسوا آجالهم، فتعساً لهم و أضلّ أعمالهم، أعوذبک یا ربّ من الحُور بعد الکَوْر؛ اى اباعمر، رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: مَثَلِ امام (مثل على)، همانند کعبه است، که مردم به سراغ آن مى‏روند، نه آنکه کعبه به سراغ مردم بیاید.
(سپس حضرت زهراعلیها السلام ادامه داد:)
آگاه باش! به خدا سوگند! اگر حق را به اهلش واگذار مى‏کردند و از عترت رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم اطاعت مى‏نمودند، دو نفر هم (در حکم خداوند) با یکدیگر اختلاف نمى‏کردند، و امامت همان گونه که پیامبر خداصلى الله علیه وآله وسلم معرّفى فرمود، از على‏علیه السلام تا قائم ما، فرزند نهم حسین، از جانشینى به جانشینى دیگر به ارث مى‏رسید. اما کسى (ابوبکر) را مقدّم داشتند که خدا او را کنار زده بود، و کسى (على) را کنار زدند که خدا او را مقدّم داشته بود. نتیجه آن شد که محصول بعثت را انکار کردند و به بدعت‏ها روى آوردند، آنها هوا پرستى را برگزیدند و براساس رأى و نظر شخصى عمل کردند، هلاکت و نابودى بر آنان باد! آیا نشنیدند کلام خدا را که فرمود:
«پروردگار تو هرچه بخواهد، مى‏آفریند و هرچه بخواهد، برمى‏گزیند، آنان (در برابر او) اختیارى ندارند.»؟
آرى شنیدند، اما همان گونه که قرآن فرمود:
«چشم‏هاى ظاهر نابینا نمى‏شود، بلکه دل‏هایى که در سینه‏هاست، کور مى‏شود.»افسوس که آنان آرزوها و هوس‏هاى خود را تحقّق بخشیدند و از مرگ و قیامت غافل ماندند! خدا نابودشان گرداند و آنان را در کارهایشان گمراه کند.
پروردگارا! به تو پناه مى‏برم از کمى یاران پس از فراوانى آنان.»(6)
3 - «غصب فدک» انتقامى بود که از حضرت زهراعلیها السلام در مقابل حمایت‏هایش از حقّ امیرمؤمنان‏علیه السلام گرفته مى‏شد. پافشارى حضرت بر دفاع از ولایت امیرمؤمنان‏علیه السلام و نگرانى هیئت حاکمه از تأثیر کلام حضرت زهراعلیها السلام در میان مردم، آنان را واداشت تا با گرفتن فدک از ایشان، به دو هدف عمده برسند: از یک سو، به دیگر معترضان نشان دهند که ایستادگى در برابر قدرت حاکمه هزینه‏هاى سنگینى دارد و از سوى دیگر، وانمود کنند که مشکل اصلى هیئت حاکمه با حضرت زهراعلیها السلام مسائل مالى و دنیوى است، نه مبحث دین و امامت و ولایت!
آنها مى‏دانستند که خاندان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و اهل بیت مطهّر، هیچ گونه دلبستگى به مال دنیا ندارند، و تمام همّ و غمّ آنان حفظ مکتب اسلام و پایدارى از اصالت آن است و اگر این واقعیت براى عامّه مردم به اثبات برسد پایه‏هاى لرزان حکومت جدید، سست‏تر خواهد شد. بنابراین، نیازمند سوژه‏اى بودند که اذهان مردم را به سوى دیگرى هدایت کنند و مشکل اصلى حکومت با خاندان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم را دعواى ارث و میراث و درد مال و منال جلوه دهند؛ لذا بهترین سوژه را گرفتن فدک یافتند، و با تحریف سخنان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم مشروعیتى براى کار ناپسندیده خود تدارک دیدند.
حضرت زهراعلیها السلام که به خوبى از اهداف آنان اطلاع داشت، فرصت را مغتنم شمرد و خطبه مشهور خود را در مسجد مدینه ایراد فرمود؛ خطبه‏اى که طنین سخنان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم را در اذهان مردم به یاد مى‏آورد، گویى که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر بالاى منبر خطبه مى‏خواند!
حضرت در این خطبه، حقایق فراوانى را با مردم در میان گذاشت، و پرده‏هاى تزویر و تحریف را کنار زد و چهره غبارگرفته حقیقت را به مردم نشان داد. او چنان مستدل و مستحکم سخن گفت که خلیفه اوّل در برابر منطق قوى ایشان تسلیم شد و دستور بازگرداندن فدک را صادر نمود (گرچه با فاصله کمى مجدّداً به دستور نخست خود بازگشت). نتیجه خطبه حضرت، بسیار جالب و قابل توجّه است؛ بعد از آن خطبه تاریخى جمعى به حضرت زهراعلیها السلام گفتند:
«یا بنت محمّد! لو سمعنا هذا الکلام منک قبل بیعتنا لأبى بکر ما عدلنا بعلىّ أحدا؛ اى دختر رسول خدا! اگر قبل از بیعت با ابوبکر این سخنان را از تو مى‏شنیدیم، به هیچ وجه کسى را بر على‏علیه السلام ترجیح نمى‏دادیم!»
اینجا بود که حضرت در جواب آنان به جریان غدیرخم اشاره کرده، فرمود:
«هل ترک أبى یوم غدیرخم لأحد عذرا؟؛ آیا پدرم رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم پس از حادثه غدیرخم، جایى براى عذرآوردن باقى گذاشته بود؟»
در کتاب دلائل الامامه نقل شده است: بعد از اینکه حضرت زهراعلیها السلام آن خطبه غرّا را ایراد فرمود، در هنگام بازگشت از مسجد، رافع بن رفاعه به دنبال حضرت آمد و خطاب به ایشان عرضه داشت:
«یا سیّدةالنّساء لو کان أبوالحسن تکلّم فى هذا الأمر و ذکر للنّاس قبل أن یجرى هذا العقد ما عدلنا به احداً؛ اى سرور زنان! اگر على‏علیه السلام قبل از اینکه مردم با ابوبکر بیعت کنند، با آنان سخن مى‏گفت و روشنگرى مى‏نمود، ما از او رویگردان نمى‏شدیم، و با فرد دیگرى بیعت نمى‏کردیم!»
حضرت زهراعلیها السلام فرمود:
«الیک عنّى فما جعل اللّه لأحد بعد غدیرخم من حجّة و لاعذر؛ مرا به حال خود بگذار، که خداوند بعد از جریان غدیرخم براى هیچ کس عذر و بهانه‏اى قرار نداده است.»(7)
-------------------------------------------------------
1. مائده / 67.
2. همان / 3.
3. اسنى المطالب، ص 50؛ الغدیر، ج 1، ص 97.
4. قصص / 68.
5. حجّ / 46.
6. کفایةالاثر، ص 198؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 123؛ بحارالانوار، ج 36، ص 353، نهج الحیاة، ص 38 - 40.
7. دلائل الامامة، ص 37 و 38؛ الخصال، ج 1، ص 173؛ بحارالانوار، ج 30، ص 124.
8 – پایگاه اطلاع رسانی بسوی ظهور
http://zohoor.irib.ir
من کنت مولاه فعلی مولاه

مراسم بزرگ جشن عید غدیر خم
زمان: پنجشنبه ساعت 9:30 صبح
مکان:تجریش-چیذر-گلزار شهدای شمیرانات
سخنران:حجت الاسلام والمسلمین حاج محمود ریاضت
مداح:برادر ارجمند حاج محمود کریمی
التماس دعا
هیئت رایه العباس-رزمندگان شمیرانات
تلفن:22709090
غدیر بر همگان مبارک

علی(ع) ای نقطه آغاز هستی
علی(ع) ای باخبر از راز هستی
علی(ع) ای آسمانها در نگاهت
بُوَد گیسوی حوراء فرش راهت
علی(ع) ای ذوالفقار آسمانی
علی(ع) ای بی نهایت مهربانی
فروزان آفتاب نُه سپهری
تو اقیانوس بی پایان مهری
تو را در آسمانها شیر گفتند
همه از هیبتت تکبیر گفتند
صداقت می چکد از هر لب تو
کَرَم گوشه نشین مکتب تو
دمت تفسیر آیات مُبین است
تولایت علی(ع) حبل المتین است
برایت هرچه گویم کمتر توست
که گفتم هرچه شأن قنبر توست
علی(ع) ای انبیاء خدمتگذارت
تمام آفرینش خاکسارت
علی(ع) ای مشق درس صبر ایّوب
زلال اشک در چشمان یعقوب
علی(ع) ای پیر خضر و حامی نور
دل هر عقده با دست تو مفتوح
تو روح جاری کل وجودی
قبول توبه آدم تو بودی
صراط الحق تویی، تو نور عینی
چراغ راه داوود و شعیبی
جلالت را ثریا مات و مبهوت
علی(ع) ای ذکر یونس در دل هوت
علی(ع) ای رب نور چشمه نور
نه آن نوری که موسی دید در تور
تو نور ذات رب عالمینی
تو نور اولین و آخرینی
بُوَد بس بین ما این شور و مستی
که سرمشق ابوفاضل تو هستی
تو را تنها پیمبر(ص) می شناسد
تو را زهرای اطهر(س) می شناسد
خدا را این سخن ختم کلام است
رسالت بی ولایت ناتمام است
نبی دست تو روی دست برده
خدا دست خداییت فشرده
رسول الله(ص) را از سوی الله
خطاب آمد بگو "من کنت مولاه"
علی(ع) ای سید و سالار و رهبر
غدیر توست عیدالله اکبر

در حدیث ابن ابی نصر بزنطی است از حضرت امام رضا(ع) که فرمودند:
ای پسرابی نصر، هرکجا که باشی سعی کن که روز عید غدیر نزد قبر مطهر حضرت امیرالمومنین(ع) حاضر شوی.
بدرستیکه خدا در این روز می آمرزد از هر مومن و زن مومنه، گناه شصت سال ایشان را،
و در این روز آزاد می کند از آتش جهنم دو برابر آنچه آزاد کرده است در ماه رمضان و شب قدر و شب فطر،
و یک درهم که در این روز به برادران مومن بدهی برابر است با هزار درهم که در اوقات دیگر بدهی،
و احسان کن در این روز به برادران مومن خود و شاد گردان هر مرد مومن و زن مومنه را،
به خدا قسم اگر مردم فضیلت این روز را بدانند چنانکه باید هر آینه هر روز ده مرتبه ملائکه با ایشان مصافحه کنند
حضرت علی(ع): آنكه نهان خود را اصلاح كند، خداوند آشكار او را نيكو فرمايد و آنكه به كار دينش پردازد، خداوند امر دنيايش را كفايت بكند و آنكه ميان خود و خدا را به صلاح آرد خدا ميان او و مردمان را نيكو دارد.
.
من کنت مولاه فعلی مولاه

شيعه ماهيت حادثه غدير خم و سخنان پيامبر اكرم(ص) را نصى صريح و قاطع بر امامت حضرت على(ع) مى‏داند. در نگاه شيعيان، قرائن و شواهد به گونه‏اى است كه هرگز نمى‏توان تنها دوستى و محبت على(ع) را رهاورد غدیر دانست. البتّه شيعه ادله بى‏شمار ديگرى نيز دارد. دليل‏ها و قرائنى كه بر درستى ديدگاه شيعه در مسأله غدیرگواهى مى‏دهد، عبارت است از: ۱.معناى ولايت‏اگر چه گاهى ولايت به معناى دوستى به كار مى‏رود، ولى لغت شناسان و كتاب‏هاى معتبر لغت، اغلب كلمه ولايت را به معناى سرپرستى، عهده‏دارى امور، سلطه، استيلا، رهبرى و زمامدارى معنا كرده‏اند. در اين جا معناى اين كلمه با برخى از مشتقاتش، از كتاب‏هاى لغت اهل سنت، نقل مى‏شود:- راغب اصفهانى مى‏نويسد: «وِلايت، يعنى، يارى كردن و وَلايت، يعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است كه وِلايت و وَلايت، مانند دِلالت و دَلالت است و حقيقت آن «سرپرستى» است؛ ولى و مولا نيز در همين معنا به كار مى‏رود».- ابن اثير مى‏نويسد: «ولىّ، يعنى، ياور و هر كس امرى را بر عهده گيرد، مولا و ولىّ آن است» و بعد مى‏گويد: و از همين قبيل است حديث «من كنت مولاه فعلى مولاه» و سخن عمر كه به على عليه‏السلام گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»، يعنى «ولى مؤمنان گشتى».- جوهرى مى‏نويسد: «هر كس سرپرستى امور كسى را به عهده گيرد، ولى اوست».بنابراين، استعمال ولايت در دوستى، نياز به قرينه دارد و بدون آن، به معناى زمامدارى است. و علاوه بر اين، قرينه‏ها نيز به كاربرد آن در زمامدارى و مرجعيت دينى و سياسى و اجتماعى دلالت دارد.2. خطاب تند و قاطع الهیاگر حادثه غدير صرفاً براى اعلام دوستى حضرت على عليه‏السلام بود، آيا آن قدر اهميت داشت كه خداوند به پيامبرش وحى كند كه اگر آن را ابلاغ نكنى، رسالت الهى را انجام نداده‏اى؟آيا اين اخطار شديد به خوبى نشان نمى‏دهد كه مسئله بالاتر از اين حرف‏هاست؟ گرچه محبت اميرمؤمنان عليه‏السلام جايگاه بسيار بلندى دارد و يكى از نشانه‏هاى ايمان است، اما مولا در اين جا، قطعاً به معناى محبت و منحصر به «ولاى محبت» نيست.3. ولاى محبت در قرآن‏با واژه‏هايى چون «حب»، «مودّت» و... اشاره شده است؛ چنان كه در مورد محبت اهل بيت عليهم‏السلام آمده است: «بگو: در مقابل آن (رسالت) پاداشى از شما خواستار نيستم؛ مگر دوستى درباره خويشاوندان». بنابراين، منحصر كردن معناى ولايت در محبت و مودّت، مغاير كاربرد قرآنى اين واژه است.4. دل‏دارى خدايى‏خداوند پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله را دل‏دارى داده، مى‏فرمايد: در راستاى اجراى اين مأموريت، خداوند تو را در مقابل توطئه‏هاى مردم محافظت مى‏كند؛ «وَ اَللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ اَلنَّاسِ» . آيا اين مسئله نشان نمى‏دهد كه اين مأموريت، چنان مهم بوده است كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله بيم آن داشته كه برخى بر اثر هواهاى نفسانى، با وى به مقابله برخاسته، عليه دين توطئه كنند؟ آيا فقط با اعلام دوستى حضرت على عليه‏السلام، جاى ترس از توطئه بود؟5. گزينش مكان‏پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله، مكان جدا شدن و انشعاب مسافران را خود انتخاب كرد تا همگى در سخنرانى حضور داشته باشند و نيز دستور داد تا كسانى كه از آن مكان گذشته بودند، برگردند و كسانى هم كه عقب مانده بودند، از راه برسند؛ اين كار، نشانه چيست؟ آيا اين كه وى دستور داد تا شاهدان به غايبان اطلاع دهند و اين خبر بزرگ را به گوش همگان برسانند، دلالت بر اين ندارد كه مسئله، براى امت اسلامى بسيار مهم و حياتى بوده است؟ آيا عاقلانه است كه پيشواى بزرگ مسلمانان، در آخرين سخنرانى عمومى خود، براى جمعيت باشكوه حج‏گزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و كوفته را گرد آورد و با اين تأكيدات، با آنان سخن بگويد و تنها مقصودش اين باشد كه بگويد: «على را دوست داشته باشيد»؟6. نزول آيه اكمال‏پس از اجراى اين مأموريت، آيه‏اى نازل شد كه مى‏گويد: «امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان‏] آيينى برگزيدم». آيا نزول چنين آيه‏اى، دلالت بر اين ندارد كه مسئله، بالاتر از موضوع محبت بوده است؟7. دليل ديگرپيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله فرمود: قرآن و عترت، از يكديگر جدا نمى‏شوند و امت بايد به هر دو چنگ بزنند. آيا صرف دوست داشتن قرآن، كافى است يا بايد از آن پيروى كرد و آن را امام و پيشواى خود دانست؟ همسنگ قرار دادن قرآن و اهل بيت عليهم‏السلام از سوى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله، نشان مى‏دهد كه در مورد اهل بيت عليهم‏السلام نيز بايد همين گونه رفتار كرد و آنان را سرمشق، الگو و پيشواى عملى خود قرار داد.8. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله به مسئله ايفاى رسالت و سپس «اولويت» خود بر مؤمنان انگشت مى‏گذارد و بلافاصله موضوع «ولايت» را طرح مى‏كند و اين نشان مى‏دهد كه نوع ولايت مطرح شده در اين جا، از همان سنخ ولايت و اولويت پيامبر (ص) بر مؤمنان است كه به موجب آن، پيامبر خدا، حق تصرف در شئون دينى، سياسى و اجتماعى مسلمانان را دارد؛ نه تنها دوستى و محبت (بدون مشروعيت سياسى و اجتماعى).9.بعد از اين ماجرا، مردم با حضرت على عليه‏السلام بيعت كردند؛ آيا اظهار دوستى، بيعت دارد؟ بيعت در لغت به معناى التزام به فرمان‏بردارى و تبعيت است و حتى ابوبكر و عمر نيز با آن حضرت بيعت كرده، گفتند: «بخٍّ بخٍّ لك يا على! اصبحت و امسيت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة».10. همه حاضران در آن جلسه از خطابه پيامبر (ص)، مسئله «امامت و پيشوايى حضرت على عليه‏السلام » را فهميدند و بلافاصله حسان بن ثابت انصارى از پيامبر (ص) اجازه گرفت و اشعارى زيبا سرود كه در يكى از ابيات آن، از زبان پيامبر (ص) چنين آمده است:«پيامبر (ص) به او فرمود: اى على! برخيز؛ خرسندم كه تو امام و هادى بعد از من مى‏باشى».11. نكته ديگر، موضع‏گيرى‏هاى مخالفانى مانند «جابر بن نضر» يا «حارث بن النعمان الفهرى» است. در روايتى آمده است كه پس از سخن پيامبر (ص) در غدير خم، وى نزد پيامبر (ص) آمد و عرض كرد: «اى محمد! از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهيم كه جز خداى يگانه پروردگارى نيست و شهادت دهيم كه تو پيامبر خدايى و نماز بخوانيم و روزه بداريم و حج انجام دهيم و زكات بپردازيم، ما نيز همه اينها را از تو پذيرفتيم؛ اما به اين حد راضى نگشتى و پسر عمويت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر كه را من مولاى اويم، اين على مولاى اوست». اكنون بگو كه اين سخن را از پيش خود گفتى يا از جانب خدا؟ پيامبر (ص) فرمود: «سوگند به آن كه جز او خدايى نيست! اين مطلب از سوى خداوند است».در اين هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت؛ در حالى كه مى‏گفت: خدايا! اگر آنچه محمد (ص) مى‏گويد حق است، پس سنگى بر ما ببار، يا ما را به عذابى دردناك گرفتار كن. هنوز به اسب خود نرسيده بود كه از طرف حق، سنگى بر سرش باريد و او را بر زمين كوبيد و جانش را بگرفت. آن گاه آيات 1 تا 3 سوره معارج نازل شدند.اكنون بايد ديد كه چه چيزى در سخن پيامبر (ص) نهفته بود كه آن مرد خيره سر را برآشفته كرد؟ اگر تنها مسئله محبت و دوستى بود، آيا اين همه لجبازى و خيره‏سرى پديد مى‏آمد؟ به طور مسلّم، مسئله بالاتر از اين بود؛ زيرا شخص ياد شده، دلى پر كينه نسبت به حضرت على عليه‏السلام داشت و مى‏ديد كه با ولايت آن حضرت، بايد عمرى تحت فرمان و رهبرى وى سپرى كند واز سر بى‏خردى و كبر و كژانديشى، مرگ و عذاب را بر ولايت مولاى متقيان و فخر كائنات ترجيح داد.12. امير مؤمنان عليه‏السلام و ائمه عليهم‏السلام، در اثبات امامت، بارها به حديث غدير استناد كرده‏اند. عامربن واثله مى‏گويد: «در روز شورى با على عليه‏السلام كنار درب خانه ايستاده بودم و شنيدم او خطاب به آنان فرمود: من براى شما دليلى مى‏آورم كه احدى نمى‏تواند بر آن خدشه‏اى وارد كند و سپس فرمود: اى جماعت! آيـا در مـيان شما كسى هست كه پيش از من به يگـانـگى خـداونـد ايمان آورده باشد؟ گفتند: نه!- آيا در بين شما كسى هست كه بـرادرى چون جـعـفر طـيّار داشته باشد كه با ملائـك پرواز مى‏كند؟ گفتند: نه!- آيا كسى از شما غير از من، عمويى همچون حمزه ٬شمشير خدا و شمشير رسول خدا (ص) دارد؟ گفتند: نه!- آيا غير از من، كسى از شما،همسرى چون فاطمه، دختر پيامبر (ص)و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه!- آيا كسى از شما، فرزندانى مانند حسن و حسين(ع) دو سرور جوانان اهل بهشت - دارد؟ گفتند: نه!- آيا كسى از شما هست كه [به دستور قرآن‏] پيش از نجوا با پيامبر، صدقه داده باشد؟ گفتند: نه!- آيا در ميان شما، غير از من كسى هست كه پيامبر (ص) درباره‏اش فرموده باشد: «من كنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، ليبلّغ الشاهد الغائب»؟ گفتند: نه!پس از اعلام ولايت اميرمؤمنان(ع)، پيامبر(ص) چنين دعا كرد: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و احبّ من احبه...؛ خدايا! آن‏كه على را به ولايت برگزيند، تو ولى‏اش باش و آن كه با او به عداوت در آيد، با او دشمنى كن و دوست بدار آن كه على را دوست دارد....»اكنون به خوبى روشن مى‏شود، اگر مقصود از ولايت محبت و دوستى باشد، دعاى بعدى پيامبر: «و احبّ من احبّه» تكرار و لغو مى‏شود. بنابراين، وجود هر دو سخن نشان مى‏دهد اين‏ها دو موضوع متفاوتند و ولايت چيزى برتر از محبت است؛ هر چند دوستى ولىّ از لوازم ولايت به شمار مى‏آيد.مسلمانان بعد از پيامبر اكرم(ص) به فرقه‏هاى مختلف تقسيم شدند. هر گروهى راهى خاص برگزيد و تعاليم اسلام را طبق ذوق و سليقه و تمايلات خويش تفسير كرد. ما با مراجعه به گفته‏هاى پيامبر(ص) و قرآن كريم در پى راه مى‏گرديم. راستى در اين جنجال و هياهو بايد چه راهى برگزيد و تعاليم دين را از چه كسى فرا گرفت؟ با كمى تحقيق، در مى‏يابيم پيامبر اكرم(ص) مردم را در سردرگمى رها نساخته و براى آنان راهى را مشخص كرده است. آن حضرت فرمود «من دو چيز گرانبها در بين شما مى‏گذارم: قرآن و اهل بيت.» اين كلام نورانى نشان مى‏دهد پس از پيامبر بايد در پى اهل بيت حركت كرد تا در پيچ و خم افكار و عقايد و راه‏هاى گوناگون، اسير گمراهى نشد.
آدم اگه خر نباشه ...
ساعت حدود 12.5 اينطورها بود كه تلفن زنگ زد. احمد پشت خط بود.
- ممد چي‌كاره‌اي ؟؟؟
* هيچي بابا علاف نشسته‌م تو خونه دارم يه قل دو قل بازي مي‌كنم
- يعني امتحان نداري ؟
* نه بابا خيلي مونده تا شب امتحان
- پايه‌اي بريم استاديوم
* نه بابا خدا خيرت بده.
- چرا ؟؟
* اولندش من پرسپوليسي نيستم، دومندش من اصلا ورزشگاه رو دوست ندارم، سومندش روز روزش من ورزشگاه نمي‌رم (تا حالا نرفتم) حالا تو اين سرما برم بگم چندمنه ؟؟!!
- حالا بيا بريم، خودم مي‌برمت و بر مي‌گردونمت با ماشين، دو تا بليط از حراست آزادي گرفتم مخصوص VIP، سر وقت مي‌ريم و سر وقت هم بر مي‌گرديم، اصلا هم اذيت نمي‌شيم. من بهت قول مي‌دم.
* نميام
- بيا، جون من. من مي‌خوام برم، روي من رو زمين ننداز. تنهايي فاز نمي‌ده
* نميام
- خيلي نامردي، يادت باشه. تو عالم رفاقت داشتيم ...
ديگه كسي بخواد از مرام و معرفت ما مايه بگذاره نمي‌شه ديگه، و بدين صورت بود كه به همراه حاج احمد راهي ديار آزادي شديم. البته حق رو بديم حاج احمد اينكاره بود و البته صندلي‌هاي خوبي گيرمون اومد.
من كه اصلا فوتبال نفهميدم چيه. اصلا فوتبال چي بود. كي، چي، كجا
اما خداييش جامون خيلي خوب و ويژه بود، از در پشتي رفتيم و آخر بازي هم از همونجا جيم شديم.
اما خوب اين استاديوم رفتن بسيار براي بنده آموزنده بود. خيلي چيزهاي جالب ياد گرفتيم.
اگه زنده بوديم يك مطلب درمورد شعارهاي بسيار بسيار آموزنده آزادي مي‌نويسم (البته به شرطي كه همه نخونند)
---------------------------------
پ.ن: راستي استاد شجريان و رايان هم بودند البته تعريف اين قسمت براي يك مطلب جداگونه . (اين قسمت به همه‌ش مي‌ارزيد)
پ.ن: حركات بعضي‌ها (از كادر فني و بازيكنان پرسپوليس و البته كادر نيروي انتظامي و ...) همه و همه فقط آدم رو ياد پت و مت مي‌انداخت.
پ.ن: تا چند روز كسي با من حرف نزنه چون ممكنه آموخته‌هام رو بروز بدم.
نكته: آدم اگه ... نباشه 4 ساعت وقت با ارزشش رو مي‌ذاره بره استاديوم.
شجريان - افتخاري

داشتم روي آلبوم جديد عليرضاخان افتخاري گشت و گذاري مي‌كردم و ... (من توضيح نمي‌دم، خودتون بهتر از من مي‌دونيد)
یکی از ترانه‌هایی که در آلبوم اخیر علیرضا افتخاری (صیاد) بازخوانی شد، «دفتر خاطرات ما» از ساخته‌های «اکبر محسنی» بود. این ترانه سالها پیش توسط «محمدرضا شجریان» اجرا شده بود.

«دفتر خاطرات ما» با صدای (استاد) محمدرضا شجریان

«دفتر خاطرات ما» با صدای عليرضا افتخاري
‌‌‌‌‌‌‌‌
دوستانی که هر دو ترانه را دانلود می‌کنند اجرای برتر این ترانه را در قسمت نظرات انتخاب کنند.
با تشكر از وبلاگ تحرير

Help me



يكي به ما كمك كنه
ما اينجا گير افتاديم
آذوقه هم نداريم
تا چند روز ديگه از گرسنگي تلف مي‌شيم
****
به هيچ وجه فكر نكنيد كه اينجا تهرونه و اينجا كه من وايسادم حياط خونه‌مونه
از همين جا همه‌تون رو دعوت مي‌كنم برف بازي.
هركي پايه‌س يا علي
اگه كيفيت عكسها پايينه به خاطر موبايل بودنه

عید بزرگ قربان

اولین معنایی كه از عید به ذهن می‌رسد، تغییراتی است كه انسان از ظاهر خود و یا در طبیعت می‌بیند. این آرایش ظاهری همچون پوشیدن لباس نو و آمدن بهار طبیعت به یك معنا عید نامیده شده است
در روایتی از امیر المومنین علی علیه السلام آمده است كه: هر روزی كه انسان در آن به زشتی آلوده نگردد آن روز عید است چرا كه زشتی مهمترین بستر ظهور نزاع میان آدمیان است و باعث برهم خوردن آرامش درونی و بیرونی انسانها می‌گردد و این همان چیزی است كه با عید یعنی آرامش و شادمانی منافات دارد.
از سوی دیگر حركت انسانها به سوی علم و معرفت همواره با شادمانی و نشاط توأم است خاصه آنكه وقتی انسان معنای جدیدی كشف می‌كند، ابتهاج زائد الوصفی تمام وجود آدمی را در بر می‌گیرد، آن لحظه تازه عید نامیده می‌شود.
معنای دیگری كه از عیدعارفان به ما آموخته اند ، جان باختن و قربانی كردن جان خویش در پای معشوق است . و نماد ظاهری آن ایام حج و عید قربان است كه حیوانی را انسان به عنوان تحفه و هدیه به طرف جایگاه معینی میبرد تا برای كامل شدن عبادت قربانی كند .
كشته شدن در پای محبوب و قربانی كردن خود مهمترین تعریفی است كه مولوی ازعید به ما می دهد
آری عید قربان یاد آور آزمایشهای سخت و سنگین الهی از حضرت ابراهیم (علیه السلام ) و ذبح حضرت اسماعیل (علیه السلام )است عید قربان یكى از اعیاد بزرگ اسلامى است كه داراى منزلتى والا نزد عموم مسلمانان می باشد.
عید قربان روز خجسته و مباركى است كه مسلمانان به حج رفته، پس از تمام شدن‏اعمال حجشان، قربانى مى‏كنند و پس از قربانى، آنچه بر آنان در حال احرام حرام شده‏ بود، حلال مى‏گردد، لذا آن روز را عید تلقى مى‏كنند عیدى كه پس از انجام وظایف‏سنگین حج، به عنوان جایزه الهى و رهایى از احرام پیش مى‏آید. و هم چنین این روزبراى سایر مسلمانان جهان نیز عید است و احترام ویژه دارداین روز، روز گرفتن جایزه از خداى منان است، روزى است كه باید در آن‏ آهنگ گناه نشود و انسان‏هاى مؤمن، با استفاده از چنین روز باعظمتى كه درهاى بهشت‏بر رویشان گشوده مى‏شود و باب رحمت الهى باز مى‏گردد، دست‏هاى آلوده از گناه خویش‏را به سوى آسمان بلند كنند و با تضرع و زارى، به پیشگاه رحمان و رحیم، درخواست‏مغفرت و آمرزش نمایند و حاجت‏هاى فردى و نیازهاى اجتماعى و گروهى خود را با امیداستجابت و روا شدن، بطلبند و بسیار عبادت و نیایش كنند. و قربانى در این روزاگر براى زائران خانه خدا واجب است، براى سایر مسلمانان نیز سنت موكد است و برآن تاكید فراوان شده است.
در روایت‏هاى مكررى نقل شده كه در روز عید اضحى قربانى كنید تا گرسنگان وبیچارگان از خوردن گوشت‏سیر شوند; آنان كه روزها بلكه ماه‏ها توان تهیه گوشت‏براى خانواده خویش را ندارند، در این روز فرخنده كه براى همگان عید است وبسیار خجسته و مبارك است، خوشحال گردند و از خوردن گوشت‏حلال، بى‏منت،سیر شوند.
دعای روز عرفه
دعای پر فیض عرفه روز سه شنبه 20/10/84
زمان:ساعت 2 بعد از ظهر
مکان: تجریش چیذر-گلزار شهدای شمیرانات
التماس دعا
هیئت رزمندگان شمیرانات -رایه العباس
تلفن تماس:22709090
دعای عرفه حسین بن علی(ع)

روز عرفه داراى دعاهاى فراوانى است؛ ولى در این میان، دعاى عرفه امام حسین(ع) داراى جایگاه ممتاز،أخص و ویژه است و در واقع، ناب‏ترین و عمیق‏ترین معارف الهى و توحیدى در این دعا، بر زبان سالار شهیدان(ع) جارى گشته است.
عصر روز عرفه امام حسین(ع) با گروهى از خاندان و فرزندان و شیعیان، با نهایت خاكساری و خشوع از خیمه بیرون آمدند و در جانب چپ كوه ایستادند. امام(ع) چهره مبارك خود را به سوى كعبه گردانید مانند مسكین نیازمندى كه غذا مى‏طلبد، دست‏ها را برابر صورت خود گرفت و دعایش را چنین آغاز كرد:

«الحمدلله الذى لیس لقضائه دافع و لا لعطائه مانع و لا كصنعه صانع و هو الجواد الواسع؛ سپاس خداوندى را سزاست كه چیزى قضایش را دور نمى‏سازد و از عطا و بخشش او جلوگیرى نمى‏كند و هیچ آفریننده‏اى آفرینش او را ندارد و او سخاوت‏مندى عالم گستر است.»
‌‌‌
حضرت(ع) سپس به بیان گوشه‏اى از نعمت‏هاى بى پایانِ خداوند كه انسان را در تمام مراحل رشد و تكامل در برگرفته، مى‏پردازد و مهربانى مادران و دایه‏ها و مواظبت و پرستارى و دل‏سوزى آنان را از الطاف و عنایت‏هاى خداوند مى‏شمرد؛ سپس به لزوم شكر نعمت‏هاى الهى اشاره مى‏كند و خود را از اداى یك شكر نیز عاجز و ناتوان مى‏بیند. هر فرازى از این دعا، دریچه‏اى از نور و توحید و عشق و محبت به خداوند را به سوى دل انسان مى‏گشاید و عباراتِ دعا و محتواى آن، نشان مى‏دهد كه امام حسین(ع) در حال این دعا یك سره از خود و عالم غافل گشته، تمام جهان را به یك سو نهاده، با همه وجود حضور خداوند و احاطه و اشراف او به همه ذرات هستى و نفوذ علم و قدرت و حیات او را بر تك تك ذرات و موجودات عالم مشاهده مى‏نماید و آن چه را كه دیده، بر زبان آورده است. امام حسین(ع) مى‏خواهد با این نیایش، انسان و خدا را بشناساند و نزدیكى آن را به هم بنماید. او با این نیایش، منطقى‏ترین و واقعى‏ترین رابطه انسان با خداوند را با زیباترین شكل به تصویر می كشد.
دعاى عرفه سیدالشهداء(ع) سراسر نور و عرفان پروردگار است و آمیزه‏اى از شور و عشق و محبت و معرفت به ذات پاك خداوندی است. در فرازهاى این دعا، امام حسین(ع) با خداوند چنین عاشقانه زمزمه مى‏كند:
خداوندا! اجازه فرما تا دمى چند در برابرت به زانو درافتم و قطراتى از اقیانوسِ جان، نثار بارگاهت نمایم. خیال دورى راه تا درگاه جمالت خسته و فرسوده ام كرده است كه:
‌‌
از گِل آدم شنیدم بوى تو ***** راه‏ها پیموده‌ام تا كوى تو
‌‌
خدایا! موجوداتى كه در هستى خود نیازمند تو هستند، چگونه مى‏توانند راهنماى من به سوى تو باشند؟
پروردگارا! آیا حقیقتى غیر از تو آن روشنایى را دارد كه بتواند تو را بر من آشكار سازد؟ كى از نظر غایب و پنهان بوده‏اى كه نیازمند راهنمایى به سوى خود باشى و چه وقت از من دور بوده‏اى تا نمودهاى جهان مرا به تو برساند؟
‌‌
همه عالم به نور توست پیدا ***** كجا گردى تو از عالم هویدا؟
‌‌
خدایا! روشنایى جمال و جلالت در جهان هستى آشكارتر از هر چیز است و وجودِ تو خِفا و پوشیدگى ندارد تا چراغى سر راه بگیرم و بارگاه ربوبى تو را جست و جو نمایم و یا دلیلى را راهنماى خود به سوى تو قرار دهم؛ چون فروزنده چراغ تو و سازنده دلیل و راهنما، تویى.
خداى من! چشمى كه تو را بر خود نگهبان و مراقب نبیند، كور و فرو بسته باد و بنده‏اى كه از متاع محبت تو بى بهره باشد، سرمایه باخته و ورشكسته باد.
‌‌‌
دیده‏اى كان چهره روشن نبیند كور باد ***** خاطرى كَز توست خالى، تیره و بى نور باد
‌‌‌‌‌
امام حسین(ع) با این دعا روحى تازه به كالبد عرفات دمید و این نغمه خوش آسمانى و آواى دل‏انگیز ملكوتى را تا ابد در سینه سیناى عرفات به یادگار گذاشت.
‌‌
از صداى سخن عشق ندیدم خوش‏تر ***** یادگارى كه در این گنبد دوّار بماند
‌‌‌
صحراى عرفات كالبد و امام حسین(ع) روحِ آن است و به همین دلیل حق تعالى، در روز عرفه پیش از آن كه به اهل موقفِ عرفات نظر لطف كند، به زائران قبر پاك حسین(ع) نظر رحمت مى‏افكند.

فرازهایی از دعای عرفه حسین بن علی(ع)
1ـ ستايش حق تعالي:
ستايش سزاوار خداوندي است كه كس نتواند از فرمان قضايش سرپيچد و مانعي نيست كه وي را از اعطاي عطايا، باز دارد. و صنعت هيچ صنعتگري بپاي صنعت او نرسد. بخشنده بيدريغ است. اوست كه بدايع خلقت را بسرشت و صنايع گوناگون وجود را با حكمت خويش استوار ساخت.......
2ـ تجديد عهد و ميثاق با خدا:
پروردگارا بسوي تو روي آورم. و به ربوبيت تو گواهي دهم. و اعتراف كنم كه تو تربيت كننده و پرورنده مني. و بازگشتم بسوي توست. مرا با نعمت آغاز فرمودي قبل از اينكه چيز قابل ذكري باشم.......
3ـ خود شناسي:
و قبل از هدايت مرا با صنع زيبايت مورد رأفت و نعمتهاي بيكرانت قرار دادي. آفرينشم را از قطره آبي روان پديد آوردي. و در تاريكيهاي سه گانه جنيني سكونتم دادي: ميان خون و گوشت و پوست. و مرا شاهد آفرينش خويش نگرداندي و هيچيك از امورم را بخودم وا نگذاشتي........
4ـ راز آفرينش انسان:
ولي مرا براي هدفي عالي يعني هدايت (و رسيدن به كمال) موجودي كامل و سالم بدنيا آوردي. و در آن هنگام كه كودكي خردسال در گهواره بودم، از حوادث حفظ كردي. و مرا از شير شيرين و گوارا تغذيه نمودي. و دلهاي پرستاران را بجانب من معطوف داشتي. و با محبت مادران به من گرمي و فروغ بخشيدي........
5ـ تربيت انسان در دانشگاه الهي:
تا اينكه با گوهر سخن مرا ناطق و گويا ساختي. و نعمتهاي بيكرانت را بر من تمام كردي. و سال به سال بر رشد و تربيت من افزودي. تا اينكه فطرت و سرنوشتم، به كمال انساني رسيد. و از نظر توان اعتدال يافت. حجتت را بر من تمام كردي كه معرفت و شناختت را به من الهام فرمودي.......
6ـ نعمتهاي خداوند:
آري اين لطف تو بود كه از خاك پاك عنصر مرا بيافريدي. و راضي نشدي اي خدايم كه نعمتي را از من دريغ داري. بلكه مرا از انواع وسائل زندگي برخوردار ساختي. با اقدام عظيم و مرحمت بيكرانت بر من. و باحسان عميم خود نسبت به من، تا اينكه همه نعماتت را درباره من تكميل فرمودي......
7ـ شهادت به بيكراني نعمت هاي الهي:
الهي! من به حقيقت ايمانم، گواهي دهم. و نيز به تصميمات متيقن خود و به توحيد صريح و خالصم
و به باطن ناديدني نهادم. و پيوستهاي جريان نور ديده ام. و خطوط ترسيم شده بر صفحه پيشاني ام، و روزنه هاي تنفسي ام، و نرمه های تيغه بيني ام. و آوازگيرهاي پرده گوشم و آنچه در درون لبهاي من پنهان است......
8ـ ناتواني بشر از بجا آوردن شكر الهي:
گواهي مي دهم اي پروردگار كه اگر در طول قرون و اعصار زنده بمانم و بكوشم تا شكر يكي از نعمات تو بجا آورم، نتوانم مگر باز هم توفيق تو رفيقم شود، كه آن خود مزيد نعمت و مستوجب شكر ديگر، و ستايش جديد و ريشه دار باشد...........
9ـ ستايش خداي يگانه:
معهذا من با تمام جد و جهد و توش و توانم تا آنجا. كه وسعم مي رسد با ايمان و يقين قلبي گواهي مي دهم. و اظهار مي دارم:
حمد و ستايش خدايي را كه فرزندي ندارد تا ميراث برش باشد. و در فرمانروايي نه شريكي دارد تا با وي در آفرينش بر ضديت برخيزد و نه دستياري دارد تا در ساختن جهان به وي كمك دهد.....
10ـ خواسته هاي يك انسان متعالي:
خداوندا، چنان كن كه از تو بيم داشته باشم، آنچنان كه گويي تو را مي بينم و مرا با تقوايت رستگار كن! اما بخاطر گناهانم مرا به شقاوت دچار مساز! مقدر كن كه سرنوشت من به خير و صلاح من باشد. و در تقديراتت خير و بركت بمن عطا فرما!
11ـ سپاس به تربيت هاي الهي:
خداوندا! ستايش از آن تست كه مرا آفريدي. و مرا شنوا و بينا گرداندي! و ستايش سزاوار تست كه مرا بيافريدي و خلقتم را نيكو بياراستي. بخاطر لطفي كه به من داشتي والا......
12ـ نيازهاي تربيتي از خدا:
و مرا بر مشكلات روزگار، و كشمكش شبها و روزها ياري فرماي! و مرا از رنجهاي اين جهان و محنتهاي آن جهان نجات بده و از شر بديهايي كه ستمكاران در زمين مي كنند نگاه بدار.............
13ـ شكايت به پيشگاه خداوند:
خدايا! مرا به كه وا مي گذاري؟ آيا به خويشاوندي كه پيوند خويشاوندي را خواهد گسست؟ يا به بيگانه كه بر من بر آشفتد؟ يا به كسانيكه مرا به استضعاف و استثمار كشانند؟ در صورتيكه تو پروردگار من و مالك سرنوشت مني؟
14ـ اي مربي پيامبران و فرستنده كتب آسماني:
اي خداي من و اي خداي پدران من! ابراهيم، اسماعيل، اسحق و يعقوب، و اي پروردگار جبرئيل، مكائيل و اسرائيل. و اي تربيت كننده محمد، خاتم پيامبران و فرزندان برگزيده اش. اي فرو فرستنده تورات، انجيل زبور و فرقان......
15ـ تو پناهگاه مني:
تو پناهگاه مني، بهنگامي كه راهها با همه وسعت، بر من صعب و دشوار شوند و فراخناي زمين بر من تنگ گردد. و اگر رحمت تو نبود من اكنون جزء هلاك شدگان بودم. و تو مرا از خطاهايم باز مي داري. و اگر پرده پوشي تو نبود از رسوايان بودم.
رفع الله رایه العباس
گر چه ضريح زميني ات كربلاست اما كربلاي دلم ضريحي كوچك اما با شكوه دارد
نجوايي با نگار عشق آفرين
آقا و مولا واربابم ابالفضل
شرط عشق است كه كه از دوست شكايت نكنيد ليك از شوق حكايت به زبان مي آيد
قفل از دهانم بر گشوده اي و آتش عشق بر جانم انداخته اي و نام پاك و هميشه جاودانه ات را ورد زبانم ساخته اي ...
مولاي من ... چشمان آسماني ات در آينه نگاهم؛ چشمه آب روان جاري ساخت. گنبد طلايي ات مرا به خود مي خواند و لذتي ناشناس دريايي رنگ را در دخمه دلم به رقص در مي آورد. چشمانم را مي بندم و ضريحت در بلور ظرف خيالم جان مي گيرد و بر ضريح آسماني ات دو چشم شورافكن را مي بينم كه گرم و دلنشين، پهنه كوچك قلبم را از تابش مهر تو منور مي كند.
من همان كبوتر دلباخته صحن وجودت هستم و تو همان پيچك عشقي كه بر شاخه سبز وجودم پيچيده اي ... با پاي دل به زيارت ضريح عشقت مي آيم كه زيارت ضريح عشقت مي آيم كه زيارت ضريح دنيايي ات حسرتي است كه آه سوزانش درياي دلم را بر خشكي لم يزرع بدل خواهد كرد اگر كه اشتياق و صبرم ز حد بگذرد و دواي وصل ، درمان دردم نباشد ... چه مي گويم ... نمي دانم ... چشمان خيال انگيزت را دوباره مي نگرم و از خويش شرمنده مي شوم؛ كلماتم را در جوي سحر ميشويم و دوباره با تو سخن آغاز مي كنم.
من با تو بهار را تلاوت كرده ام؛ من با تو پرواز پرستوها را تا اوج باور كرده ام، من با تو از خاموشي خود رهيده ام و از زنجيرهايي سخن گفته ام كه مرا در بند كشيده اند، من با تو به تماشاي همه گل هاي بهاري نشسته ام و ... و تو قلبم را در كمند عشقت اسير كرده اي آنچنان كه هر چه سرورم تمام رنگ و بوي تو داشت!
هر بار كه عزيزي را فرا خواندي و بر سفر عشق مهمانش كردي و من با دلي شكسته و قلبي سراسر حسرت و آرزو آمدم؛ حسرتمندانه نگريستم و هر بار تنها كلامم التماس دعايي بود كه با گريه بي اختيارم عقده دل مي گشود. گل دانه هاي اشك بر پهناي صورتم شكفته مي شود آنگاه كه تنها تصويري از ضريحت را مي بينم و چشمان مشتاق و آرزومندم در خيال بر شبكه هاي ضريحت بسته مي شود ... من از سفري با تو سخن مي گويم كه لحظه لحظه اش عشق است و دلبستگي اما دستهايم خالي است ... هر گاه كه تصويري از ضريحت را مي نگرم؛ پنجه بغضي ناشناخته و سنگين وجودم را در خود مي فشارد. من با تو به زندگاني دوباره پيوستم و عشق را ذره ذره لمس كردم به اميدي كه چراغ هاي ضريحت، فانوس نظر گاه شبهاي تنهايي ام باشد ... اميدي كه هنوز به سرانجام نرسيده است و چشمان هميشه مشتاقم به دنبال شبكه هاي ضريحت تا عقده دل بگشايد و جاري سيل حرفهاي ناگفته را بر زبانم جاري سازد ... حرفهايي كه با سرشك دل پيوند خورده اند. در بي كرانه هاي دل با تو از عشق سخن مي گويم و افق هاي ناآشناي دلم را برويت مي گشايم ... چشمانم از بغضي ناشكفته مي سوزد و دستانم در حسرت لمس ضريح متبرك تو و بوسه بر جايگاه آسماني نزول فرشتگان آنگاه كه دستان جدا شده ات در راه عاشقي را به آسمان ها بردند تا سندي باشد براي شفاعت مادر ... و مادر آن سپيده صبحي كه بوي عطر ياسش را حسرتمندانه آرزو مي كشم ... عباس ... عباس فقط نامي نيست كه من آموخته باشم با تكرارش بگريم و علقمه تنها نهري نيست كه در حسرت نگاهي بر زلالي اش و يافتن چشمان آهووش شهسواري كه عشق و وفا را شرمنده زلال آبي نگاهش كرد، مانده باشم ... و بين الحرمين تنها راهي نيست كه در ساحل خيالم هروله كنان آن را دويده باشم ...
مرا ببخش مولاي من ... مرا ببخش كه چونان هميشه عنان از كف داده ام و عنان گسيخته از بي تابي ام برايت واگويه مي كنم ... مني كه با تو پيمان بسته بودم حنجره ام را با غنچه سكوت بيارايم و حرف دل با چشمان مهوشي واگويه نمايم كه سياهي اش طعنه بر هزار يلداي نيامده مي زند... مرا ببخش كه چونان هميشه كه در قاب عكس خيالم تصوير ضريحي نقش بست كه تنها اشك چشمانم و بلور اشكهايم مي توانند عمق حسرت و آرزويم در زيارتش را بيان كنند... از خود بيخود گشته ام و زبان به عقده گشايي گشوده ام ... به راستي كه بي تو دلم اسير پنجه پاييز تلخ توفانزا است!
نمي دانم ، هر گاه كه نامت را مي شنوم؛ هر گاه كه نامت را زمزمه لبانم مي كنم ، هر گاه كشتي دل به درياي يادت مي اندازم، عنان اختيار از دست مي دهم و نقش صدها آرزوي مانده بر دل حسرت زده ام را به تصوير مي كشانم... من وجودت را سنگ صبوري يافته ام كه با نگاه پر آينه ات مرا كه تنها تر از تك برگ هاي زرد پاييزي ام؛ چونان شاخسار سبز بهاري رويانده اي و امروز دريافته ام كه ضريح تو تنها ضريح چهار گوش خفته در دل علقمه نيست! من هر شب، هر صبح، هر بامداد ، هر غروب به زيارت ضريح هميشه جاودان تو در اعماق قلبم مي روم. دستهايم را حلقه شبكه هاي ضريحت مي كنم و تمام هستي ام را با تو قسمت مي كنم و تو جام جانم را شراب و شور عشق مي بخشي و آنگاه كه لحظه هايم را در روشني نگاهت ورق مي زنم به صداي گامهاي نرم و آرامت را در كوچه هاي آرام خاطرم مي شنوم و در مي يابم كه اگر چه ضريح زميني ات كربلاست اما كربلاي دلم ضريحي كوچك اما با شكوه دارد كه نام عشق آفرين تو بر آن نقش بسته است و من در نهر علقمه ذهنم كه موج الهام تو همراه با نسيم روح بخش يادت آن را هميشه خروشان كرده است . وضوي عشق مي گيرم و به نماز گفتگو با تو مي ايستم و به ياد مي آورم كه
گاه به سخن گفتن از زخم ها نيازي نيست
سكوت ملال ها از راز ها سخن تواند گفت !...
فقط میتونم بگم آقا قربون لبای تشنت
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که حاک کوی تو باشم
علی الصباح قیامت که سرزخاک برآرم
به جستجوی تو خیزم به گفتگوی تو باشم
اهل جنونم ایها الناس قبله قلبم کف العباس
آنان كه غريبانه در دام بلا رفتند
راستش امروز شب فرخنده‌اي براي يكي از دوستان هم وبلاگي كه در زمان ممد اينا كمك شاياني به ما مي‌نمودند بود. افسوس و صد افسوس كه من قول دادم اسم طرف رو نيارم و ننويسم، هرچند با ايما و اشاره به بچه‌هايي كه قول ندادند حالي كردم كه طرفم كي بوده اما به هرحال گذري زديم به ممد اينا و تقديم مي‌كنيم به همه دوستان.

با خبر شديم كه تعدادي از دوستان تشكيل خانواده دادند و به لباس دامادي مزين (1) گشتند. ضمن عرض تبريك به ايشان و آرزوي موفقيت و بهروزي برايشان، بر آن شديم تا با ايشان اندكي شوخي كنيم و به عبارت ديگر آنها را از حقيقت ماجرا آگاه كنيم. هر چند ديگر اميدي به (نجات، موفقيت، توبه و… ) ايشان نيست و در چنان باتلاقي فرورفته‌اند كه هر چه دست و پا بزنند، بيشتر فرومي‌روند. لذا به اميد آنكه آنهايي كه هنوز اختيار از كف نداده‌اند از اين حقايق تكان دهنده پند گيرند، مطالب زير را تقديم مي‌كنيم:

ياران چه غريبانه در دام بلا رفتند
سوي مس رنگيني با فكر طلا رفتند
در بين بيابانها سرگشته و حيرانند
خار و خسكي ديدند با ياد صفا رفتند
آه و غم و سوز دل وين زندگي مشكل
بيچاره شدند اما در جور و جفا، رفتند
با خفت عجين گشتند ملبوس به زين گشتند
وز بس كه خجل گشتند در اوج خفا رفتند
نوشند گهي سيلي رنگ رخشان نيلي
از حال برفتند و در حال كما رفتند
هر چند كه فهميدند آن اوج مصيبت را
عهدي (2) است كه بر بستند در فكر وفا رفتند
اشك از رخشان جاري ديگر نتوان كاري
در بحر غم و اندوه با ذكر دعا رفتند
ما و سر سودايي ما و دل شيدايي
آنها كه بفهميدند اندر غم ما رفتند
ياران هنوز آزاد مردان كمي دلشاد
ياران اسير ما در فكر شما رفتند
وقتست كه اندرزي زان نابلدان گيريم
آنان كه غريبانه در دام بلا رفتند


در پايان از دوستان مي‌خواهيم كه از ما نرنجند چرا كه اين مطالب شوخي‌اي بيش نبود و حقيقت ماجرا بسيار تكان دهنده‌تر از اين حرفهاست و زبان و قلم را ياراي بيان كردن اين فجايع نيست.

****************************
(1) لازم به توضيح است كه كلمة «مزين» در اينجا، هيچ نسبت و نزديكي‌اي به «زين» يا ساير اقلام مربوط به سواري دادن نداد!
(2) در نسخه‌اي ديگر «عقدي» آمده است.
*******
پ.ن: النكاح سنتي (گوش كنيد)
مرام كش
تا حالا مرام كش شديد ؟؟!!!
تا حالا كسي رفاقت رو در حقتون تموم كرده.
خداييش بعضي وقتها فكر مي‌كنم براي يك سري از رفيق‌هام خيلي كم خرج كرد و بر عكس براي كساني كه اصلا لياقتش رو نداشتن كلي از خودم مايه گذاشتم (همين شده كه وضعيتم اينه ديگه)

سر كلاس .... استاد .... (اسم نمي‌برم چون احتمالا همه شما باهاش درس داشتيد، از اساتيد علوم پايه) نشسته بودم. جلسه آخر كلاس بود.
اين استادي كه عرض مي‌كنم يكي از استادهاي واقعا دوست داشتني منه و البته روي حل تمرين خيلي حساس (دروغ نگم نمره پايان ترمش رو حساب همين تمرينها مي‌گرده. البته جلسه اول مي‌گه اختياري و 2 نمره مازاد بر 20. اما واقعا هركي تحويلش بده قطعا پاس مي‌شه).
فكر كنم بايد در طول ترم 300 تا مسئله براش حل مي‌كرديم. من رو هم كه شماها مي‌شناسيد ديگه سر امتحان هم مساله حل نمي‌كنم چه برسه در طول ترم.
امروز روز تحويل تمرين‌ها بود.
همه بچه‌ها تمرينهاشون رو تحويل دادند.
گذاشتم سر استاد خلوت بشه تا برم پيشش و به قول فافا كولي بازي در بيارم كه استاد مادربزرگمون يتيم شده و من سه شيفت كار (مسافركشي) مي‌كنم و 2 تا زن و 3 تا بچه دارم و ....
همينجوري كه دور ميز استاد حلقه زده بودند بچه‌ها و سوالاشون رو مي‌پرسيدن منم خودم رو به ميز استاد نزديك كردم.
نپرسيد كه چي ديدم؟؟؟!!!!!
هنوز خودم باورم نمي‌شه.
روي ميز استاد يك 50 صفحه‌اي خوشكل جلد شده با شيرازه بود و با حروف بزرگ روش تايپ شده بود ...
‌‌‌‌‌
حل تمرينات درس ...
استاد: ....
دانشجو: محمد علي لباف قاسمي

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مااااااااا
ما رو مي‌گي. من كي تمرين حل كردم خودم خبر ندارم.
هفت - هشت باري تو گوش خودم زدم. بالا پايين كردم، پاي خودم رو لگد كردم، نه بابا اسم خودم بود. اما من ...
با اجازه استاد تمرينها‌م رو برداشتم و شروع كردم ورق زدن. خط من نبود اصلا من به اين خوش خطي نيستم ...
خط، خط ممد بود (اين ممدي كه ميگم با اون ممد ديشبي زمين تا آسمون فرق مي‌كنه، اين ممد كمرباريك همين مجنون خودمونه).
نگاش كردم... به روم خنديد...
كار خودش بود. بنده خدا هرچي براي خودش حل كرده بود يك دور هم براي من نوشته بود ...

خداييش كف بر شدم.
من چه جوري مي‌تونم جبران كنم. ها ؟؟
تو رو خدا يكي به من كمك كنه. من ممد رو مي‌بينم از خجالت آب مي‌شم ...


خدايا شكرت كه چنين دوستاني به من عطا نمودي.

پ.ن: قابل توجه اونايي كه جزوه‌هاشون رو مي‌فروشند.
EBF
هركسي تو كلاس كنار دست من مي‌شينه بايد اين صابون رو به تنش بماله كه اون روز يك كلمه از درس رو هم نمي‌فهمه. بنابر اين كم پيدا مي‌شن آدمهايي كه حاضر بشن كنار دست من بشينن.
از شانس بد ممد 2 تا كلاس با هم داريم و حالا اينكه اون مياد كنار دست من يا به زور خودم رو پيشش جا مي‌كنم خودش جاي بحث داره. (البته اين نكته هم هست كه هميشه تو كلاس روي نيمكت‌هاي اول و دوم مي‌شينم مگر اينكه بخوام كار غيرقانوني انجام بدم)
امروز هم طبق معمول كنار دست ممد سر كلاس نشسته بودم. يك كاغذ سفيد با خودكار دم دستم بود كه اگه به سرنوشت گريبان فرزدق در انتها دچار نمي‌شد يا عكس استاد روش بود يا يك غزل از حافظ يا شعري از يكي از شعراي نامدار.
القصه استاد طبق معمول دقيق سر وقت اومد تو كلاس. همون اول كه پاش رو تو كلاس گذاشت به ممد گفتم: ممد الان ميگه ......
استاد هم درنگ نكرد و همون رو گفت. حالا مگه مي‌شد خنده ممد رو جمع كرد. ممد جون جدت ساكت تابلو شديم.
خلاصه شروع كلاس با جمله‌هاي من بود و هر حرفي استاد مي‌خواست بزنه چند ثانيه قبلش من تو گوش ممد پچ پچ مي‌كردم و اون هم كركر مي‌خنديد.
براي اينكه ساكتم كنه (البته ممد) گوشيش رو كه تازه خريده بود داد باهاش بازي كنم. منم شروع كردم به ور رفتن به گوشي جديد. چندتا شماره الكي گرفتم اومدم قطع كنم بلد نبودم اشتباهي زدم رفت روي اسپيكر و يك دفعه صداي بلند گوشي ممد كه خانومه داشت داد مي‌زد: "اشتراك تالياي شما به اتمام رسيده، لطفا سيم كارت خود را شارژ نماييد." كل كلاس رو منفجر كرد.
استاد چپ چپي نگاه كرد و چند تا نكته اخلاقي در باب رعايت كلاس و ... گفت و من هم تنبيه شدم.
ممد هم گوشي رو از دستم گرفت و گفت: باشه بعد كلاس و يك برگه سفيد دستم داد.
اينبار ديگه ممد بهم فهموند كه ساكت بشينم و براي اينكه سرم گرم باشه مجبورم كرد يك شعر در وصفش بگم. خلاصه اينقدر تعريف و تمجيد كرد از شعرهام كه خر شدم و رفتم تو حس شعر زوركي ...
***
استاد ديگه داشت سبك و سنگين مي‌كرد كه درس رو شروع كنه كه يكدفعه ديديم كتابش رو بست و گفت:
- بچه‌ها امروز نمي‌خوام درس كتابي بهتون بدم. امروز اتفاقي افتاد كه من ترجيح مي‌دم براي شما مهندسين اون رو بگم كه خيلي واجبه و .....
- راستش بچه‌ها امروز داشتم توي ميرداماد رد مي‌شدم كه يك ساختموني ديدم با فلان مشخصات و ...
خلاصه از كلاس 3 واحدي دقيقا دو ساعت و بيست دقيقه رو درباره اين ساختمان و مشكل مهندس و اشتباه طراحي و ... اينا حرف مي‌زد و همه حرفهاش رو هم با دليل اثبات مي‌كرد و البته روي تابلو شكل ساختمان رو هم كشيده بود (البته اين ساختمان در حال ساخت رو توي خيابون كه رد مي‌شد ديده بود نه اينكه سر طراحي بوده باشه)
- بچه‌ها توي زلزله اين فلان مي‌شه، بهمان مي‌شه.....
- من آدرس مي‌دم اگه اونطرف‌ها رد شديد حتما ببينيد....
من كه اصلا تو باغ كلاس نبودم. بچه ها هم همينطوري ميخ شده بودند و به استاد گوش مي‌دادند و مثل بز اخوش فقط كله تكون مي‌دادند.
بيچاره استاد هم هي به من نگاه مي‌كرد و فكر مي‌كرد دارم تند تند هرچي مي‌گه مي‌نويسم و كلي پيش خودش ذوق زده شده بود.
بعد از همه صحبت‌ها يك دفعه گفتم استاد ببخشيد مي‌تونم يه سوال بپرسم
استاد هم كه تاحالا فكر مي‌كرد من دارم نت برداري مي‌كنم با ذوق جواب داد بله پسرم. اصلا من اينجا نشستم كه سوالات شما رو جواب بدم كه فردا روز بي‌سواد نباشيد و ....(باز يه 5 دقيقه‌اي درباره علم حرف زد تا به من اجازه داد حرفم رو بزنم)
* استاد فكر كنم اين ساختماني كه شما فرموديد اگر با EBF طراحي شده باشه مشكلي نداشته باشه (و حقيقت هم از روي شكل‌هايي كه استاد كشيده بود همين بود).
جاتون خالي ما اين رو گفتيم مثل اين كه يه سطل آب سرد رو ريخته باشن رو سر استاد. برگشت به تخته و ده دقيقه‌اي به شكلهايي كه كشيده بود ذل زد و سرش رو تكون داد و زير لب براي خودش محاسباتي كرد و ...
برگشت گفت خوب اين رو هم توضيح مي‌دم اما قبلش من يه چيزي به شما دانشجوها بگم كه ....(شروع كرد نصيحت اخلاقي و ... (من نمي‌دونم چه ربطي داشت))
تو گوش ممد گفتم ممد جون خودم پيچوند. ممد هم با خنده جمله من رو تاييد كرد و ...
- خوب بچه‌ها هفته آينده امتحانه و درس بخونيد ...
كلاس تموم شد.
جواب اين همه درد ؟؟؟؟
سلام به همگي دوستان
راستش امشب که دارم براتون مطلب مي‌نويسم در بيمارستان هستم و خيلی دلم گرفته مي‌خوام بگم براتون.
شايد همين امشب که داشتم به احوالتم مي‌نگريستم يه لحظه به ياد مولا اميرالمومنين افتادم. ما که خاک پاي ايشونم نيستيم.
نمي‌دونی بايد دردتو به کی بگی، کجا بری از اين همه بی‌عدالتی کجا فرياد بزنی.
مگه يه نفر آدم چقدر ظرفيت داره، چقدر طاقت داره، مرتضی همین پسری که الان توفيق دارم بالا سرش باشم يه پسر از پدر محروم و تنها مادری رنجور از داغ شوهر و فرزند 18 ساله. که خود مرتضی مشکل قلب داره. سرطان داره امروز صبح هم که تصادف کرده الان در بستر بيماری و روي تخت بيمارستانه و درد ميکشه و گريه ميکنه و سراغه باباشو از من مي‌گيره آخه چی بگم شما بوديد چی مي‌گفتيد امشب به من يه حرفی زد که هنوز اشک مي‌ريزم.
مي‌گه عمو ميدونم اين همه سختی دارم با مادرم مي‌کشم امّا خدا خيلی بزرگه خدا با هيچ کس قهر نمي‌کنه، بالاخره يه روزی جوابه من بينوا رو هم ميده، امّا عمو خسته شدم، به خدا از يتيمی و غريبی خسته شدم، يه پسره 9 ساله اين حرف رو مي‌زنه پس واقعاً معني درد و غم چيه؟؟؟
راستی گرسنه هست؟ درد کشيده هست؟ کسانی هستند سر به بالين بگذارند با درد شکم و درد سينه و دلی سرشار از غم و غصه و ما کجايم؟
به خدا همه‌ي ما مسئوليم، بايد جواب تک‌تک دردا رو بديم، من که خيلی مي‌ترسم، به خدا از سر شب تا حالا دل تو دلم نيست، يعنی واقعاً چه جوری مي‌تونم تو روي اينا نگاه کنم؟؟؟؟؟
التماس دعا
كوچه *


بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.

در نهانخانه‌ي جانم، گل ياد تو، درخشيد
باغ صد خاطره خنديد،
عطر صد خاطره پيچيد.

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.

تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.
من همه، محو تماشاي نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه‌ي ماه فروريخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد، تو به من گفتي:
- "از اين عشق حذر كن!
لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،
آب، آيينه‌ي عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!"

با تو گفتم: "حذر از عشق!؟
- ندانم
سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم.
روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم ..."

باز گفتم كه: "تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم،
سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!"

اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب، ناله‌ي تلخي زد و بگريخت ...
اشك در چشم تو لرزيد،
ماه بر عشق تو خنديد

يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم.
نگسستم، نرميدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...
بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
منو
آواي دل
Your Browser doesn't Have Special Plugins...Please Use IE or FireFox or Opera
ياران
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است